p17
نامجون: خوب یه هفته استراحت تمومه فردا ساعت پنج صبح میریم باشگاه واسه امتحان ماهانه
ات: اکی
اعضا: اه
نامجون: از ات یاد بگیرین
ته: خود شیرین
ات: عه
کوک: اهم اهم
ته: ببخشید
کوک: باشه... ات خیلی خود شیرینی
نامجون: بسه برین بخوابین اگه بیدار نشین پنجاه تا شنا
یونگی: حتی من؟
نامجون: صد تا
اعضا: اکی
ویو ات
صبح زود پا شدم بقیه هم همین طور رفتیم باشگاه بیونگ هو ازمون امتحان گرفت رفتیم تو اتاق استراحت کوک اومد پیشم نشست و گونمو بوسید
کوک: کارت خوب بود
ویو بیونگ هو
رفتم اتاق استراحت که بهشون خسته نباشید بگمو و بگم که مثل همیشه عالی بودن درو باز کردمو کوک رو دیدم که گونه ات رو بوسید
یعنی باهمن؟
کوک دوست صمیمیمه و ات خواهرم خیلی عصبانی و ناراحت شدم
نه از اینکه با همه از اینکه مخفیش کردن اونم از من که برادرشم
رفتمو تو اتاقم و با عصبانیت به گوشی ات زنگ زدم
ات: داداشمه... الو
بیونگ هو: بیا اتاقم فریاد
ات گوشیشو از گوشاش فاصله داد
ات: کار اشتباهی کردم؟ تو احمق حق نداری سر من درد بزنی(فریاد)
قطع کرد
اعضا: چیه؟(تعجب)
ات: الان بر میگردم
...
بیونگ هو: بشین
ات: تو حق نداشتی اونطوری باهام حرف بزنی
بیونگ هو: اشغال من داداشتم
ات: اها یه پسر بعد چند سال به فکرم افتاده و اومده میگه داداشتم یه خون تو رگامونه اما ربطی به هم نداریم
بیونگ: حالا به جایی رسیدی که با یکی وارد رابطه میشی و به من نمیگی تازه شاکی هم هستی
بیونگ هو هر وی رو میزش بود میریزه زمین
ات: چی چی میگی
بیونگ هو تفنگشو در میاره و به سمت ات میگیره
بیونگ: تو امتحان پیشرفت کردی ببینم تو مقعیت واقعی چیکار میکنی
ات هم تفنگشو وارد بیرون
ات: به لطف بابا یه چیزایی بلدم
هر دوتا از عمد تیرو خطا زدن و از بغل گوششون رد شد و اعضا اومدن جلوی در کوک درو شکوند و اومد تو
بیونگ هو: عوضی پس اومدی
ات: اون میدونه
کوک: مشکلش چیه مگه به من شک داری
بیونگ هو: من با تو مشکلی نداشتم... چطور تونستین بعد از این همه مدت به من نگین
ات: کوک دخالت نکن خودمون حلش میکنیم چون سالهاست اینکارو کردیم
نامجون: همیشه اینجوری دعوا میکنن
بیونگ هو: هرچی تو بخوای خواهر عزیزم شرایتو میگم اگه من بردم از شغلت کنار میکشی و حق حرف زدن با کوک رو نداری و اگه تو بردی من مخالفتی ندارم
ات: خیلی مطمئنی... قبوله
خیلی این فیکو دوست دارم
داریم به پایان این فیک نزدیک میشیم
فیک بعدی راجع به کی باشه؟
اگه نگین نمینویسم
بیشترین عضوی که اسمش تو کامنتا بود با اون مینویسم
راستی حدس بزنین که کی تو این جنگ خواهر برادری میبره؟
ات: اکی
اعضا: اه
نامجون: از ات یاد بگیرین
ته: خود شیرین
ات: عه
کوک: اهم اهم
ته: ببخشید
کوک: باشه... ات خیلی خود شیرینی
نامجون: بسه برین بخوابین اگه بیدار نشین پنجاه تا شنا
یونگی: حتی من؟
نامجون: صد تا
اعضا: اکی
ویو ات
صبح زود پا شدم بقیه هم همین طور رفتیم باشگاه بیونگ هو ازمون امتحان گرفت رفتیم تو اتاق استراحت کوک اومد پیشم نشست و گونمو بوسید
کوک: کارت خوب بود
ویو بیونگ هو
رفتم اتاق استراحت که بهشون خسته نباشید بگمو و بگم که مثل همیشه عالی بودن درو باز کردمو کوک رو دیدم که گونه ات رو بوسید
یعنی باهمن؟
کوک دوست صمیمیمه و ات خواهرم خیلی عصبانی و ناراحت شدم
نه از اینکه با همه از اینکه مخفیش کردن اونم از من که برادرشم
رفتمو تو اتاقم و با عصبانیت به گوشی ات زنگ زدم
ات: داداشمه... الو
بیونگ هو: بیا اتاقم فریاد
ات گوشیشو از گوشاش فاصله داد
ات: کار اشتباهی کردم؟ تو احمق حق نداری سر من درد بزنی(فریاد)
قطع کرد
اعضا: چیه؟(تعجب)
ات: الان بر میگردم
...
بیونگ هو: بشین
ات: تو حق نداشتی اونطوری باهام حرف بزنی
بیونگ هو: اشغال من داداشتم
ات: اها یه پسر بعد چند سال به فکرم افتاده و اومده میگه داداشتم یه خون تو رگامونه اما ربطی به هم نداریم
بیونگ: حالا به جایی رسیدی که با یکی وارد رابطه میشی و به من نمیگی تازه شاکی هم هستی
بیونگ هو هر وی رو میزش بود میریزه زمین
ات: چی چی میگی
بیونگ هو تفنگشو در میاره و به سمت ات میگیره
بیونگ: تو امتحان پیشرفت کردی ببینم تو مقعیت واقعی چیکار میکنی
ات هم تفنگشو وارد بیرون
ات: به لطف بابا یه چیزایی بلدم
هر دوتا از عمد تیرو خطا زدن و از بغل گوششون رد شد و اعضا اومدن جلوی در کوک درو شکوند و اومد تو
بیونگ هو: عوضی پس اومدی
ات: اون میدونه
کوک: مشکلش چیه مگه به من شک داری
بیونگ هو: من با تو مشکلی نداشتم... چطور تونستین بعد از این همه مدت به من نگین
ات: کوک دخالت نکن خودمون حلش میکنیم چون سالهاست اینکارو کردیم
نامجون: همیشه اینجوری دعوا میکنن
بیونگ هو: هرچی تو بخوای خواهر عزیزم شرایتو میگم اگه من بردم از شغلت کنار میکشی و حق حرف زدن با کوک رو نداری و اگه تو بردی من مخالفتی ندارم
ات: خیلی مطمئنی... قبوله
خیلی این فیکو دوست دارم
داریم به پایان این فیک نزدیک میشیم
فیک بعدی راجع به کی باشه؟
اگه نگین نمینویسم
بیشترین عضوی که اسمش تو کامنتا بود با اون مینویسم
راستی حدس بزنین که کی تو این جنگ خواهر برادری میبره؟
۳.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.