مرحله پنجم اعزاداری پارت 95
مرحله پنجم اعزاداری پارت 95
دستمو براش گرفتم که بتونه سوار شه و بعد حرکت کردیم
ـ مواظب باش باد نزنه زیر دامنت
یونجو ـ اوکی
ـ...
یونجو ـ هوا چه خوبه
ـ سردت نیس؟
یونجو ـ نه خنکه
دستاشو گرفتم انداختم دور کمرم
ـ سفت منو بگیر میخوام تند برم
ـ باشه
گازشو گرفتم که باعث جیغ یونجو شد
ـ چیشد؟
یونجو ـ چه حالی میدههه
ـ *خنده ی ریز *
نزدیک تونل بودیم که...
ـ اماده ای؟
یونجو ـ اوهوم
ـ پس سفت منو بچسبون
یونجو. باشه
منو محکم تر بغل کرد، شروع کردم با سرعت زیاد رفتن
ـــــ میرسن خونه ـــــ
یونجو ـ من اومدم
اجوما ـ خوش اومدی دخترم
ـ ات کجاس؟
اجوما ـ خسته بود خوابید
ـ اها
اجوما ـ یونجو غذا خوردی؟
یونجو ـ نه ولی گشنم نیس
اجوما ـ چرا؟
یونجو ـ امروز زیاد اشتها ندارم ولی شاید یه چند ساعت دیگه گشنم بشه
اجوما ـ باشه پس برات نگه میدارم، یونجون لباساتو عوض کن و بیا غذا بخور
ـ باشه
لباسمو عوض کردم و ناهار خوردم رفتم اتاقم دیدم یونجو نیس
ـ کجا رفته
رفتم تو اتاق خودش، دیدم نشسته، و داره کتاب فیزیک میخونه
ـ اینجوری که نمیشه فیزیک رو خوند، باید مسئله هم حل کرد
یونجو ـ تنها درسیه که یادش نمیگیرم
ـ پس چه جوری ریاضی رو بلدی اینو بلد نیستی
یونجو ـ نمیدونم
ـ بزار کمکت کنم
رو شکم افتادیم رو تخت شروع کردم به توضیح دادن
...
ـ الان متوجه شدی؟
یونجو ـ هومم، مث اینکه خیلی سادس
ـ فقط باید درکش کنی، سعی کن با کمک دستات به خودت توضیح بدی، اینجوری متوجه میشی
یونجو ـ سر امتحان، اونموقع چیکار کنم؟
ـ اونموقع...
یونجو ـ "اونموقع"؟
ـ اونموقع منو به یاد بیار *به هم خیره میشن *
اون چشمای مشکی خرمایش ادمو بد دیونه میکنه، اون گودی زیر چشماش، ناخودآگاه چشمام رفت سمت لبای خوش فرمش
ویو یونجو
یونجون ـ ببخشید
ـ چ...
سریع منو بوسید و خیمه زد روم بعد چن مین ازم جدا شد، اون گرمای نفساش رو هنوز حس میکردم، دستشو گذاشت کنار صورتم
یونجون ـ حتی اگه ولمم کنی...، من بازم دوست دارم
بغلش کردم که دستشو برد سمت کمرم و از پشت منو گرفته بود ص
ـ من نمیتونم این کارو با تو بکنم، پس اسمشم نیار
میخواستم ازش جدا شم که منو سفت گرفته بود
یونجون ـ لطفا همینجوری بمون
ـ حداقل بزار این کتابا رو جمع کنم
سریع خودش کتابا رو گذاشت رو میز منو گرفت بغل خوابید
ـ یاا...
باز منو بوسید...
یونجون ـ فقط بزار تو بغلت بخوابم...
ـ...
یونجون ـ تنها چیزی که الان میخوام همینه
دستمو براش گرفتم که بتونه سوار شه و بعد حرکت کردیم
ـ مواظب باش باد نزنه زیر دامنت
یونجو ـ اوکی
ـ...
یونجو ـ هوا چه خوبه
ـ سردت نیس؟
یونجو ـ نه خنکه
دستاشو گرفتم انداختم دور کمرم
ـ سفت منو بگیر میخوام تند برم
ـ باشه
گازشو گرفتم که باعث جیغ یونجو شد
ـ چیشد؟
یونجو ـ چه حالی میدههه
ـ *خنده ی ریز *
نزدیک تونل بودیم که...
ـ اماده ای؟
یونجو ـ اوهوم
ـ پس سفت منو بچسبون
یونجو. باشه
منو محکم تر بغل کرد، شروع کردم با سرعت زیاد رفتن
ـــــ میرسن خونه ـــــ
یونجو ـ من اومدم
اجوما ـ خوش اومدی دخترم
ـ ات کجاس؟
اجوما ـ خسته بود خوابید
ـ اها
اجوما ـ یونجو غذا خوردی؟
یونجو ـ نه ولی گشنم نیس
اجوما ـ چرا؟
یونجو ـ امروز زیاد اشتها ندارم ولی شاید یه چند ساعت دیگه گشنم بشه
اجوما ـ باشه پس برات نگه میدارم، یونجون لباساتو عوض کن و بیا غذا بخور
ـ باشه
لباسمو عوض کردم و ناهار خوردم رفتم اتاقم دیدم یونجو نیس
ـ کجا رفته
رفتم تو اتاق خودش، دیدم نشسته، و داره کتاب فیزیک میخونه
ـ اینجوری که نمیشه فیزیک رو خوند، باید مسئله هم حل کرد
یونجو ـ تنها درسیه که یادش نمیگیرم
ـ پس چه جوری ریاضی رو بلدی اینو بلد نیستی
یونجو ـ نمیدونم
ـ بزار کمکت کنم
رو شکم افتادیم رو تخت شروع کردم به توضیح دادن
...
ـ الان متوجه شدی؟
یونجو ـ هومم، مث اینکه خیلی سادس
ـ فقط باید درکش کنی، سعی کن با کمک دستات به خودت توضیح بدی، اینجوری متوجه میشی
یونجو ـ سر امتحان، اونموقع چیکار کنم؟
ـ اونموقع...
یونجو ـ "اونموقع"؟
ـ اونموقع منو به یاد بیار *به هم خیره میشن *
اون چشمای مشکی خرمایش ادمو بد دیونه میکنه، اون گودی زیر چشماش، ناخودآگاه چشمام رفت سمت لبای خوش فرمش
ویو یونجو
یونجون ـ ببخشید
ـ چ...
سریع منو بوسید و خیمه زد روم بعد چن مین ازم جدا شد، اون گرمای نفساش رو هنوز حس میکردم، دستشو گذاشت کنار صورتم
یونجون ـ حتی اگه ولمم کنی...، من بازم دوست دارم
بغلش کردم که دستشو برد سمت کمرم و از پشت منو گرفته بود ص
ـ من نمیتونم این کارو با تو بکنم، پس اسمشم نیار
میخواستم ازش جدا شم که منو سفت گرفته بود
یونجون ـ لطفا همینجوری بمون
ـ حداقل بزار این کتابا رو جمع کنم
سریع خودش کتابا رو گذاشت رو میز منو گرفت بغل خوابید
ـ یاا...
باز منو بوسید...
یونجون ـ فقط بزار تو بغلت بخوابم...
ـ...
یونجون ـ تنها چیزی که الان میخوام همینه
۳.۷k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.