فیک سایه سیاه (F2) پارت ⁴⁹
جیمین ؛ با حرفی که زد انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد ینی چی که میخواد ترکم کنه شوکه شده بددم اومد توی بغلم
جیمین : چی داری میگی دایانا ؟
اینو گفتم که یهو دردی رو توی بازوم حس کردم سرم گیج میرفت کم کم چشمام سنگین شدن و به خواب رفتم
دایانا ؛ وقتی اونجوری دیدمش گریم گرفت فکر نمیکردم اینجوری بشه همه چیمو از دست دادم خانواده ای که همیشه ارزوشو داشتم ...
اروم گذاشتمش روی صندلی رفتم جلو لباشو بوسیدم برای اخرین بار بغلش کردم دل کندن ازش سخت بود ولی اینکارو به خاطر خودش میکردم ، داشبوردو باز کردم اسلحمو برداشتم از ماشین پیاده شدمو تاکسی گرفتمو رفتم سمت ترمینال مسافربری بوسان کل راه به این فکر میکردم که کارم درسته یا نه ، چطور با دوری از جیمین زندگی کنم بعد از نیم ساعت رسیدم پیاده شدم رفتم سمت یه اتوبوس روش نوشته بود ( مبدا : بوسان _ مقصد : دگو ) تصمیم گرفتم سوارش بشم برام مهم نبود کجا سعی کردم سریع تر از شهر دور بشم حتی گوشیمم برنداشتم چون میدونستم پیدام میکنن سوار اتوبوس شدم سرمو به پنجره اتوبوس تکیه دادم و گریه میکردم ...
جیمین ویو ؛ چشمامو باز کردم سرم خیلی درد میکرد به دورو برم نگاه کردم تو اتاقم بود با به یاد اوردن اتفاقات چند ساعت پیش بغض کردم فکر میکردم خواب دیدم ولی...
کوک : جیمین ، حالت خوبه ؟
جیمین : دایانا کجاست ؟
کوک : دایانا رفته جیمین
جیمین : ینی چی که رفته کوک
کوک : تهیونگ تماساشو چک کرده ، هانا دوبار بهش زنگ زده ، یه دستگاه ضبط توی دستبندی که بهش دادی بود ، هانا تهدیدش کرده اگه تورو ترک نکنه پدر و مادرتو میکشه دایانا هم قبول کرده ، اخرین بار توی ترمینال مسافربری بوسان دیده شده بعد از اون ردشو گم کردیم
جیمین : باورم نمیشه لعنت بهت هانا ، به گشتن ادامه بدین ، منم میرم سراغ اون هرزه عوضی
کوک : باشه
کوک : اینا وسایلاشن ، من دیگه میرم
جیمین ؛ گوشیش ، لباساش و دستبندی که خودم بهش دادم تنها یادگاریاش بودن ....
گوشیشو باز کردم تصویر زمینه گوشیش عکسی بود که تو نامزدی ازمون گرفتن ، یه پیام توش بود بازش کردم ،
دایانا: وقتی اینو میخونی من پیشت نیستم ، امیدوارم منو ببخشی ولی من چاره ای نداشتم خودت میدونی چقدر دوست دارم ، نگرانم نباش من خوبم مواظب خودت باش ، عشق نامردت دایانا...
سرمو گذاشتم روی بالش و شروع کردم اشک ریختن تحمل دوریشو نداشتم ، باورم نمیشه اون چطور تونست منو تنها بزاره ، اخرین حرفش تو سرم اکو میشد ، من همون سایه سیاه زندگیتم .........
جیمین : چی داری میگی دایانا ؟
اینو گفتم که یهو دردی رو توی بازوم حس کردم سرم گیج میرفت کم کم چشمام سنگین شدن و به خواب رفتم
دایانا ؛ وقتی اونجوری دیدمش گریم گرفت فکر نمیکردم اینجوری بشه همه چیمو از دست دادم خانواده ای که همیشه ارزوشو داشتم ...
اروم گذاشتمش روی صندلی رفتم جلو لباشو بوسیدم برای اخرین بار بغلش کردم دل کندن ازش سخت بود ولی اینکارو به خاطر خودش میکردم ، داشبوردو باز کردم اسلحمو برداشتم از ماشین پیاده شدمو تاکسی گرفتمو رفتم سمت ترمینال مسافربری بوسان کل راه به این فکر میکردم که کارم درسته یا نه ، چطور با دوری از جیمین زندگی کنم بعد از نیم ساعت رسیدم پیاده شدم رفتم سمت یه اتوبوس روش نوشته بود ( مبدا : بوسان _ مقصد : دگو ) تصمیم گرفتم سوارش بشم برام مهم نبود کجا سعی کردم سریع تر از شهر دور بشم حتی گوشیمم برنداشتم چون میدونستم پیدام میکنن سوار اتوبوس شدم سرمو به پنجره اتوبوس تکیه دادم و گریه میکردم ...
جیمین ویو ؛ چشمامو باز کردم سرم خیلی درد میکرد به دورو برم نگاه کردم تو اتاقم بود با به یاد اوردن اتفاقات چند ساعت پیش بغض کردم فکر میکردم خواب دیدم ولی...
کوک : جیمین ، حالت خوبه ؟
جیمین : دایانا کجاست ؟
کوک : دایانا رفته جیمین
جیمین : ینی چی که رفته کوک
کوک : تهیونگ تماساشو چک کرده ، هانا دوبار بهش زنگ زده ، یه دستگاه ضبط توی دستبندی که بهش دادی بود ، هانا تهدیدش کرده اگه تورو ترک نکنه پدر و مادرتو میکشه دایانا هم قبول کرده ، اخرین بار توی ترمینال مسافربری بوسان دیده شده بعد از اون ردشو گم کردیم
جیمین : باورم نمیشه لعنت بهت هانا ، به گشتن ادامه بدین ، منم میرم سراغ اون هرزه عوضی
کوک : باشه
کوک : اینا وسایلاشن ، من دیگه میرم
جیمین ؛ گوشیش ، لباساش و دستبندی که خودم بهش دادم تنها یادگاریاش بودن ....
گوشیشو باز کردم تصویر زمینه گوشیش عکسی بود که تو نامزدی ازمون گرفتن ، یه پیام توش بود بازش کردم ،
دایانا: وقتی اینو میخونی من پیشت نیستم ، امیدوارم منو ببخشی ولی من چاره ای نداشتم خودت میدونی چقدر دوست دارم ، نگرانم نباش من خوبم مواظب خودت باش ، عشق نامردت دایانا...
سرمو گذاشتم روی بالش و شروع کردم اشک ریختن تحمل دوریشو نداشتم ، باورم نمیشه اون چطور تونست منو تنها بزاره ، اخرین حرفش تو سرم اکو میشد ، من همون سایه سیاه زندگیتم .........
۵۲.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.