(وقتی تصمیم گرفت بدزدتت تا...)
(last)P/T:5
جونگ کوک:انقدر برای دیدنم اشتیاق داشتی که تا اینجا اومدی عزیزم؟شاید بتونی این سری یه چیز جدیدتر برای فرار امتحان کنی!
گوآه:چ..چی تو..
جونگ کوک:چرا از دیدنم تعجب کردی بیبی؟
گوآه:بیبی؟چی داری میگی..یعنی تو منو دزدیدی؟؟
جونگ کوک:افرین خیلی باهوشی بیب
گوآه:بیب و زهر ماررر..شوخیت گرفته؟
جونگ کوک:بنظرت من شوخی میکنم؟
گوآه:قفلو باز کن مییخوام پیاده بشم
جونگ کوک:عا کجا با این عجله؟
گوآه:گفتم باز کن درو نمیخوام باهات حرف بزنم دیشبو که یادت نرفته
جونگ کوک:خیلی عجله داری نه؟
گوآه:اره برای رفتن عجله دارم زود باش درو باز کن میگم
جونگ کوک:ولی منظورم برای بفاک رفتنت بود بدگرل
بهتره مث یه دختر خوب سرجات بشینی
گوآه:خیلی رو مخی نمیخوام باهات حرف بزنم درو باز کن
جونگ کوک:اهه ساکت بشین دیگه(عربده)
گوآه:سر من داد نزن
جونگ کوک:(دستشو روی رون ات گذاشت)ساکت میشی یا همینجا ب.....
گوآه:اوکی ساکت میشم
جونگ کوک:خوبه
گوآه:....
گوآه ویو
دوباره شروع کرد حرف زدن میدونستم قراره چی بگه برای همین بخاطر خودمم که شده ساکت شدم و چیزی نگفتم ولی دستش همچنان روی رونم بود داشتم اذیت میشدم ولی باز ساکت موندم که دوباره به اون عمارت برگشتم.. از ماشین پیاده شدیم که یکی اومد سمتمون
یوجین:جونگ کوک فرا....وایسا ببینم این همون گوآه نیست
جونگ کوک:خودشه دیگه میتونی بری یوجین...دونبارم
بیا(روبه گوآه)
یوجین:اوکی
گوآه:کجا داری میری؟
جونگ کوک:اتاقمونو نشونت بدم
گوآه:اتاقمونو؟
جونگ کوک:اره بیب
گوآه:ایش انقدر بیب صدام نکن
جونگ کوک:میدونم خوشت میاد اینطوری صدات کنم
گوآه:اصلا خوشم نمیاد
جونگ کوک:بدگرل
گوآه:هوفف
جونگ کوک:(وارد اتاق شدن که جونگ کوک نزدیک ات شد و کمرشو گرفت)بیب من واقعا برای دیشب متاسفم نمیخواستم بهت بگم هرزه کنترلم از دستم در رفت وقتی فهمیدم دوست پسر داری
گوآه:...
جونگ کوک:جواب؟
گوآه:جواب ابلهان خاموشیست
جونگ کوک:چه تکان دهنده
گوآه:حیح(خنده)
جونگ کوک
در مقابل خندش لبخندی زدم و لبامو روی لباش گذاشتم
امتظار نداشتم اول با چشای گرد شده نگاهم کرد ولی زود به خودش اومد و همکاری کرد باهام چند مین گذشت که با مشتش به سینم فهمیدم نفس کم اورده...
جونگ کوک:نفس کم اوردی؟
گوآه:ا..اره
جونگ کوک:ببخشید بیب اخه لبات زیادی خوشمزه بود
گوآه:اوم پس که اینطور...اصن یه سوال چرا منو دزدیدی؟
جونگ کوک:دزدیدمت تا راحت تر مال خودم کنمت..و اینکه اجازه میدم تا شب از دختر بودنت لذت ببری بیب
گوآه:خب...باشه مستر
جونگ کوک:مستر؟
گوآه:اوهوم
جونگ کوک:باشه ولی شب از ددی استفاده کن
گوآه:ایش اصن نخواستم من شب اینجا نمیمونم
جونگ کوک:شوخی کردم بیب(خنده)
گوآه:بله بله شوخی شوخی یهو جدی میشه
جونگ کوک:(خنده)
گوآه ویو
از خنده جونگ کوک منم خندم گرفت شاید عاشقش شده بودم...اون از دوست پسرم خیلی بهتره ولی چی قراره درانتظار ما دونفر باشه؟!...
ذهنمو از همه چیز دور کردم...که با به پایان رسیدن خندش گفت
جونگ کوک:گوآه لطفا مال من باش حتی اگه دوسم نداری باشه؟
گوآه:کسی چه میدونه شاید دوست دارم
جونگ کوک:شاید؟یا واقعا؟
گوآه:شایدم شایدی که قراره به واقعا تبدیل بشه..
جونگ کوک:پس منتظر به واقعیت تبدیل شدنش میمونم...
ویو نویسنده
تو ذهن جونگ کوک خیلی سوال بود ولی یکیشون پیچیده تر از همه بود و جوابی براش نداشت..
