توت فرنگی p¹
توت فرنگی p¹
ویو تهیونگ
سلام من کیم تهیونگم، پنج ساله که با کوک ازدواج کردم و یه پسر ۴ ساله داریم به نام هیکو (اسلاید دوم) مت چهار ماه باردارم و قراره که فردا که تولد هیکو هستش بهش بگیم! هیکو عاشق این بود که یه خواهر و بردار داشته باشه، ولی ما هنوز نمیدونیم که بچمون پسره یا دختر. من و کوک دکتریم و من بیشتر وقتا توی اتاق عملم ولی الانا دیگه کوک نمیزاره که برم توی اتاق عمل، به جاش به جین هیونگ میگه!
دینگ، دینگ (زنگ تلفن)...
تهیونگ: بفرمایید.
پرستار: ببخشید آقای کیم آقای دکتر جئون کارتون دارن!
تهیونگ: خیلی ممنون که گفتید.
رفتم توی اتاق کوک.
تهیونگ: آقای جئون کارم داشتید (لبخند)
کوک: تهیونگ مگه من بهت نگفتم که برو خونه، هیکو تنهاس آجوما میگه که خیلی بهانه ی مت و تو رو میاره، در ضمن باید مراقب داداش/آبجی هیکو هم باشی. (خنده)
تهیونگ: ای بابا کوک، خودت که کاری نداری خودت برو خونه! من اینجا کار دارم. تازه من خوبم.
کوک: همینکه من میگم، نکنه میخوای تنبیه شی!
تهیونگ: من باردارم نمیتونی اون کارو کنی!
کوک: خیلی خوب باشه، اینسری و من میرم ولی فردا تو برو.
کوک رفت خونه و موندم تا شیفتم تموم شه.
*پرش زمانی به رفتن به خونه*
بالاخره شیفته تموم شد و رفتم خونه، آخیییی چه روز پر کاری. تا در و باز کردم صدای هیکو اومد.
هیکو: مامییییی، مامی جونمممممم
منم نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم.
هیکو: مامی یه سوال؟
تهیونگ: جانم؟
هیکو: چرا تازه گیا چاق شدی؟ توپ خوردی؟
تهیونگ: هه هه نه به زودی میفهمی!
کوک: سلا.....هیکو بیا اینجا ببینم کی گفت بری بغل مامیت؟
هیکو: مامی خودمه، مگه باید کسی بگه که برم بغل کی نرم بغل کی؟
کوک: مامی شما قبلا واسه ی من بود.
تهیونگ: ای بابا، من گشنمه دلم نودل میخواد این پدر و پسر قبل از اومدن من غذا درست نکردن؟
اجوما: ارباب شام آمادس، منتظر بودم که بگید میز شام و آماده کنم.
تهیونگ: مرسی آجوما جونم. واقعا خیلی مهربونی خوشحالم که مامانم تورو فرستاد پیشم. از وقتی فهمید که باردا....
کوک: اهمممممم. خوب ته برو لباست و عوض کن ما هم میریم به آجوما کمک کنیم.
رفتم بالا لباسم و عوض کردم در و باز کردم که کوک جلوی پام سبز شد.
کوک: اگر نبودم لو رفته بودیم.
تهیونگ: من واقعا نمیتونم طاقت بیارم کم کم داره میفهمه.
کوک: فقط یه کوچولو شکمت اومده جلو، که اینم فردا بهش میگیم.
لباسم و بالا دادم و نشون کوک دادم.
تهیونگ: به این میگی یکم. ببین آخه... تازه باید هفته ی دیگه بریم برای تعیین جنسیت.
کوک: نگران نباش فدات شم من. بیا بریم شام یخ کرد.
رفتیم پایین و مشغول خوردن شام شدی دو لقمه خوردم که سریع خواستم بالا بیارم، دوییدم و رفتم دستشویی.
هیکو: مامی چشه؟
کوک: هی...هیچی فقط یکم خستس برای همین یکم حالت تهوع داره، میدونی که اونجا بیمارستانه فضاش آلودس.
هیکو: اوهوم، ولی مامی خیلی نودل قارچ دوس داشت.(ناراحت)
کوک: هییی، نبینم پسر کوچولوم ناراحت شده. تو غذات و بخور من برم پیش مامیت.
از دست شویی اومدم بیرون.
کوک: حالت خوبه بیبی؟دل درد داری؟
تهیونگ: نه! واقعا نمیدونم چیکار کنم. کوک؟
کوک: جانم؟
تهیونگ: میگم که، مگه من چهار ماهم نیس؟ پس چرا شیطونی نمیکنه؟ چرا لگد نمیزنه؟ نکنه مثل اون یکی..
کوک: فدات شم چرا استرس میگیری، چیزی نیس.
تهیونگ: خیلی خوب باشه من میرم بخوابم خیلی خستم.
کوک: باشه، تهیونگ؟
تهیونگ: هوم؟
کوک: فردا نرو بیمارستان بمون خونه!
تهیونگ: اوهوم.
کوک: تهیونگ؟
تهیونگ: هوم؟
کوک: دوست دارم، شب بخیر.
تهیونگ: منم همینطور.
