داستان های من و پایان نامه 🤓📓
چند روزی بود که درگیر یه قسمت از پایاننامه شده بودم و از خونه بیرون نمیرفتم ولی اصلا کارم هم جلو نمیرفت...
تا اینکه یه شب کلافه و پریشان دم اذان مغرب زدم از خونه بیرون و پناه بردم به خانه خدا
اینقدر حال خوشی نداشتم که برای اولین بار با یه سماجتی خودمو تو صف اول جا دادم و احساس میکردم هر چی جلوتر برم به خدا نزدیکتر میشم؛ انگار میخواستم خدا صدای من رو از بین تمام اون نمازگزاران بیشتر بشنوه
نماز که تمام شد، متوجه خانمی شدم که کنارم نشسته بود. دستم رو گرفت و گفت قبول باشه(آخ که چقدر اون لحظه دلم برای مادربزرگهای مرحومم تنگ شد)؛ نمیدونم چی شد که عکس شهیدش رو نشونم داد و گفت از پسرم آقا حسنعلی رجبی بخواه که کمکت کنه، حتمااااا بهت جواب میده؛ بعد هم یه مقدار تربت بهم داد بخورم. در آخر هم دست کرد داخل کیفش و یک سیب کوچیک پرعطر که از باغچه خونشون بود بهم داد. سیبی که مزهاش رو هیچ مغازه میوه فروشی نمیتونیم پیدا کنیم؛ ارگانیکِ ارگانیک
اینکه اون مدت در کنار #مادر_شهید چه حرفهایی بینمون رد و بدل شد بماند برای دل خودم فقط میخواستم بگم که خدا ما رو میشنوه، خیلی هم میشنوه( #یا_سمیع )؛ خدا ما رو میبینه، خیلی هم میبینه( #یا_بصیر )؛ همه جوره هم هوامون رو داره... ما چقدر هوای دین خدا رو داریم؟
[اى مؤمنان! اگر خدا را يارى كنيد، خدا هم شما را يارى مى كند و گام هايتان را محكم و استوار مى سازد. (سوره محمد: آیه ۷)]
خدایا ممنووووونتم که با حالی خوب، من رو روانه خونه کردی🌺🍃
پ ن ۱ : التماس دعا داشتید در خدمتم😅😇
پ ن ۲ : دعا کنید پایاننامهام تموم بشه قبل از اینکه من تموم بشم😬🤪
#شهید_حسنعلی_رجبی
#قم #پردیسان
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا بحق مهدی انشاءالله ⚘
.
تا اینکه یه شب کلافه و پریشان دم اذان مغرب زدم از خونه بیرون و پناه بردم به خانه خدا
اینقدر حال خوشی نداشتم که برای اولین بار با یه سماجتی خودمو تو صف اول جا دادم و احساس میکردم هر چی جلوتر برم به خدا نزدیکتر میشم؛ انگار میخواستم خدا صدای من رو از بین تمام اون نمازگزاران بیشتر بشنوه
نماز که تمام شد، متوجه خانمی شدم که کنارم نشسته بود. دستم رو گرفت و گفت قبول باشه(آخ که چقدر اون لحظه دلم برای مادربزرگهای مرحومم تنگ شد)؛ نمیدونم چی شد که عکس شهیدش رو نشونم داد و گفت از پسرم آقا حسنعلی رجبی بخواه که کمکت کنه، حتمااااا بهت جواب میده؛ بعد هم یه مقدار تربت بهم داد بخورم. در آخر هم دست کرد داخل کیفش و یک سیب کوچیک پرعطر که از باغچه خونشون بود بهم داد. سیبی که مزهاش رو هیچ مغازه میوه فروشی نمیتونیم پیدا کنیم؛ ارگانیکِ ارگانیک
اینکه اون مدت در کنار #مادر_شهید چه حرفهایی بینمون رد و بدل شد بماند برای دل خودم فقط میخواستم بگم که خدا ما رو میشنوه، خیلی هم میشنوه( #یا_سمیع )؛ خدا ما رو میبینه، خیلی هم میبینه( #یا_بصیر )؛ همه جوره هم هوامون رو داره... ما چقدر هوای دین خدا رو داریم؟
[اى مؤمنان! اگر خدا را يارى كنيد، خدا هم شما را يارى مى كند و گام هايتان را محكم و استوار مى سازد. (سوره محمد: آیه ۷)]
خدایا ممنووووونتم که با حالی خوب، من رو روانه خونه کردی🌺🍃
پ ن ۱ : التماس دعا داشتید در خدمتم😅😇
پ ن ۲ : دعا کنید پایاننامهام تموم بشه قبل از اینکه من تموم بشم😬🤪
#شهید_حسنعلی_رجبی
#قم #پردیسان
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا بحق مهدی انشاءالله ⚘
.
۱۱.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.