اون شاید به واقعیت تبدیل میشه؟
ـپآیآن
لایک؟؟🎀
جونگ کوک:انقدر برای دیدنم اشتیاق داشتی که تا اینجا اومدی عزیزم؟شاید بتونی این سری یه چیز جدیدتر برای فرار امتحان کنی!
گوآه:چ..چی تو..
جونگ کوک:چرا از دیدنم تعجب کردی بیبی؟
گوآه:بیبی؟چی داری میگی..یعنی تو منو دزدیدی؟؟
جونگ کوک:افرین خیلی باهوشی بیب
گوآه:بیب و زهر ماررر..شوخیت گرفته؟
جونگ کوک:بنظرت من شوخی میکنم؟
گوآه:قفلو باز کن مییخوام پیاده بشم
جونگ کوک:عا کجا با این عجله؟
گوآه:گفتم باز کن درو نمیخوام باهات حرف بزنم دیشبو که یادت نرفته
جونگ کوک:خیلی عجله داری نه؟
گوآه:اره برای رفتن عجله دارم زود باش درو باز کن میگم
جونگ کوک:ولی منظورم برای بفاک رفتنت بود بدگرل
بهتره مث یه دختر خوب سرجات بشینی
گوآه:خیلی رو مخی نمیخوام باهات حرف بزنم درو باز کن
جونگ کوک:اهه ساکت بشین دیگه(عربده)
گوآه:سر من داد نزن
جونگ کوک:(دستشو روی رون ات گذاشت)ساکت میشی یا همینجا ب.....
گوآه:اوکی ساکت میشم
جونگ کوک:خوبه
گوآه:....
گوآه ویو
دوباره شروع کرد حرف زدن میدونستم قراره چی بگه برای همین بخاطر خودمم که شده ساکت شدم و چیزی نگفتم ولی دستش همچنان روی رونم بود داشتم اذیت میشدم ولی باز ساکت موندم که دوباره به اون عمارت برگشتم.. از ماشین پیاده شدیم که یکی اومد سمتمون
یوجین:جونگ کوک فرا....وایسا ببینم این همون گوآه نیست
جونگ کوک:خودشه دیگه میتونی بری یوجین...دونبارم
بیا(روبه گوآه)
یوجین:اوکی
گوآه:کجا داری میری؟
جونگ کوک:اتاقمونو نشونت بدم
گوآه:اتاقمونو؟
جونگ کوک:اره بیب
گوآه:ایش انقدر بیب صدام نکن
جونگ کوک:میدونم خوشت میاد اینطوری صدات کنم
گوآه:اصلا خوشم نمیاد
جونگ کوک:بدگرل
گوآه:هوفف
جونگ کوک:(وارد اتاق شدن که جونگ کوک نزدیک ات شد و کمرشو گرفت)بیب من واقعا برای دیشب متاسفم نمیخواستم بهت بگم هرزه کنترلم از دستم در رفت وقتی فهمیدم دوست پسر داری
گوآه:...
جونگ کوک:جواب؟
گوآه:جواب ابلهان خاموشیست
جونگ کوک:چه تکان دهنده
گوآه:حیح(خنده)
جونگ کوک
در مقابل خندش لبخندی زدم و لبامو روی لباش گذاشتم
امتظار نداشتم اول با چشای گرد شده نگاهم کرد ولی زود به خودش اومد و همکاری کرد باهام چند مین گذشت که با مشتش به سینم فهمیدم نفس کم اورده...
جونگ کوک:نفس کم اوردی؟
گوآه:ا..اره
جونگ کوک:ببخشید بیب اخه لبات زیادی خوشمزه بود
گوآه:اوم پس که اینطور...اصن یه سوال چرا منو دزدیدی؟
جونگ کوک:دزدیدمت تا راحت تر مال خودم کنمت..و اینکه اجازه میدم تا شب از دختر بودنت لذت ببری بیب
گوآه:خب...باشه مستر
جونگ کوک:مستر؟
گوآه:اوهوم
جونگ کوک:باشه ولی شب از ددی استفاده کن
گوآه:ایش اصن نخواستم من شب اینجا نمیمونم
جونگ کوک:شوخی کردم بیب(خنده)
گوآه:بله بله شوخی شوخی یهو جدی میشه
جونگ کوک:(خنده)
گوآه ویو
از خنده جونگ کوک منم خندم گرفت شاید عاشقش شده بودم...اون از دوست پسرم خیلی بهتره ولی چی قراره درانتظار ما دونفر باشه؟!...
ذهنمو از همه چیز دور کردم...که با به پایان رسیدن خندش گفت
جونگ کوک:گوآه لطفا مال من باش حتی اگه دوسم نداری باشه؟
گوآه:کسی چه میدونه شاید دوست دارم
جونگ کوک:شاید؟یا واقعا؟
گوآه:شایدم شایدی که قراره به واقعا تبدیل بشه..
جونگ کوک:پس منتظر به واقعیت تبدیل شدنش میمونم...
ویو نویسنده
تو ذهن جونگ کوک خیلی سوال بود ولی یکیشون پیچیده تر از همه بود و جوابی براش نداشت..
اون شاید به واقعیت تبدیل میشه؟
ـپآیآن
لایک؟؟🎀
۱.۰k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.