*بچه ها این فیک دارای سناریو ی نویسنده میباشد. یعنی از پارت دوم فقط من تعریف میکنم*
ویو تهیونگ
سلام من کیم تهیونگم، پنج ساله که با کوک ازدواج کردم و یه پسر ۴ ساله داریم به نام هیکو (اسلاید دوم) مت چهار ماه باردارم و قراره که فردا که تولد هیکو هستش بهش بگیم! هیکو عاشق این بود که یه خواهر و بردار داشته باشه، ولی ما هنوز نمیدونیم که بچمون پسره یا دختر. من و کوک دکتریم و من بیشتر وقتا توی اتاق عملم ولی الانا دیگه کوک نمیزاره که برم توی اتاق عمل، به جاش به جین هیونگ میگه!
دینگ، دینگ (زنگ تلفن)...
تهیونگ: بفرمایید.
پرستار: ببخشید آقای کیم آقای دکتر جئون کارتون دارن!
تهیونگ: خیلی ممنون که گفتید.
رفتم توی اتاق کوک.
تهیونگ: آقای جئون کارم داشتید (لبخند)
کوک: تهیونگ مگه من بهت نگفتم که برو خونه، هیکو تنهاس آجوما میگه که خیلی بهانه ی مت و تو رو میاره، در ضمن باید مراقب داداش/آبجی هیکو هم باشی. (خنده)
تهیونگ: ای بابا کوک، خودت که کاری نداری خودت برو خونه! من اینجا کار دارم. تازه من خوبم.
کوک: همینکه من میگم، نکنه میخوای تنبیه شی!
تهیونگ: من باردارم نمیتونی اون کارو کنی!
کوک: خیلی خوب باشه، اینسری و من میرم ولی فردا تو برو.
کوک رفت خونه و موندم تا شیفتم تموم شه.
*پرش زمانی به رفتن به خونه*
بالاخره شیفته تموم شد و رفتم خونه، آخیییی چه روز پر کاری. تا در و باز کردم صدای هیکو اومد.
هیکو: مامییییی، مامی جونمممممم
منم نتونستم تحمل کنم و بغلش کردم.
هیکو: مامی یه سوال؟
تهیونگ: جانم؟
هیکو: چرا تازه گیا چاق شدی؟ توپ خوردی؟
تهیونگ: هه هه نه به زودی میفهمی!
کوک: سلا.....هیکو بیا اینجا ببینم کی گفت بری بغل مامیت؟
هیکو: مامی خودمه، مگه باید کسی بگه که برم بغل کی نرم بغل کی؟
کوک: مامی شما قبلا واسه ی من بود.
تهیونگ: ای بابا، من گشنمه دلم نودل میخواد این پدر و پسر قبل از اومدن من غذا درست نکردن؟
اجوما: ارباب شام آمادس، منتظر بودم که بگید میز شام و آماده کنم.
تهیونگ: مرسی آجوما جونم. واقعا خیلی مهربونی خوشحالم که مامانم تورو فرستاد پیشم. از وقتی فهمید که باردا....
کوک: اهمممممم. خوب ته برو لباست و عوض کن ما هم میریم به آجوما کمک کنیم.
رفتم بالا لباسم و عوض کردم در و باز کردم که کوک جلوی پام سبز شد.
کوک: اگر نبودم لو رفته بودیم.
تهیونگ: من واقعا نمیتونم طاقت بیارم کم کم داره میفهمه.
کوک: فقط یه کوچولو شکمت اومده جلو، که اینم فردا بهش میگیم.
لباسم و بالا دادم و نشون کوک دادم.
تهیونگ: به این میگی یکم. ببین آخه... تازه باید هفته ی دیگه بریم برای تعیین جنسیت.
کوک: نگران نباش فدات شم من. بیا بریم شام یخ کرد.
رفتیم پایین و مشغول خوردن شام شدی دو لقمه خوردم که سریع خواستم بالا بیارم، دوییدم و رفتم دستشویی.
هیکو: مامی چشه؟
کوک: هی...هیچی فقط یکم خستس برای همین یکم حالت تهوع داره، میدونی که اونجا بیمارستانه فضاش آلودس.
هیکو: اوهوم، ولی مامی خیلی نودل قارچ دوس داشت.(ناراحت)
کوک: هییی، نبینم پسر کوچولوم ناراحت شده. تو غذات و بخور من برم پیش مامیت.
از دست شویی اومدم بیرون.
کوک: حالت خوبه بیبی؟دل درد داری؟
تهیونگ: نه! واقعا نمیدونم چیکار کنم. کوک؟
کوک: جانم؟
تهیونگ: میگم که، مگه من چهار ماهم نیس؟ پس چرا شیطونی نمیکنه؟ چرا لگد نمیزنه؟ نکنه مثل اون یکی..
کوک: فدات شم چرا استرس میگیری، چیزی نیس.
تهیونگ: خیلی خوب باشه من میرم بخوابم خیلی خستم.
کوک: باشه، تهیونگ؟
تهیونگ: هوم؟
کوک: فردا نرو بیمارستان بمون خونه!
تهیونگ: اوهوم.
کوک: تهیونگ؟
تهیونگ: هوم؟
کوک: دوست دارم، شب بخیر.
تهیونگ: منم همینطور.
*بچه ها این فیک دارای سناریو ی نویسنده میباشد. یعنی از پارت دوم فقط من تعریف میکنم*
۶.۵k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.