تاریک
فیک
پارت 12
ویو انیونگ...................
همون لحظه چشمش از شدت تعجب گرد شد. باید منتظر این صحنه می بودم
چون اقای جئون بهش گفت بود من دارم درس میخونم. اونم توی خوابگاه.
رفتم جلو
&تو... تو اینجا چیکار می کنی؟
-هه.. منم جزوی از این جنگم.. نمی دونستی
&ولی تو که گفتی رفتی درس بخونی؟
-تو نمی دونم من چه دروغایی بلدم.
&اون.... اون چرا با توئه؟
٬حتما رئیسته؟( سونگ جا)
+من هم رئیس هم دوست پسرشم.
&ببین چخبره، تو چطور جرئت کردی با دختر من...
+اون دختر تو نیست... تو اونو زجر دادی، با این حال هنوز به خودت میگی پدر( با داد)
&تو برای من یه بچه بیشتر نیستی. من بزرگترین باند رو دارم
با یه حرکت چند نفر از بین مردم اومدن پیشش. اون و پسرش رفتن و نشستن.
+با اشاره به ا/ت، بچه ها اومدن کنارم،
حالا مساوی شدیم... نه؟
- چاقومو در اوردم...
(بچه ها من گشادم حال ندارم بنویسم. حالا مثلا همه افراد اون باند و سر به زیر کردن باهم و
رسیدن به پدر و پسر)
٬خواهر ، از تو انتظار نداشتم.
-خفه شو، من خواهر تو نیستم همش تقصیر تو و پدرت بود که
مامان...
٬نمی تونی اینو تقصیر من بندازی، من از خون اون بودم. من... من دوسش داشتم
افتاد روی زمین، خم شدم سرشو بالا اوردم،
-چیشد؟
٬من همیشه مجبور بودم با تو بد رفتاری کنم. چون اون.. اون منو مجبور میکرد، من دوست داشتم.
تو همیشه برای من مثل یه الگو بودی.
-اون پسری که همیشه منو شکنجه می کرد الان داشت گریه می کرد .
بقلش کردم.
- میدونستم.... برای همین هر وقت منو اذیت می کردی می گفتی ببخشید.
توهم نبود.
٬ببخشید .
ساکت شد. خیلی یهویی اون مرد چاقو رو تو دل سونگ جا فرو برد.
جیمین اونو برد بیمارستان. الان دیگه راحت می تونستم اونو بکشم.
اون عوضی. حقش بود شکنجه بشه . به سمتش حمله ور شدم.
چاقومو پرت کرد اونور ، از پهلوم داشت خون میومد.
بلند شدم. انگشت خونیم رو تو دهنم گذاشتم
-خنده... تو فکر می کنی من به همین راحتیا کنار میکشم. من همون دختریم که تو بهش میگفتی
وحشی ، احساساتی، فقط برای اینکه چشمام قرمز بود. حالا من یه بی احساس
ترسناکم. هر چقدر دلت می خواد می تونی منو زخمی کنی. من کسی ام که خون خودمو می خورم
نه از سر عصبانیت بلکه از سر لذت. میخوام ببینم خونت چه رنگیه .
+می خواست چاقو شو به سمت انیونگ پرت کنه که جلوشو گرفتم. گردنش تو دستم بود و
نمی تونست کاری کنه
-اروم اروم به سمتش رفتم. میدونی این شکنجه محبوب منه. عصب هاتو با چاقو هام پاره میکنم ودر
حالی که زجه میزنی چاقو رو تو مغزت فرو میکنم.
چاقو هام رو دونه دونه تو اعضای بدنش جاسا ز کردم . درحالی فریاد می زد. فشارشون دادم.
-درد داره نه؟ یادته چقدر منو شکنجه می کردی؟ اره؟
&منو ول کن
- چاقو رو دور انگشتام چرخوندم........
پارت 12
ویو انیونگ...................
همون لحظه چشمش از شدت تعجب گرد شد. باید منتظر این صحنه می بودم
چون اقای جئون بهش گفت بود من دارم درس میخونم. اونم توی خوابگاه.
رفتم جلو
&تو... تو اینجا چیکار می کنی؟
-هه.. منم جزوی از این جنگم.. نمی دونستی
&ولی تو که گفتی رفتی درس بخونی؟
-تو نمی دونم من چه دروغایی بلدم.
&اون.... اون چرا با توئه؟
٬حتما رئیسته؟( سونگ جا)
+من هم رئیس هم دوست پسرشم.
&ببین چخبره، تو چطور جرئت کردی با دختر من...
+اون دختر تو نیست... تو اونو زجر دادی، با این حال هنوز به خودت میگی پدر( با داد)
&تو برای من یه بچه بیشتر نیستی. من بزرگترین باند رو دارم
با یه حرکت چند نفر از بین مردم اومدن پیشش. اون و پسرش رفتن و نشستن.
+با اشاره به ا/ت، بچه ها اومدن کنارم،
حالا مساوی شدیم... نه؟
- چاقومو در اوردم...
(بچه ها من گشادم حال ندارم بنویسم. حالا مثلا همه افراد اون باند و سر به زیر کردن باهم و
رسیدن به پدر و پسر)
٬خواهر ، از تو انتظار نداشتم.
-خفه شو، من خواهر تو نیستم همش تقصیر تو و پدرت بود که
مامان...
٬نمی تونی اینو تقصیر من بندازی، من از خون اون بودم. من... من دوسش داشتم
افتاد روی زمین، خم شدم سرشو بالا اوردم،
-چیشد؟
٬من همیشه مجبور بودم با تو بد رفتاری کنم. چون اون.. اون منو مجبور میکرد، من دوست داشتم.
تو همیشه برای من مثل یه الگو بودی.
-اون پسری که همیشه منو شکنجه می کرد الان داشت گریه می کرد .
بقلش کردم.
- میدونستم.... برای همین هر وقت منو اذیت می کردی می گفتی ببخشید.
توهم نبود.
٬ببخشید .
ساکت شد. خیلی یهویی اون مرد چاقو رو تو دل سونگ جا فرو برد.
جیمین اونو برد بیمارستان. الان دیگه راحت می تونستم اونو بکشم.
اون عوضی. حقش بود شکنجه بشه . به سمتش حمله ور شدم.
چاقومو پرت کرد اونور ، از پهلوم داشت خون میومد.
بلند شدم. انگشت خونیم رو تو دهنم گذاشتم
-خنده... تو فکر می کنی من به همین راحتیا کنار میکشم. من همون دختریم که تو بهش میگفتی
وحشی ، احساساتی، فقط برای اینکه چشمام قرمز بود. حالا من یه بی احساس
ترسناکم. هر چقدر دلت می خواد می تونی منو زخمی کنی. من کسی ام که خون خودمو می خورم
نه از سر عصبانیت بلکه از سر لذت. میخوام ببینم خونت چه رنگیه .
+می خواست چاقو شو به سمت انیونگ پرت کنه که جلوشو گرفتم. گردنش تو دستم بود و
نمی تونست کاری کنه
-اروم اروم به سمتش رفتم. میدونی این شکنجه محبوب منه. عصب هاتو با چاقو هام پاره میکنم ودر
حالی که زجه میزنی چاقو رو تو مغزت فرو میکنم.
چاقو هام رو دونه دونه تو اعضای بدنش جاسا ز کردم . درحالی فریاد می زد. فشارشون دادم.
-درد داره نه؟ یادته چقدر منو شکنجه می کردی؟ اره؟
&منو ول کن
- چاقو رو دور انگشتام چرخوندم........
۵.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.