عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:15
منم دیگه از سر میز بلند شدمو... رفتم از پله ها بالا سمت اتاقم...وارد اتاقم شدم... کت تهیونگ... تو بالکن بود... رفتم سمت بالکن... کامل خشک شده بودو تمیز بود، باخودم گفتم الان برم بهش بدم... از اتاق خارج شدم.. در اتاقشو زدم...
تق.. تق.. تق.. تق..
تهیونگ:بله؟
ا/ت: م.. منم تهیونگ...
تهیونگ: بیا تو...
رفتم تو... اتاق کار تمیزی داشت... رفتم نزدیکو کتو گرفتمش جلو...
ا/ت: بیا کتتو شستم...
تهیونگ حتی سرشم بالا نیاورد... فقط لب باز کردو گفت...: بندازش دور(سرد)
ا/ت: چ.. چی؟!
ایندفعه سرشو بالا اوردو گفت: گفتم بندازش دور مگه کری(دادو عصبانی)
ا/ت:هی وحشی... من اینو با دستای خودم شستم.. تمیزش کردم بعد تو میگی نمیخوایش؟
ایندفعه تهیونگ با عصبانیت بلند شدو صداشو گذاشت رو سرش...
تهیونگ:گمشو بیرون ا/ت... گمشوووو(دادو عصبانی)
کتو انداختم زمین با عصبانیت
ا/ت: بیا...
از اتاق خارج شدم... تا حالا به غیر از پدرو مادرم کسی سرم انقدر داد نزده بود... باز بغضم گرفت...دستمو گذاشتم رو قلبم... و رفتم سمت اتاقم... در اتاقمو باز کردم... رفتم نشستم رو تخت... باز داشتم اشک میریختم....
ویو تهیونگ
دیدم ا/ت تو دستش با یه کت اومده... اخه اون کت کثیف به چه دردم میخوره... بهم گفت با دستای خودش شستتش...بازم نیازش نداشتم.. دیگه صبرم لبریز شدو سرش داد زدم...اونم بهم توهین کردو کتو انداخت زمین... ولی از چشماش معلوم بود ک باز بغض کرده بود... این دختر چه دل نازکی داره...همینجور تو حال خودم بودمو عصابم بهم ریخته بود.. تا اینکه اس ام اس به گوشیم اومد..
"یونا:ددی تهیونگ...نمیای پیشم؟...
" یونا: دلم برات تنگ شده..
راستش منم دلم خیلی برای یونا تنگ شده بود... یه هفته میشد همدیگرو ندیدیم...کتی ک روی زمین بودو ورداشتم... واقعا تمیز بود... بوی خوبم میداد پوشیدمش و رفتم از اتاق بیرون..کلا از عمارت زدم بیرونو سوار ماشینم شدمو حرکت کردم..
"بعد چند مین"
رسیدم خونه یونا..درو زدم
تق.. تق.. تق..
یونا درو باز کرد..سریع پرید بغلم.. منم بغلش کردم
یونا:عشقم دلم برات تنگ شده بود..
تهیونگ: منم.. منم عشقم
وارد خونه شدیم..
یونا:عشقم بشین..منم برم پاپکرن هارو بیارم بخوریم...
تهیونگ: باشه عشقم..
یونا: عشقم چطوره یه فیلم عاشقانه ببیینم؟
تهیونگ: باشه..
یونا خودشو تو بغلم جا کرد..چند مین بود، بدون هیچ حرفی درحال دیدن فیلم بودیم.. که یهو یونا از بغلم کشید بیرونو بهم با لهجه بچگونه و لوس گفت:عسقم...(مثلا لوس داره میشه)
تهیونگ: بله عشقم؟
یونا: میسه...یکم پول بزنی به کارتم؟ میخوام برم خرید... لباسام دیگه کهنه شده.
تهیونگ: باشه.. عزیزم..
منم دیگه از سر میز بلند شدمو... رفتم از پله ها بالا سمت اتاقم...وارد اتاقم شدم... کت تهیونگ... تو بالکن بود... رفتم سمت بالکن... کامل خشک شده بودو تمیز بود، باخودم گفتم الان برم بهش بدم... از اتاق خارج شدم.. در اتاقشو زدم...
تق.. تق.. تق.. تق..
تهیونگ:بله؟
ا/ت: م.. منم تهیونگ...
تهیونگ: بیا تو...
رفتم تو... اتاق کار تمیزی داشت... رفتم نزدیکو کتو گرفتمش جلو...
ا/ت: بیا کتتو شستم...
تهیونگ حتی سرشم بالا نیاورد... فقط لب باز کردو گفت...: بندازش دور(سرد)
ا/ت: چ.. چی؟!
ایندفعه سرشو بالا اوردو گفت: گفتم بندازش دور مگه کری(دادو عصبانی)
ا/ت:هی وحشی... من اینو با دستای خودم شستم.. تمیزش کردم بعد تو میگی نمیخوایش؟
ایندفعه تهیونگ با عصبانیت بلند شدو صداشو گذاشت رو سرش...
تهیونگ:گمشو بیرون ا/ت... گمشوووو(دادو عصبانی)
کتو انداختم زمین با عصبانیت
ا/ت: بیا...
از اتاق خارج شدم... تا حالا به غیر از پدرو مادرم کسی سرم انقدر داد نزده بود... باز بغضم گرفت...دستمو گذاشتم رو قلبم... و رفتم سمت اتاقم... در اتاقمو باز کردم... رفتم نشستم رو تخت... باز داشتم اشک میریختم....
ویو تهیونگ
دیدم ا/ت تو دستش با یه کت اومده... اخه اون کت کثیف به چه دردم میخوره... بهم گفت با دستای خودش شستتش...بازم نیازش نداشتم.. دیگه صبرم لبریز شدو سرش داد زدم...اونم بهم توهین کردو کتو انداخت زمین... ولی از چشماش معلوم بود ک باز بغض کرده بود... این دختر چه دل نازکی داره...همینجور تو حال خودم بودمو عصابم بهم ریخته بود.. تا اینکه اس ام اس به گوشیم اومد..
"یونا:ددی تهیونگ...نمیای پیشم؟...
" یونا: دلم برات تنگ شده..
راستش منم دلم خیلی برای یونا تنگ شده بود... یه هفته میشد همدیگرو ندیدیم...کتی ک روی زمین بودو ورداشتم... واقعا تمیز بود... بوی خوبم میداد پوشیدمش و رفتم از اتاق بیرون..کلا از عمارت زدم بیرونو سوار ماشینم شدمو حرکت کردم..
"بعد چند مین"
رسیدم خونه یونا..درو زدم
تق.. تق.. تق..
یونا درو باز کرد..سریع پرید بغلم.. منم بغلش کردم
یونا:عشقم دلم برات تنگ شده بود..
تهیونگ: منم.. منم عشقم
وارد خونه شدیم..
یونا:عشقم بشین..منم برم پاپکرن هارو بیارم بخوریم...
تهیونگ: باشه عشقم..
یونا: عشقم چطوره یه فیلم عاشقانه ببیینم؟
تهیونگ: باشه..
یونا خودشو تو بغلم جا کرد..چند مین بود، بدون هیچ حرفی درحال دیدن فیلم بودیم.. که یهو یونا از بغلم کشید بیرونو بهم با لهجه بچگونه و لوس گفت:عسقم...(مثلا لوس داره میشه)
تهیونگ: بله عشقم؟
یونا: میسه...یکم پول بزنی به کارتم؟ میخوام برم خرید... لباسام دیگه کهنه شده.
تهیونگ: باشه.. عزیزم..
۱۱.۳k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.