𝐹𝒾𝒸𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐹𝒾𝒸𝓉𝒾𝑜𝓃
جورج: من به توی ه.رزه نگفته بودم اون عوضی رو نکشش؟!*عربده*
ات: هعی بیخیال فقط یه گلوگه خرجش کردم !
جورج: اون میتونست بگه اون کلید کجاست*داد*
ات: خودم پیداش میکنم فقط دو ماه بهم فرصت بده
---: فقط دو ماه*عصبی*
ویو ات
اون عوضی همینجور سر من داد میزنه!
اگه میتونی خب خودت پیداش کن اصلا به من چه؟
وقتی زیاد رو مخ باشی، جای رئیس و کلیدت رو لو ندی همین میشه!
باید یه گلوله خرجش میکردم!
"درو باز کردم، بوی گند خون و جسد پسره خ.راب همه جای اتاقو مثل اکسیژن گرفته بود....
اسلحمو از روی میز بازجویی برداشتم و جمع کردن جسدو به جَکسون سپردم...
جکسون تو این یکی ماهر بود.... اول جسد و تیکه تیکه میکرد و توی پلاستیک های مشکی میریخت و بعد تو سراسر سطل زباله های شهر مینداخت...
ات: تبرتو بهم قرض میدی؟
جکسون: ات میدونی که تبر ارثیه نمیتونم بهت بدم
ات: چی؟*عصبی*
جکسون: باشه تو کمده*نا امید*
{نکته: جکسون و جورج اهل انگلیس هستند و باهم انگلیسی صحبت میکنن}
همچین پسر جوونی مثل جکسون الان باید تو دانشگاه باشه و درسشو بخونه ولی خب چه میشه کرد کسایی که زیر دست من کار میکنن کلا وحشی ان و کاریشون نمیشه کرد....
ابته تا زمانی وحشی بودن که کلید دستشون بود و اشتباهی به کیم عوضی نمیدادنش.....
منو کیم تو یه سطحیم، هر دو مافیا هستیم ولی یکی از یکیمون دیوونه، وحشی، روانی و عوضی تر....
برای همینه که درگیریمون به اتمام نمیرسه....
داشتم از کمد تبرو برمیداشتم که دستی دور کمرم حلقه شد، سریع تبرو روی دستای کثیفش کشیدم...
جورج: هعییی روانی منممم*داد*
ات:چته کوچولو داشتی به من میگفتی ه.رزه؟*عصبی*
جورج: رئیس میدونین که مشکل کنترل خشم دارم*استرس*
ات: مشکل کنترل خشم داری سندرم بی قرار دست نداری که چطور جرأت کردی بهم دست بزنی! *عربده*
جورج: ببخشید رئیس من...متاسفام*آروم*
با کشیدن یقه جورج و از جلوم اونور پرت کردنش بهش فهموندم که باید از جلو چشام گم شه....
مطمئناً آسیب زیادی به دستش نرسیده یه خراش کوچیک بود....
جورج: من به توی ه.رزه نگفته بودم اون عوضی رو نکشش؟!*عربده*
ات: هعی بیخیال فقط یه گلوگه خرجش کردم !
جورج: اون میتونست بگه اون کلید کجاست*داد*
ات: خودم پیداش میکنم فقط دو ماه بهم فرصت بده
---: فقط دو ماه*عصبی*
ویو ات
اون عوضی همینجور سر من داد میزنه!
اگه میتونی خب خودت پیداش کن اصلا به من چه؟
وقتی زیاد رو مخ باشی، جای رئیس و کلیدت رو لو ندی همین میشه!
باید یه گلوله خرجش میکردم!
"درو باز کردم، بوی گند خون و جسد پسره خ.راب همه جای اتاقو مثل اکسیژن گرفته بود....
اسلحمو از روی میز بازجویی برداشتم و جمع کردن جسدو به جَکسون سپردم...
جکسون تو این یکی ماهر بود.... اول جسد و تیکه تیکه میکرد و توی پلاستیک های مشکی میریخت و بعد تو سراسر سطل زباله های شهر مینداخت...
ات: تبرتو بهم قرض میدی؟
جکسون: ات میدونی که تبر ارثیه نمیتونم بهت بدم
ات: چی؟*عصبی*
جکسون: باشه تو کمده*نا امید*
{نکته: جکسون و جورج اهل انگلیس هستند و باهم انگلیسی صحبت میکنن}
همچین پسر جوونی مثل جکسون الان باید تو دانشگاه باشه و درسشو بخونه ولی خب چه میشه کرد کسایی که زیر دست من کار میکنن کلا وحشی ان و کاریشون نمیشه کرد....
ابته تا زمانی وحشی بودن که کلید دستشون بود و اشتباهی به کیم عوضی نمیدادنش.....
منو کیم تو یه سطحیم، هر دو مافیا هستیم ولی یکی از یکیمون دیوونه، وحشی، روانی و عوضی تر....
برای همینه که درگیریمون به اتمام نمیرسه....
داشتم از کمد تبرو برمیداشتم که دستی دور کمرم حلقه شد، سریع تبرو روی دستای کثیفش کشیدم...
جورج: هعییی روانی منممم*داد*
ات:چته کوچولو داشتی به من میگفتی ه.رزه؟*عصبی*
جورج: رئیس میدونین که مشکل کنترل خشم دارم*استرس*
ات: مشکل کنترل خشم داری سندرم بی قرار دست نداری که چطور جرأت کردی بهم دست بزنی! *عربده*
جورج: ببخشید رئیس من...متاسفام*آروم*
با کشیدن یقه جورج و از جلوم اونور پرت کردنش بهش فهموندم که باید از جلو چشام گم شه....
مطمئناً آسیب زیادی به دستش نرسیده یه خراش کوچیک بود....
۱۳.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.