وقتی شب عروسی استرس میگیری ..
برای بار n ام به خودت نگاهی تو آیینه انداختی ..
افکارت به هم ریخته بود و حتی خودت و به درستی نمیدیدی
به دستای لرزونت نگاهی کردی و لعنتی زیر لب گفتی که در اتاق زده شد ..
+ بله !! بفرمایید !!
حالا دیگه حتی صداتم از صاف بودن در اومده بود ..
با باز شدن در لینو رو دیدی که با لبخند پر رنگی وارد شد و با ذوق شروع کرد به حرف زدن : وایی نمیدونی چند نفر بیرون منتظرن ..
خنده ای کرد و ادامه داد : پسرا همش دارن عکس میگیرن .. میخوایی ما هم ...
با دیدن قیافه ی به هم ریختت لبخندش محو شد و بهت نزدیک تر شد : ببینم .. تو خوبی ؟
+ م.. من ؟ آره اره .. خوبم .. فک کنم
دستت و گرفت تا دلداریت بده اما با حس لرزش شدیدی که گرفته بودی حرفشو و خورد : چرا لرز گرفتی عشقم
جوابی نداشتی پس ساکت موندی و سرت و انداختی پایین
_ تو از این ازدواج ... راضی هستی ؟ .. یا .... شک داری هنوز
سرت و سریعا بالا آوردی : نه نه نه اشتباه برداشت نکن .. من فقط یه خورده نگرانم نمیدونم چرا ..
یه دستش و رو شونه ی برهنت قرار داد و به خودش نزدیک ترت کرد
و دست دیگش رو رو کمرت قرار داد تا نتونی از دستش در بری
برای چند ثانیه به تکتک نقاط صورتت خیره شد که آخرین هدفش لبات بود
از رو خجالت به اینور اونور خیره شدی
دستی که رو شونت بود رو برداشت و گذاشت رو لب پایینت و لمسش کرد
بهش نگاهی کردی ... با حرفی که زد ضربان قلبت چند برابر شد ..
(همینطور که به لبات خیره شده بود گفت : دو سالی میشه که براش صبر کردم که یه وقت معذب نشی .. اما امروز فرق داره ... اجازه هست ؟ )
نفست و بیرون دادی و با اعتماد به نفس بیشتری بهش نگاه کردی : اوهوم ..
همین کلمه چند حرفی نیاز بود تا محکم صورتشو رو صورتت بکوبه و انقدر با فشار کارش و انجام بده که چند قدم عقب برید
بعد چند دقیقه ازت جدا شد و به رژ لبت که حالا تقریبا هیچ اثری ازش نمونده بود نگاه کرد : فک کنم بهتره ارایشتو درست کنی
خنده ای کردی و زدی به شونش : لینوو
چند تا تار مویی که رو صورتت افتاده بود و پشت گوشت داد : از امشب مال خودمیاا
همینطور که در حال درست کردن رژ لبت بودی گفتی : آره .. فک کنم
_ فک کنی ؟؟ ..
+ نه یعنی ..
خنده ای کردید جفتتون و بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت مهمون ها حرکت کردید
افکارت به هم ریخته بود و حتی خودت و به درستی نمیدیدی
به دستای لرزونت نگاهی کردی و لعنتی زیر لب گفتی که در اتاق زده شد ..
+ بله !! بفرمایید !!
حالا دیگه حتی صداتم از صاف بودن در اومده بود ..
با باز شدن در لینو رو دیدی که با لبخند پر رنگی وارد شد و با ذوق شروع کرد به حرف زدن : وایی نمیدونی چند نفر بیرون منتظرن ..
خنده ای کرد و ادامه داد : پسرا همش دارن عکس میگیرن .. میخوایی ما هم ...
با دیدن قیافه ی به هم ریختت لبخندش محو شد و بهت نزدیک تر شد : ببینم .. تو خوبی ؟
+ م.. من ؟ آره اره .. خوبم .. فک کنم
دستت و گرفت تا دلداریت بده اما با حس لرزش شدیدی که گرفته بودی حرفشو و خورد : چرا لرز گرفتی عشقم
جوابی نداشتی پس ساکت موندی و سرت و انداختی پایین
_ تو از این ازدواج ... راضی هستی ؟ .. یا .... شک داری هنوز
سرت و سریعا بالا آوردی : نه نه نه اشتباه برداشت نکن .. من فقط یه خورده نگرانم نمیدونم چرا ..
یه دستش و رو شونه ی برهنت قرار داد و به خودش نزدیک ترت کرد
و دست دیگش رو رو کمرت قرار داد تا نتونی از دستش در بری
برای چند ثانیه به تکتک نقاط صورتت خیره شد که آخرین هدفش لبات بود
از رو خجالت به اینور اونور خیره شدی
دستی که رو شونت بود رو برداشت و گذاشت رو لب پایینت و لمسش کرد
بهش نگاهی کردی ... با حرفی که زد ضربان قلبت چند برابر شد ..
(همینطور که به لبات خیره شده بود گفت : دو سالی میشه که براش صبر کردم که یه وقت معذب نشی .. اما امروز فرق داره ... اجازه هست ؟ )
نفست و بیرون دادی و با اعتماد به نفس بیشتری بهش نگاه کردی : اوهوم ..
همین کلمه چند حرفی نیاز بود تا محکم صورتشو رو صورتت بکوبه و انقدر با فشار کارش و انجام بده که چند قدم عقب برید
بعد چند دقیقه ازت جدا شد و به رژ لبت که حالا تقریبا هیچ اثری ازش نمونده بود نگاه کرد : فک کنم بهتره ارایشتو درست کنی
خنده ای کردی و زدی به شونش : لینوو
چند تا تار مویی که رو صورتت افتاده بود و پشت گوشت داد : از امشب مال خودمیاا
همینطور که در حال درست کردن رژ لبت بودی گفتی : آره .. فک کنم
_ فک کنی ؟؟ ..
+ نه یعنی ..
خنده ای کردید جفتتون و بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت مهمون ها حرکت کردید
۱۱.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.