(۱۲ سال پیش )پارت ۶۸
(۱۲ سال پیش )پارت ۶۸
دیدم چاره ای جز بلند کردنش ندارم پس
کوک:ا.ت شی خودت مجبورم کردی
ا.ت:چی..میگی..؟😪
کوک:هیچی هیچی فقط تکون نخور😂
ا.ت:ها؟🥱
کوک:(آروم)تکون نخور
ا.ت
یهو با تعجب بهش نگا کردم
ا.ت:منظو.....
اومدم یچیز بگم که رو هوا دو دستی مثل آب خوردن بغلم کرد
ا.ت:یااااا😳
کوک:ا.ت شی تکون نخور
ا.ت:خیلی خب فقطبخاطر اینکه نندازیم😧
کوک:نترس نمی افتی
ا.ت:خب الان که بیدارم بزار خودم برم بخوابم چه کاریه😆
کوک:ا.ت شی الان که خوابت میاد ممکنه سرت گیج بره
کوک
از این فرصت استفاده کردم و یکم خود نمایی کردم😉
ا.ت
ا.ت:خیلی خب
خلاصه من و برد و گزاشت رو تخت اونور اتاق(اگه یادتون باشه تو کوک توخونه یه اتاق داشت و تو اون اتاق دو تا تخت با فاصله بود)
کوک:خیلی خب
ا.ت:..
کوک:ا.ت شی
ا.ت:عا؟؟
کوک:نفس بکش
ا.ت:ها؟
کوک:نفس...نفس بکش
ا.ت:آها....
یه نفسی دادم بیرون و گفتم
ا.ت:عم....خب...ام....شب بخیر
سریع شب بخیر و گفتم و پتو رو کشیدم روم و خوابیدم
کوک
اومدم چراغ خواب و خاموش کنم تا ا.ت راحت بخوابه که یهو لباسم بهش گیر کرد
ا.ت
یه صدایی شنیدم پتو رو از روم کشیدم و دیدم که کوک لباسش گیر کرده به چراغ خواب
کوک:ا.ت میتونی کمکم کنی؟مطمئنم من گند میزنم به لباس
ا.ت:خیلی خب تکون نخور
کوک:اوکی
سعی داشتم لباس کوک و جوری از چراغ خواب در بیارم که نخ کش نشه ولی، همش حواسم میرفت به کمر باریکش لعنتی بلاخره از نزدیک دیدمش 🤭
کوک:چیشد؟
ا.ت:یکم دیگه وایستا
به بهونه ی اینکه مثلا دارم تمرکز میکنم تا اتفاقی واسه لباسش نیفته داشتم بدنشو دید میزدم🤭حتی رنگ شرتشم فهمیدم😂😂
ا.ت:خیلی خب تمومه
لباس و در آوردم و ازم تشکر کرد
کوک:مرسی
ا.ت:خواهش
دیدم چاره ای جز بلند کردنش ندارم پس
کوک:ا.ت شی خودت مجبورم کردی
ا.ت:چی..میگی..؟😪
کوک:هیچی هیچی فقط تکون نخور😂
ا.ت:ها؟🥱
کوک:(آروم)تکون نخور
ا.ت
یهو با تعجب بهش نگا کردم
ا.ت:منظو.....
اومدم یچیز بگم که رو هوا دو دستی مثل آب خوردن بغلم کرد
ا.ت:یااااا😳
کوک:ا.ت شی تکون نخور
ا.ت:خیلی خب فقطبخاطر اینکه نندازیم😧
کوک:نترس نمی افتی
ا.ت:خب الان که بیدارم بزار خودم برم بخوابم چه کاریه😆
کوک:ا.ت شی الان که خوابت میاد ممکنه سرت گیج بره
کوک
از این فرصت استفاده کردم و یکم خود نمایی کردم😉
ا.ت
ا.ت:خیلی خب
خلاصه من و برد و گزاشت رو تخت اونور اتاق(اگه یادتون باشه تو کوک توخونه یه اتاق داشت و تو اون اتاق دو تا تخت با فاصله بود)
کوک:خیلی خب
ا.ت:..
کوک:ا.ت شی
ا.ت:عا؟؟
کوک:نفس بکش
ا.ت:ها؟
کوک:نفس...نفس بکش
ا.ت:آها....
یه نفسی دادم بیرون و گفتم
ا.ت:عم....خب...ام....شب بخیر
سریع شب بخیر و گفتم و پتو رو کشیدم روم و خوابیدم
کوک
اومدم چراغ خواب و خاموش کنم تا ا.ت راحت بخوابه که یهو لباسم بهش گیر کرد
ا.ت
یه صدایی شنیدم پتو رو از روم کشیدم و دیدم که کوک لباسش گیر کرده به چراغ خواب
کوک:ا.ت میتونی کمکم کنی؟مطمئنم من گند میزنم به لباس
ا.ت:خیلی خب تکون نخور
کوک:اوکی
سعی داشتم لباس کوک و جوری از چراغ خواب در بیارم که نخ کش نشه ولی، همش حواسم میرفت به کمر باریکش لعنتی بلاخره از نزدیک دیدمش 🤭
کوک:چیشد؟
ا.ت:یکم دیگه وایستا
به بهونه ی اینکه مثلا دارم تمرکز میکنم تا اتفاقی واسه لباسش نیفته داشتم بدنشو دید میزدم🤭حتی رنگ شرتشم فهمیدم😂😂
ا.ت:خیلی خب تمومه
لباس و در آوردم و ازم تشکر کرد
کوک:مرسی
ا.ت:خواهش
۳۹۳
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.