انتقام
انتقام
part:6
ویوی ا.ت: توی پاکت بود، لباسارو درووردم پشمام ریخت، باید کت و دامن می پوشیدم؟ با نیم تنه؟ اوففف،عالی شد، لباسارو پوشیدم، و میکاپ کردم(نپرسید چجوری خودمم نمی دونم) و رفتم دم در، جنی رو تو ماشین دیدم،اونقد خوشکل بود که داشتم سکته می کردم، انگار خیلی معتل (اینجوری می نویسن؟) بود،یه دستش رو فرمون ماشین بود و انگشت هاشو تکون میداد روی فرمون.
هرچی بیشتر به ماشینش نزدیک می شدم می فهمیدم با پولش می تونه دنیا رو بخرههه،بیشتر هم استرسی می شدم..وقتی دستمو بردم برای باز کردن در،منو دید و لبخند زد،درو باز کردم و نشستم سمت راست جنی.
جنی: سلام،چطوری؟
ا.ت: س..س..سلام..
جنی: خوشکل شدیا.
ا.ت: ممنونم..
جنی: امروز...باید یه چیزی بت بگم...
ا.ت: چه چیزی؟
جنی: فعلا....بش فکنکن..
ا.ت:..
جنی: خب بریم...
ویوی جنی: وقتی داشتم رانندگی میکردم یهو یه مردی اومد وسط جاده و باعث شد یهو ترمز بگیرم، سرم رفت توی فرمون و ا.ت هم با سر رفت توی جلوی ماشین.
جنی:مرتیکه ی ... (چیزی نگفت چون نمی خواست فوش بده) چرا وسط جاده وایساده؟ تو حالت خوبه؟
ا.ت: آییی،یه کوچولو سرم درد گرفت.
ویوی جنی: انگار...طور لباس پوشیدنش آشنا بود.
دستشو کرد تو داخل ژاکتش و یه چیزی دراورد، با دیدنش دهنم وا مونده بود. تفنگ بود؟ بعد این که تفنگ رد تو دستاش گذاشت به سمت ماشین اومد.سریع پامو گذاشتم روی گاز..ولی اون هی جلوی ماشین وایمیستاد... بعد این که وایساد نگاهشو انداخت تو چشمام...اون..همون چشمه..همون نگاه ترسناکیه که چند بار دیدم... وقتی دیدمش مردمک چشم هام لرزید و تپش قلب گرفتم.
جنی: این همون مرده؟
ا.ت: این...چطور ممکنه؟ مگه دستگیر نشد؟
ویوی جنی:با یه سرعتی از اونجا دور شدم که خودمم نفهمیدم چی شد، وقتی دور شدم شروع میکردم به نفس نفس...
اسلاید اول: لباس ا.ت.
بچه ها نمی دونم فیک رو ادامه بدم یا ن،چون زیاد حمایت نمی شه..نظرتون چیه فیک ننویسم؟
part:6
ویوی ا.ت: توی پاکت بود، لباسارو درووردم پشمام ریخت، باید کت و دامن می پوشیدم؟ با نیم تنه؟ اوففف،عالی شد، لباسارو پوشیدم، و میکاپ کردم(نپرسید چجوری خودمم نمی دونم) و رفتم دم در، جنی رو تو ماشین دیدم،اونقد خوشکل بود که داشتم سکته می کردم، انگار خیلی معتل (اینجوری می نویسن؟) بود،یه دستش رو فرمون ماشین بود و انگشت هاشو تکون میداد روی فرمون.
هرچی بیشتر به ماشینش نزدیک می شدم می فهمیدم با پولش می تونه دنیا رو بخرههه،بیشتر هم استرسی می شدم..وقتی دستمو بردم برای باز کردن در،منو دید و لبخند زد،درو باز کردم و نشستم سمت راست جنی.
جنی: سلام،چطوری؟
ا.ت: س..س..سلام..
جنی: خوشکل شدیا.
ا.ت: ممنونم..
جنی: امروز...باید یه چیزی بت بگم...
ا.ت: چه چیزی؟
جنی: فعلا....بش فکنکن..
ا.ت:..
جنی: خب بریم...
ویوی جنی: وقتی داشتم رانندگی میکردم یهو یه مردی اومد وسط جاده و باعث شد یهو ترمز بگیرم، سرم رفت توی فرمون و ا.ت هم با سر رفت توی جلوی ماشین.
جنی:مرتیکه ی ... (چیزی نگفت چون نمی خواست فوش بده) چرا وسط جاده وایساده؟ تو حالت خوبه؟
ا.ت: آییی،یه کوچولو سرم درد گرفت.
ویوی جنی: انگار...طور لباس پوشیدنش آشنا بود.
دستشو کرد تو داخل ژاکتش و یه چیزی دراورد، با دیدنش دهنم وا مونده بود. تفنگ بود؟ بعد این که تفنگ رد تو دستاش گذاشت به سمت ماشین اومد.سریع پامو گذاشتم روی گاز..ولی اون هی جلوی ماشین وایمیستاد... بعد این که وایساد نگاهشو انداخت تو چشمام...اون..همون چشمه..همون نگاه ترسناکیه که چند بار دیدم... وقتی دیدمش مردمک چشم هام لرزید و تپش قلب گرفتم.
جنی: این همون مرده؟
ا.ت: این...چطور ممکنه؟ مگه دستگیر نشد؟
ویوی جنی:با یه سرعتی از اونجا دور شدم که خودمم نفهمیدم چی شد، وقتی دور شدم شروع میکردم به نفس نفس...
اسلاید اول: لباس ا.ت.
بچه ها نمی دونم فیک رو ادامه بدم یا ن،چون زیاد حمایت نمی شه..نظرتون چیه فیک ننویسم؟
۲.۶k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.