پارت = ۶۷
تقاص دوستی
منم و لبخند دستمو گذاشتم رو شونه مایا و تکونش دادم و گفتم.
+روز خسته کننده ای بود ، فقط خستس یکم بخوابه خوب میشه .
پدرش محکم بغلش کرد و گفت .
*من که بهش افتخار میکنم از منم مرد تره کل خانوادرو نگه داشته، من یه فرشته دارم .
لبخندم بزرگ تر شد ای کاش منم یه همچین پدری داشتم یکی از ارزو هام بود که بابام بهم بگه "بهت افتخار میکنم" هرگز یه کلمه شبیهشم نشنیدم .
باباش رفت سوار ماشین شد مایا هم با نگرانی بازوهامو گرفت و تکونم داد .
}مطمئنی باهام نمیای اینجا برات امن نیستا .
پوزخندی زدم و گفتم .
+نه بابا چیزی نمیشه ، تو چی ؟
}من که جام امنه تو نگران خودت باش .
دستمو باز کردم که بغلش کنم ولی با اومدن یه فکر دستمو به سمت بازوش گرفتم و با سمت ماشین هلش دادم که یعنی برو .
از وقتی که دیگه نتونستم اما رو ببینم و فقط با مایا بودم تمام سعیمو میکردم که زیاد رابطهی صمیمی باهاش نداشته باشم ، هیچ کس جای اما رو برام نمیگرفت.(منم دلم برای اما تنگ شدههههههه)
ماشین حرکت کرد و رفت منم قطره اشکی که از چشم اومده بود رو پاک کردم و رفتم سمت اتاقم تو طبقه ی بالایی بار .
درو اتاقو باز کردم و رفتم تو بدون اینکه برقو روشن کنم رفتم جلوی میز ارایشی و به خودم زل زدم .
نمیدونم چرا بعد از دیدن جونگکوک فکرم مشغول بود و همش میخواستم به یکی فوش بدم.
تصمیم گرفتم برم حموم لباسمو دراوردم و رفتم تو حموم .
حموم کوچیکی بود ولی برای من کافی بود .
توی وان خوابیدم و چشامو بستم که دوباره فکرم شروع به خراب کردن عصابم کرد .
من نمیفهمم مگه این دختره چی داره که دوسش داره .
یعنی منو یادش رفته، اصلا براش مهم بودم ،میدونه اون دختره با من چیکار کرده ، با نبودنم کنار اومده الان بیبیش اونه ؟
دلم براش تنگ شده ، شاید با خودم میگفتم که اصلا برام مهم نیست ولی تاحالا یه شب نبود که با فکرش به خواب نرم .
شیر ابو باز کردم و آبه توی وانو عوض کردم .
بهتر بود دیگه بهش فکر نکنم صدای برخورد اب زیاد بود با خودم زمزمه میکردم .
+اگه براش مهم بودم خودش میومد دنبالم .
+الان یکی دیگه رو داره .
داشتم خودمو قانع میکردم که دوباره وایب بغلش اومد تو ذهنم سرمو خم کردم و با دستام گرفتم .
چند با محکم با مشت زدم تو سرم .
+بس کن اوا، ادم شو .
+بهش فکر نکننننن.
اب سرازیر شد و صدای تق در اومد .
صدای قدمای اروم و مردونه با صدای سریز شدن اب مخلوط شد .
دسمو از جلوی صورتم کشیدم کنار و زیر چشمی بدون اینکه کاملا بالا رو نگاه کردم کفشای مردونه رو دیدم .
نگامو از پایین به بالا کشوندم .
قد بلند، تتوی دست و در انتها چهرهی همیشه جدیش .
خودش بود .
جئون جونگکوک !!!
دستش توی جیبش بود و با پوزخند بهم زل زده بود .
_از قبر در اومدی ؟
ادامه دارد.....
منم و لبخند دستمو گذاشتم رو شونه مایا و تکونش دادم و گفتم.
+روز خسته کننده ای بود ، فقط خستس یکم بخوابه خوب میشه .
پدرش محکم بغلش کرد و گفت .
*من که بهش افتخار میکنم از منم مرد تره کل خانوادرو نگه داشته، من یه فرشته دارم .
لبخندم بزرگ تر شد ای کاش منم یه همچین پدری داشتم یکی از ارزو هام بود که بابام بهم بگه "بهت افتخار میکنم" هرگز یه کلمه شبیهشم نشنیدم .
باباش رفت سوار ماشین شد مایا هم با نگرانی بازوهامو گرفت و تکونم داد .
}مطمئنی باهام نمیای اینجا برات امن نیستا .
پوزخندی زدم و گفتم .
+نه بابا چیزی نمیشه ، تو چی ؟
}من که جام امنه تو نگران خودت باش .
دستمو باز کردم که بغلش کنم ولی با اومدن یه فکر دستمو به سمت بازوش گرفتم و با سمت ماشین هلش دادم که یعنی برو .
از وقتی که دیگه نتونستم اما رو ببینم و فقط با مایا بودم تمام سعیمو میکردم که زیاد رابطهی صمیمی باهاش نداشته باشم ، هیچ کس جای اما رو برام نمیگرفت.(منم دلم برای اما تنگ شدههههههه)
ماشین حرکت کرد و رفت منم قطره اشکی که از چشم اومده بود رو پاک کردم و رفتم سمت اتاقم تو طبقه ی بالایی بار .
درو اتاقو باز کردم و رفتم تو بدون اینکه برقو روشن کنم رفتم جلوی میز ارایشی و به خودم زل زدم .
نمیدونم چرا بعد از دیدن جونگکوک فکرم مشغول بود و همش میخواستم به یکی فوش بدم.
تصمیم گرفتم برم حموم لباسمو دراوردم و رفتم تو حموم .
حموم کوچیکی بود ولی برای من کافی بود .
توی وان خوابیدم و چشامو بستم که دوباره فکرم شروع به خراب کردن عصابم کرد .
من نمیفهمم مگه این دختره چی داره که دوسش داره .
یعنی منو یادش رفته، اصلا براش مهم بودم ،میدونه اون دختره با من چیکار کرده ، با نبودنم کنار اومده الان بیبیش اونه ؟
دلم براش تنگ شده ، شاید با خودم میگفتم که اصلا برام مهم نیست ولی تاحالا یه شب نبود که با فکرش به خواب نرم .
شیر ابو باز کردم و آبه توی وانو عوض کردم .
بهتر بود دیگه بهش فکر نکنم صدای برخورد اب زیاد بود با خودم زمزمه میکردم .
+اگه براش مهم بودم خودش میومد دنبالم .
+الان یکی دیگه رو داره .
داشتم خودمو قانع میکردم که دوباره وایب بغلش اومد تو ذهنم سرمو خم کردم و با دستام گرفتم .
چند با محکم با مشت زدم تو سرم .
+بس کن اوا، ادم شو .
+بهش فکر نکننننن.
اب سرازیر شد و صدای تق در اومد .
صدای قدمای اروم و مردونه با صدای سریز شدن اب مخلوط شد .
دسمو از جلوی صورتم کشیدم کنار و زیر چشمی بدون اینکه کاملا بالا رو نگاه کردم کفشای مردونه رو دیدم .
نگامو از پایین به بالا کشوندم .
قد بلند، تتوی دست و در انتها چهرهی همیشه جدیش .
خودش بود .
جئون جونگکوک !!!
دستش توی جیبش بود و با پوزخند بهم زل زده بود .
_از قبر در اومدی ؟
ادامه دارد.....
۴.۲k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.