"تهمینه"
"تهمینه"
قسمت اول
رفتم کنار پیرمرد نشستم
از لب هایش حرف میریخت و باید به یک نفر میگفت.
گفتم این چه احوالیست؟
هر روز سر این ساعت روی همین نیمکت؟
به سرتاپایم نگاه کرد و گفت:
بنشین...دلم میخواست با یک نفر حرف بزنم...
سکوت کردم
گلویش را صاف کرد و بی مقدمه ولی با پریشانی گفت:
.
شب به آرامی سپری میشد..
مملو از سکوت و بوی بارانی که بند آمدنش شهر را پر از قصه کرده بود.
به رسم عادت سرخوشی ام داشتم خیابان را با خواندن ترانه های مرضیه قدم میزدم.
در خلوتیه خیابان رو به روی همین باغ فردوس صدای جیغ دختری به گوشم رسید که کمک میخواست.
خودم را سراسیمه به کوچه مجاور رساندم که دیدم چند پسر جوان دوره اش کرده اند و بی هوش روی زمین افتاده.
رسیدم نزدیکشان.. .
قصد بردنش را داشتند که باید اول من را میکشتند و بعد میبردنش.
سه نفر بودنند و زورشان زیاد و تا میخوردم کتکتم زدنند اما گفتم که،،باید مرا میکشتند تا بگذارم دختر مردم را ببرند.
نکشتند و نگذاشتم ببرند.
به خودم که آمدم هنوز بی هوش افتاده بود و هر چه به صورتش زدم به هوش نیامد.
کاری از دستم ساخته نبود آن وقت شب و مجبور شدم کولش کنم و به خانه مان که آن نزدیکی ها بود بردمش.
خدارو شکر پدرم خواب بود و مادر درب را باز کرد و تا دختر را روی کولم دید شروع کرد به فحش دادن که چکار کردی با دختر مردم.
به بدبختی و قسم خوردن حرف هایم را باور کرد.
به خانه رفتیم و زیر نور چراغ وقتی سرو وضعش را دیدم دوزاری ام افتاد که به ما نمیخورد و قطعا از کاخ نشینان شمیران است.
وقتی به هوش آمد و مادرم را بالای سرش دید کمی دلش آرام گرفت و تصمیم گرفت تا صبح بماند و با آن وضع به خانه نرود.
صبح زود بود که با لگد و فحش پدرم از خواب بیدار شدم و باید دوساعت توضیح میدادم که این دختر کیست و چیست و از کجا؟
میگفت در حالت مستی دختر مردم را به خانه آورده ای.. .
#علی_سلطانی
پارت 1
قسمت اول
رفتم کنار پیرمرد نشستم
از لب هایش حرف میریخت و باید به یک نفر میگفت.
گفتم این چه احوالیست؟
هر روز سر این ساعت روی همین نیمکت؟
به سرتاپایم نگاه کرد و گفت:
بنشین...دلم میخواست با یک نفر حرف بزنم...
سکوت کردم
گلویش را صاف کرد و بی مقدمه ولی با پریشانی گفت:
.
شب به آرامی سپری میشد..
مملو از سکوت و بوی بارانی که بند آمدنش شهر را پر از قصه کرده بود.
به رسم عادت سرخوشی ام داشتم خیابان را با خواندن ترانه های مرضیه قدم میزدم.
در خلوتیه خیابان رو به روی همین باغ فردوس صدای جیغ دختری به گوشم رسید که کمک میخواست.
خودم را سراسیمه به کوچه مجاور رساندم که دیدم چند پسر جوان دوره اش کرده اند و بی هوش روی زمین افتاده.
رسیدم نزدیکشان.. .
قصد بردنش را داشتند که باید اول من را میکشتند و بعد میبردنش.
سه نفر بودنند و زورشان زیاد و تا میخوردم کتکتم زدنند اما گفتم که،،باید مرا میکشتند تا بگذارم دختر مردم را ببرند.
نکشتند و نگذاشتم ببرند.
به خودم که آمدم هنوز بی هوش افتاده بود و هر چه به صورتش زدم به هوش نیامد.
کاری از دستم ساخته نبود آن وقت شب و مجبور شدم کولش کنم و به خانه مان که آن نزدیکی ها بود بردمش.
خدارو شکر پدرم خواب بود و مادر درب را باز کرد و تا دختر را روی کولم دید شروع کرد به فحش دادن که چکار کردی با دختر مردم.
به بدبختی و قسم خوردن حرف هایم را باور کرد.
به خانه رفتیم و زیر نور چراغ وقتی سرو وضعش را دیدم دوزاری ام افتاد که به ما نمیخورد و قطعا از کاخ نشینان شمیران است.
وقتی به هوش آمد و مادرم را بالای سرش دید کمی دلش آرام گرفت و تصمیم گرفت تا صبح بماند و با آن وضع به خانه نرود.
صبح زود بود که با لگد و فحش پدرم از خواب بیدار شدم و باید دوساعت توضیح میدادم که این دختر کیست و چیست و از کجا؟
میگفت در حالت مستی دختر مردم را به خانه آورده ای.. .
#علی_سلطانی
پارت 1
۱.۵k
۱۰ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.