فقط برای تو p45
(۱ ماه بعد)
تصمیم گرفتیم وقتی میریم آلمان نایول و نبریم با خودمون... و بزاریم پیش مامان بابای ته(ولی بیچاره نایول)
+عزیزم..
_جانم...؟
+وسایلا مونو جمع کردم...
_دلم برای دختر کوچولوم یه ذره میشه مگه نه؟
+خیلی زیاد...(ناراحت)
زنگ خونرو زدن...
+اووو سلام...
بابای ته:سلام عزیزم....
+نایول بیا اینجا....اومد سمتم محکم بغلش کردم و یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید....
○مامانی بای بای....
_بغل بابایی نمیای؟
بدو بدو رفت بغلش کرد....
_قربونت برم...زود میایم...
خدا حافظ....
نایول رفت...گریم گرفت و رفتم بغل ته....
+ته....کاش میبردیمش..(گریه)
_قربونت برم من....گریه نکنیا...منم دلم براش تنگ میشه..یک هفتس فقط...آخ نی نییی...داره گریه میکنه....
+من نینی نیستم....(در حالی که اشکاشو پاک میکرد )
_آخخخ میخورمتاا...
(و یونا رو بوسید)
_از وقتی باردار شدی خیلی با مزه شدیااا...
+یعنی زشت شدم؟(بغض)
_کی گفت زشت شدی؟؟هنوزم خوشگل و بامزه ای...آخخ چقدر حساس شدی...(میخنده)
+نخنددد(گریه)
_یونا....بیا بغلم ببینم...
+نمیخوام...تو منو مسخره کردی...(گریه)
_من چرا باید مسخرت کنم...
+بروو(گریه شدید)
_یونا...بیا ببینم....
آروم بغلش کردم و نشستم رو مبل....
_دیگه گریه نکنیا...باشه قشنگم؟
+سرمو گذاشتم رو سینه تهیونگ و خوابیدم..
*تو این یک ماه هانا و جیمین و جونگکوک و مانیا عقد کردن و رفتن سر خونه زندگی خودشون...
صبح شد...ساعت ۹ صبح پروازمون بود....
_عزیزم...بیدار شو....باید بریم....
+بلند شدم و رفتم صورتمو شستم
صبحونه نتونستم بخورم...حالم بد بود
+تهیونگ...حالم خوب نیست
_بیا اینجا ببینم چی شده...؟
_آخ آخ انقدر هیچی نمیخوری لبات خشک شده ضعف کردی...تو بارداری...باید یه چیزی بخوری
به فکر خودت نیستی به فکر اون بچه باش...
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
تصمیم گرفتیم وقتی میریم آلمان نایول و نبریم با خودمون... و بزاریم پیش مامان بابای ته(ولی بیچاره نایول)
+عزیزم..
_جانم...؟
+وسایلا مونو جمع کردم...
_دلم برای دختر کوچولوم یه ذره میشه مگه نه؟
+خیلی زیاد...(ناراحت)
زنگ خونرو زدن...
+اووو سلام...
بابای ته:سلام عزیزم....
+نایول بیا اینجا....اومد سمتم محکم بغلش کردم و یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید....
○مامانی بای بای....
_بغل بابایی نمیای؟
بدو بدو رفت بغلش کرد....
_قربونت برم...زود میایم...
خدا حافظ....
نایول رفت...گریم گرفت و رفتم بغل ته....
+ته....کاش میبردیمش..(گریه)
_قربونت برم من....گریه نکنیا...منم دلم براش تنگ میشه..یک هفتس فقط...آخ نی نییی...داره گریه میکنه....
+من نینی نیستم....(در حالی که اشکاشو پاک میکرد )
_آخخخ میخورمتاا...
(و یونا رو بوسید)
_از وقتی باردار شدی خیلی با مزه شدیااا...
+یعنی زشت شدم؟(بغض)
_کی گفت زشت شدی؟؟هنوزم خوشگل و بامزه ای...آخخ چقدر حساس شدی...(میخنده)
+نخنددد(گریه)
_یونا....بیا بغلم ببینم...
+نمیخوام...تو منو مسخره کردی...(گریه)
_من چرا باید مسخرت کنم...
+بروو(گریه شدید)
_یونا...بیا ببینم....
آروم بغلش کردم و نشستم رو مبل....
_دیگه گریه نکنیا...باشه قشنگم؟
+سرمو گذاشتم رو سینه تهیونگ و خوابیدم..
*تو این یک ماه هانا و جیمین و جونگکوک و مانیا عقد کردن و رفتن سر خونه زندگی خودشون...
صبح شد...ساعت ۹ صبح پروازمون بود....
_عزیزم...بیدار شو....باید بریم....
+بلند شدم و رفتم صورتمو شستم
صبحونه نتونستم بخورم...حالم بد بود
+تهیونگ...حالم خوب نیست
_بیا اینجا ببینم چی شده...؟
_آخ آخ انقدر هیچی نمیخوری لبات خشک شده ضعف کردی...تو بارداری...باید یه چیزی بخوری
به فکر خودت نیستی به فکر اون بچه باش...
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۱۸.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.