My lovely mafia🍷🧸🐾 p¹⁰
یونجی « راستش رو بخوای...اون ته مینی که ازش حرف میزنی و میگی شده مین یونگی..داداش بزرگه منه...رئیس باند رز سیاه!
و اون کسی که تورو درمان کرد، پارک جیمین هستش...پزشک باند هست...همچنین توی یه بیمارستان هم کار میکنه...
هایون « اون پسره چی؟ اون که قدش از جیمین و ته..یونگی نسبتا بلند تر بود؟!
راوی « یونجی آهی کشید و سرش رو به چپ و راست تکون داد...قطعا هوسوک رو خوب میشناخت....از بچگی به هوسوک علاقه داشت...اما هوسوک خیلی رابطه حتی دوستانه ای با یونجی نداشت..اون دلش میخواست اکسش برگرده حتی با اینکه بهش خیانت کرده بود!
یونجی « خب قطعا ادم کسی که عاشقش هست رو بهتر میشناسه...اون جانگ هوسوک هستش!
هایون « با شنیدن اسم جانگ هوسوک چشام چهارتاشد...ی..یعنی برادر منههه؟!...اونی...راجب زندگی هوسوک چیزی میدونی؟
یونجی « معلومه که میدونم...زندگی هر سه تاشونو میدونم....اول از همه یونگی...اون از اول انقدر سرد نبود...یونگی از من یکسال بزرگتره...راستش رو بخوای...پدرم وقتی من ۳ سالم و یونگی ۴ سالش بود...فوت شد...مادرم با فردی به اسم لی سوجین ازدواج کرد...سوجین ازدواجش رو با دوست دخترش ثبت نکرده بود...برای همین نیازی به اجازش برای ازدواج نداشت...تنها پسرش یعنی لی سوجون رو از مادرش جدا کرد و با مادر ما ازدواج کرد...مادر ساده منم غافل ازاینکه بدونه اون عوضی یه دختر باز مافیا هست! باندش خیلی قوی و نام آور نبود...از همون اول با مادرم دعوا میکرد...۳ سالی بود که باهاش زندگی میکردیم...مادرم فهمیده بود مافیاس ولی بروش نیوورد...یونگی هم همیشه با سوجون دعوا داشت...تا اینکه یروز مادرم درخواست طلاق داد و از اونجایی که ناپدریم یه سایکو روانی بود...مادرمو...کشت...منو یونگی بار ها میخواستیم فرار کنیم اما..اما سوجون و سوجین مانع ما میشدند...بعداز فوت مادرم، یونگی به کل عوض شد...دیگه حواسش ب من نبود...خیلی براش مهم نبودم..از اون به بعد تمام سعیشو گذاشت تا بتونه باند رو قوی کنه و انتقام مادر رو بگیره..و کم کم فاصلش باهام زیاد شد...تا اینکه پنج سال پیش تونست باند رو بزرگترین باند مافیا کنه...عمارتی برای خودش جور کرد...اما ناپدریم منو بزرو نگه داشت و اون حتی تلاشی برای حفاظت از من نکرد...حتی یبار سوجون بهم تجاوز کرد...
هایون « اوه..م..من واقعا متاسفم اونی..
یونجی « تقصیر تو نیست...خب بریم سراغ جیمین...
و اون کسی که تورو درمان کرد، پارک جیمین هستش...پزشک باند هست...همچنین توی یه بیمارستان هم کار میکنه...
هایون « اون پسره چی؟ اون که قدش از جیمین و ته..یونگی نسبتا بلند تر بود؟!
راوی « یونجی آهی کشید و سرش رو به چپ و راست تکون داد...قطعا هوسوک رو خوب میشناخت....از بچگی به هوسوک علاقه داشت...اما هوسوک خیلی رابطه حتی دوستانه ای با یونجی نداشت..اون دلش میخواست اکسش برگرده حتی با اینکه بهش خیانت کرده بود!
یونجی « خب قطعا ادم کسی که عاشقش هست رو بهتر میشناسه...اون جانگ هوسوک هستش!
هایون « با شنیدن اسم جانگ هوسوک چشام چهارتاشد...ی..یعنی برادر منههه؟!...اونی...راجب زندگی هوسوک چیزی میدونی؟
یونجی « معلومه که میدونم...زندگی هر سه تاشونو میدونم....اول از همه یونگی...اون از اول انقدر سرد نبود...یونگی از من یکسال بزرگتره...راستش رو بخوای...پدرم وقتی من ۳ سالم و یونگی ۴ سالش بود...فوت شد...مادرم با فردی به اسم لی سوجین ازدواج کرد...سوجین ازدواجش رو با دوست دخترش ثبت نکرده بود...برای همین نیازی به اجازش برای ازدواج نداشت...تنها پسرش یعنی لی سوجون رو از مادرش جدا کرد و با مادر ما ازدواج کرد...مادر ساده منم غافل ازاینکه بدونه اون عوضی یه دختر باز مافیا هست! باندش خیلی قوی و نام آور نبود...از همون اول با مادرم دعوا میکرد...۳ سالی بود که باهاش زندگی میکردیم...مادرم فهمیده بود مافیاس ولی بروش نیوورد...یونگی هم همیشه با سوجون دعوا داشت...تا اینکه یروز مادرم درخواست طلاق داد و از اونجایی که ناپدریم یه سایکو روانی بود...مادرمو...کشت...منو یونگی بار ها میخواستیم فرار کنیم اما..اما سوجون و سوجین مانع ما میشدند...بعداز فوت مادرم، یونگی به کل عوض شد...دیگه حواسش ب من نبود...خیلی براش مهم نبودم..از اون به بعد تمام سعیشو گذاشت تا بتونه باند رو قوی کنه و انتقام مادر رو بگیره..و کم کم فاصلش باهام زیاد شد...تا اینکه پنج سال پیش تونست باند رو بزرگترین باند مافیا کنه...عمارتی برای خودش جور کرد...اما ناپدریم منو بزرو نگه داشت و اون حتی تلاشی برای حفاظت از من نکرد...حتی یبار سوجون بهم تجاوز کرد...
هایون « اوه..م..من واقعا متاسفم اونی..
یونجی « تقصیر تو نیست...خب بریم سراغ جیمین...
۶۶.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.