پارت26
پارت26
چهار ماه بعد
کوک
نشسته بودیم که ا.ت از بالا صدام کرد
ا.ت: کوک بیا سریع
خواستم برم
پ:کجا
کوک: پدر ا.ت صدام میزنه
پ.ک: زیاد طولش نمیدی و قربونش هم نمیریا نبینم دوباره
کوک: پدر باشه
م.ک: چیکارش داری برو پسرم
کوک: باشه
ا.ت: اومدی بیا دیگه
کوک: اومدم
یه لحظه ترسیدم و هی تو دلم میگفتم یعنی میشه اتفاقی افتاده باشه در اتاق باز کردم
کوک: چیشده
ا.ت: نترس بیا نزدیک
کوک: چیشده لبخند میزنی خوشحالی
ا.ت: بیا
کوک: اومدم جانم چیشده
ا.ت: دستتو بده
کوک: چی
ا.ت: نمیخوام که قطعش کنم دستتو بده
دستمو بردم سمتش
کوک: چیه
دستمو گرفت گذاشت رو شکمش
ا.ت: ببین داره تکون میخوره
کوک: لگد میزنه؟
ا.ت: آره
کوک: درد نداره
ا.ت: یه کوچولو
کوک: حسش میکنم
ا.ت: 😊
کوک: وایی چه کوچولو
ا.ت: تو اینارو از کجا میدونی
کوک: حدس زدم به تو رفته
ا.ت: من چرا
کوک: من که تو بچگی اروم بودم ولی یادمه تو نبودی
ا.ت: خب اره من شیطون بودم
کوک: اینم خیلی تکون میخوره حتما شیطونه
ا.ت: 😂
رفتم رو تخت پیش ا.ت
کوک: عشقم
ا.ت: جانم
کوک: بیا یکم بچگیمون مرور کنیم
ا.ت: باشه حالا کجارو
کوک: اون موقع که ۹ سالم بود بوست کردم
ا.ت:اره یادمه
کوک:پدر مادرم نشسته بودن ساعت یک شب نگاه به تلویزیون میکردن منو اجازه نمیدادن چون بچه کوچیکه بودم همه داداشام داشتن نگاه میکردن فقط منو اجازه نمیدادن منم تصمیم گرفتم یه اینه بزارم از راه اینه ببینم بعد دیدم دو نفر که لباشونو گذاشتن رو هم نمیدونستم منم خیلی دوست داشتم همچین کاری کنم اول خواستم با هانی بکنم هانی نزاشت گفت باید با جنس مخالفت باشی منم با خودم شرط بستم اولین
دختری که دیدم بوسش که کنم که اون تو بودی
ا.ت: واقعا همچین چیزی پشتش بود
کوک: آره
ا.ت: چرا هیچوقت به من نگفتی
کوک: یادم نمیومد
#کوک
#فیک
#سناریو
چهار ماه بعد
کوک
نشسته بودیم که ا.ت از بالا صدام کرد
ا.ت: کوک بیا سریع
خواستم برم
پ:کجا
کوک: پدر ا.ت صدام میزنه
پ.ک: زیاد طولش نمیدی و قربونش هم نمیریا نبینم دوباره
کوک: پدر باشه
م.ک: چیکارش داری برو پسرم
کوک: باشه
ا.ت: اومدی بیا دیگه
کوک: اومدم
یه لحظه ترسیدم و هی تو دلم میگفتم یعنی میشه اتفاقی افتاده باشه در اتاق باز کردم
کوک: چیشده
ا.ت: نترس بیا نزدیک
کوک: چیشده لبخند میزنی خوشحالی
ا.ت: بیا
کوک: اومدم جانم چیشده
ا.ت: دستتو بده
کوک: چی
ا.ت: نمیخوام که قطعش کنم دستتو بده
دستمو بردم سمتش
کوک: چیه
دستمو گرفت گذاشت رو شکمش
ا.ت: ببین داره تکون میخوره
کوک: لگد میزنه؟
ا.ت: آره
کوک: درد نداره
ا.ت: یه کوچولو
کوک: حسش میکنم
ا.ت: 😊
کوک: وایی چه کوچولو
ا.ت: تو اینارو از کجا میدونی
کوک: حدس زدم به تو رفته
ا.ت: من چرا
کوک: من که تو بچگی اروم بودم ولی یادمه تو نبودی
ا.ت: خب اره من شیطون بودم
کوک: اینم خیلی تکون میخوره حتما شیطونه
ا.ت: 😂
رفتم رو تخت پیش ا.ت
کوک: عشقم
ا.ت: جانم
کوک: بیا یکم بچگیمون مرور کنیم
ا.ت: باشه حالا کجارو
کوک: اون موقع که ۹ سالم بود بوست کردم
ا.ت:اره یادمه
کوک:پدر مادرم نشسته بودن ساعت یک شب نگاه به تلویزیون میکردن منو اجازه نمیدادن چون بچه کوچیکه بودم همه داداشام داشتن نگاه میکردن فقط منو اجازه نمیدادن منم تصمیم گرفتم یه اینه بزارم از راه اینه ببینم بعد دیدم دو نفر که لباشونو گذاشتن رو هم نمیدونستم منم خیلی دوست داشتم همچین کاری کنم اول خواستم با هانی بکنم هانی نزاشت گفت باید با جنس مخالفت باشی منم با خودم شرط بستم اولین
دختری که دیدم بوسش که کنم که اون تو بودی
ا.ت: واقعا همچین چیزی پشتش بود
کوک: آره
ا.ت: چرا هیچوقت به من نگفتی
کوک: یادم نمیومد
#کوک
#فیک
#سناریو
۹.۷k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.