فیک یونگی پارت ۱۲
عصر:
ویو یونگی
از زمانی که از مدرسه اومدم خونه تا الان عمه اینجاست و نرفته منم نمی خوام ببینمش برای همین از اتاقم بیرون نیومدم البته چند دفعه مامانم صدام زد ولی توجه نکردم که الان متوجه صدای خدافظی کردنشون شدم. اخیش بلاخره رفت. از اتاقم اومدم بیرون و رفتم پایین.
پ.یونگی: برای چی نیومدی پایین پیش عمت؟
یونگی: یجوری میگی عمه که انگار خیلی علاقه به دیدن من داره( سرد)
پ.یونگی: درسته تو نحثی و هیچ کس دوست نداره ولی باید بهش احترام میزاشتی.
[توی دلش : از جمله خودم دوستت ندارم]
یونگی: اینکه دوست نداره منو ببینه و منم جلوش ظاهر نشم بیشتر بهش احترام میزارم تا اینکه بچسبم بهش( سرد و جدی)
بعد از گفتن حرف در خونه باز شد و داداشم اومد داخل.
ب.یونگی: سلام
همه : سلام ( هم زمان )
که یهو گوشیم زنگ خورد از جیبم درش اوردم که دیدم هه جینه برای همین رفتم بالا توی اتاقم تا جوابشو بدم
مکالمه یونگی و هه جین :
یونگی: سلام
هه جین: سلام. چه خبر؟
یونگی: عمم از ظهر اینجا بود بلاخره رفت تونستم از اتاق بیام بیرون.
هه جین: منم فردا عصر برادر ناتنیم از المان میاد.
یونگی: از المان ؟
هه جین: اره برای دانشگاه رفته بود اونجا حالا دانشگاهش تموم شده فردا میاد اینجا تا بعد بره خونه خودش.
یونگی: اهان
هه جین: میگم فردا بعد مدرسه میای بریم جایی؟
یونگی: کجا؟
هه جین: الان نمیتونم بهت بگم سوپرایزه
یونگی: باشه
هه جین: پس میبینمت خدافظ
یونگی: خدافظ.
پایان مکالمه
وقتی گفت سوپرایز تعجب کردم. چیکار میخواد بکنه یعنی؟ توی همین فکرا بودم که مامانم صدام زد....
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
لایک فراموش نشه💜
ویو یونگی
از زمانی که از مدرسه اومدم خونه تا الان عمه اینجاست و نرفته منم نمی خوام ببینمش برای همین از اتاقم بیرون نیومدم البته چند دفعه مامانم صدام زد ولی توجه نکردم که الان متوجه صدای خدافظی کردنشون شدم. اخیش بلاخره رفت. از اتاقم اومدم بیرون و رفتم پایین.
پ.یونگی: برای چی نیومدی پایین پیش عمت؟
یونگی: یجوری میگی عمه که انگار خیلی علاقه به دیدن من داره( سرد)
پ.یونگی: درسته تو نحثی و هیچ کس دوست نداره ولی باید بهش احترام میزاشتی.
[توی دلش : از جمله خودم دوستت ندارم]
یونگی: اینکه دوست نداره منو ببینه و منم جلوش ظاهر نشم بیشتر بهش احترام میزارم تا اینکه بچسبم بهش( سرد و جدی)
بعد از گفتن حرف در خونه باز شد و داداشم اومد داخل.
ب.یونگی: سلام
همه : سلام ( هم زمان )
که یهو گوشیم زنگ خورد از جیبم درش اوردم که دیدم هه جینه برای همین رفتم بالا توی اتاقم تا جوابشو بدم
مکالمه یونگی و هه جین :
یونگی: سلام
هه جین: سلام. چه خبر؟
یونگی: عمم از ظهر اینجا بود بلاخره رفت تونستم از اتاق بیام بیرون.
هه جین: منم فردا عصر برادر ناتنیم از المان میاد.
یونگی: از المان ؟
هه جین: اره برای دانشگاه رفته بود اونجا حالا دانشگاهش تموم شده فردا میاد اینجا تا بعد بره خونه خودش.
یونگی: اهان
هه جین: میگم فردا بعد مدرسه میای بریم جایی؟
یونگی: کجا؟
هه جین: الان نمیتونم بهت بگم سوپرایزه
یونگی: باشه
هه جین: پس میبینمت خدافظ
یونگی: خدافظ.
پایان مکالمه
وقتی گفت سوپرایز تعجب کردم. چیکار میخواد بکنه یعنی؟ توی همین فکرا بودم که مامانم صدام زد....
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
لایک فراموش نشه💜
۵۴۰
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.