وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین~pt17
از حال رفتی
تهیونگ بلندت کرد و برد اتاقتون
بعد چند ثانیه که تورو گذاش رو تختتون بیدارشدی
و همین ک بیدارشدی ازش پرسیدی: دوستای من کجان
تهیونگ: من هر چی کردم واس تو کردم...... من واسه بدست ذوردنت هرکاری لازم باشه میکردم
ا. ت: این اصلا جواب خوبی نیس... یعنی چه دوستای منو کشتی... تا منو ب دس اری.... ذین اصلا منطقی نیس
تهیونگ: اگ دوستات بودن الان همه کا ازت میگفتن ک چرا ناپدید شدی
ا. ت: پس الان نمیگن؟ من بینشون چرا نیستم
تهیونگ: نمیگن! چون من یکی از خوناشام هارو تبدیل به تو کردیم و تورهم کشته نشون دادیم
ا. ت: حتی جون یه خوناشام دیگه روهم واسه من دادین!! باورم نمیشه
تهیونگ: هرچقد هم ناراحت باشی دیگ رفته تموم شده
و رف درو محکم بس
شب رو کاناپه خابت برد
تهیونگ اومد پتو کشید روت
تهیونگ ناراحت شده بود الان ک فکر میکرد میتونست کارای دیگ هم بکنه
فردا
اومد کنارت نشست
تهیونگ: باشه اگه میخایی دوستاتو برگردونی میتونی... ولی باید کار دیگه بکنی... ما خوناشاما اگه توسط عشقمون کشته شیم تموم کسایی رو که کشتیم دبار برمیگردن ب زندگی
یه خنجر داد دستت
تهیونگ: دم غروب باید خنجره رو تو قلبم فرو کنی
پاشد گف: دم غروب....
وقتی از اتاق رف بیرون
دنبالش دویدی و از پشت بغلش کردی
ا. ت: پس بدون تو چط زندگی کنم؟(با گریه)
برگشت و تو بغلت گرفتت
تو بغلش بیهوش شدی و افتادی روش
تهیونگ: ا. ت ا. ت چی شده بلند شوو
بلندت کرد و برد اتاق
و رف دکتر رو صدا زد
بعد چند دیقه بیدار شدی
دکتر همه رو بیرون کرد
تهیونگ: من چرا اخه
دکتر: تو حتما باید بری... برو برو بیرون
دکتر اومد کنارت نشست
دکتر: خوبی
ا. ت: سرم خعلی زیاد درد میکنه
دکتر:اشکال نداره از این ب بعد از اینجور چیزا زیاد میشه
ا. ت: چرا؟
دکتر: خب مامان شدن اینجور چیزا رو داره
شوک شدی، خر ذوق شدی ندوستی باید چیکار کنی
ا. ت: واقعا
دکتر: بله واقعا.... ول باید الان مطمعن بشم ک بچت خوناشامه یا انسان.. باید ازمایظی بدی و چن تا سوال بپرسم
ا. ت: اومم باشه
دکتر خاست بپرسه اخرین رابطتون کی بوده.ول چون تهیونگ بهش ماجرارو گفت بود دی نپرسید
تهیونگ بلندت کرد و برد اتاقتون
بعد چند ثانیه که تورو گذاش رو تختتون بیدارشدی
و همین ک بیدارشدی ازش پرسیدی: دوستای من کجان
تهیونگ: من هر چی کردم واس تو کردم...... من واسه بدست ذوردنت هرکاری لازم باشه میکردم
ا. ت: این اصلا جواب خوبی نیس... یعنی چه دوستای منو کشتی... تا منو ب دس اری.... ذین اصلا منطقی نیس
تهیونگ: اگ دوستات بودن الان همه کا ازت میگفتن ک چرا ناپدید شدی
ا. ت: پس الان نمیگن؟ من بینشون چرا نیستم
تهیونگ: نمیگن! چون من یکی از خوناشام هارو تبدیل به تو کردیم و تورهم کشته نشون دادیم
ا. ت: حتی جون یه خوناشام دیگه روهم واسه من دادین!! باورم نمیشه
تهیونگ: هرچقد هم ناراحت باشی دیگ رفته تموم شده
و رف درو محکم بس
شب رو کاناپه خابت برد
تهیونگ اومد پتو کشید روت
تهیونگ ناراحت شده بود الان ک فکر میکرد میتونست کارای دیگ هم بکنه
فردا
اومد کنارت نشست
تهیونگ: باشه اگه میخایی دوستاتو برگردونی میتونی... ولی باید کار دیگه بکنی... ما خوناشاما اگه توسط عشقمون کشته شیم تموم کسایی رو که کشتیم دبار برمیگردن ب زندگی
یه خنجر داد دستت
تهیونگ: دم غروب باید خنجره رو تو قلبم فرو کنی
پاشد گف: دم غروب....
وقتی از اتاق رف بیرون
دنبالش دویدی و از پشت بغلش کردی
ا. ت: پس بدون تو چط زندگی کنم؟(با گریه)
برگشت و تو بغلت گرفتت
تو بغلش بیهوش شدی و افتادی روش
تهیونگ: ا. ت ا. ت چی شده بلند شوو
بلندت کرد و برد اتاق
و رف دکتر رو صدا زد
بعد چند دیقه بیدار شدی
دکتر همه رو بیرون کرد
تهیونگ: من چرا اخه
دکتر: تو حتما باید بری... برو برو بیرون
دکتر اومد کنارت نشست
دکتر: خوبی
ا. ت: سرم خعلی زیاد درد میکنه
دکتر:اشکال نداره از این ب بعد از اینجور چیزا زیاد میشه
ا. ت: چرا؟
دکتر: خب مامان شدن اینجور چیزا رو داره
شوک شدی، خر ذوق شدی ندوستی باید چیکار کنی
ا. ت: واقعا
دکتر: بله واقعا.... ول باید الان مطمعن بشم ک بچت خوناشامه یا انسان.. باید ازمایظی بدی و چن تا سوال بپرسم
ا. ت: اومم باشه
دکتر خاست بپرسه اخرین رابطتون کی بوده.ول چون تهیونگ بهش ماجرارو گفت بود دی نپرسید
۱۵۸.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.