برف سیاه🖤(پارت 2)

جونگ کوک اومد رو صندلی تو نشست. تو دستتو کردی تو موهات و زیر لب گفتی: خدا بخیر کنهʕ – _ – ʔ. جونگکوک سرشو یه کم اورد نزدیک تو و گفت: بابت رفتار رونا ببخشید یه کم عصبیه. تو با تعجب بهش نگاه کردی. فکر میکردی اونم مثل خواهرش رو مخه ولی دیدی با هم فرق دارن. معلمتون شروع کرد حرف زدن ولی تو اصلا حوصله اشو نداشتی. سرتو گزاشتین رو میز و یواس‌اس یواش خوابت برد
بعد کمی رونا اومد دم گوشت با صدای خیلی بلندی گفت: تنبل. تو از خواب پریدی. جونوگکوک به رونا گفت :هی چی کار میکنی؟ رونا:دختره ی خوابالو رو بیدارش کردم فقط. تو از تو میزت رفتی بیرون از کلاس. دستتو کردی تو موهات و هوا کشیدی. رفتی تو حیاط مدرسه که خارج شی اما یادت افتاد که گوشیتو تو کلاس جا گزاشتی.
همه از مدرسه رفته بودن بیرون چون زنگ خورده بود. رفتی تو کلاست و دیدی که فقط جونگکوک اونجا نشسته. بهت نگاه کرد و گفت: برای این اومدی؟ تو:اره میشه بهم بدیش. جونگکوک:باشه بیا. و تو رفتی و ازش گرفتی. جونگکوک کیفشو برداشت که از کلاس بره بیرون.رفت از کلاس بیرون. تو هم پشت سرش رفتی بیرون.وارد حیاط شدین. جونگکوک داشت توی حیاط راه میرفت که از مدرسه خارج شه یه نامه از تو کیفش افتاد. سریع نامه برداشت و قایمش کرد.تعجب کردیಠಿ_ಠ . جونگکوک از مدرسه خارج شد. تو هم از مدرسه رفتی بیرون ولی ندیدیش. انگار غیب شده بود...



اینم پارت دوم لایک کنیدهاااا😉