فیک جونگکوک:زیر زمین
فیک جونگکوک:زیر زمین
part²
که زنه که نامادریم میشد زنش نیست و فقط برای اینکه یه بچه بیاره توی خونش تا به کارش توی غذا پختن و تمیز کردن کمک کنه منو آورده که زنه بهم گفت
نامادریم: ببین ا.ت این مرده بهم پول داد تا بیام توی یتیم خونه به حای زنم درواقعه این مرده زن داره بهم گفت که بیام یه دختر برای کارای خونه بیارم منم قبول کردم پس من نامادریت نیستم و قراره که تو از این به بعد توی این خونه با این مرده که ناپدریت زندگی کنی
ناپدریم:ببین ا.ت من تورو آوردم اینحا که برام غذا بپزی و خونه رو تمیز کنی من کاره دیگه ای باهات نمیکنم و اگه بخوای میتونی درس بخونی
ویو ا.ت
از این حرفشون شکه شدم آخه چرا باید یه زنو به جایی زنش جا بزنه تا بیاد یتیم خونه یه بچه بگیرم؟
بعد از این حرفی که ناپدریم به زد خب منم قبول کردم وقتی که بهم گفت کاری دیگه ای باهام نمیکنه خیالم راحت شد از چهره ای مرده مشخص بود که مرد بدی نیست و خیلی خوب با محبت باهام حرف میزد بخاطر هیمن خیلی خوب بود بعد از اینکه قبول کرده زنه پولشو گرفت و رفت و گفت که دیگه هیچ وقت برنمیگرده و از اینجا تاکسی گرفته دور شد بعد من رفتم اتاقم یه دوش چند دیقه ای گرفتم آمدم پایین که ناپدریم بهم گفت...
ناپدریم: ا.ت بیا بریم مدرسه ثبت نامت کنم تا بتونی درست بخونم منم گفتم باشه بعد رفتیم رسیدم به شهر بعد ثبت نام شدم بعد رفیتم پاساژ برام کلی لباس خرید برا خودشم خرید بعد رفیتم کلی خوراکی خریدم رسیدم خونه دیگه شب شده بود بعد ازاینکه رسیدیم خونه من خوراکی ها رو گذاشتم ت ی آشپزخونه سر جاشون بعد لباسام گذاشتم توی کمد اتاق لباسمو عوض کردم خوابیدم
part²
که زنه که نامادریم میشد زنش نیست و فقط برای اینکه یه بچه بیاره توی خونش تا به کارش توی غذا پختن و تمیز کردن کمک کنه منو آورده که زنه بهم گفت
نامادریم: ببین ا.ت این مرده بهم پول داد تا بیام توی یتیم خونه به حای زنم درواقعه این مرده زن داره بهم گفت که بیام یه دختر برای کارای خونه بیارم منم قبول کردم پس من نامادریت نیستم و قراره که تو از این به بعد توی این خونه با این مرده که ناپدریت زندگی کنی
ناپدریم:ببین ا.ت من تورو آوردم اینحا که برام غذا بپزی و خونه رو تمیز کنی من کاره دیگه ای باهات نمیکنم و اگه بخوای میتونی درس بخونی
ویو ا.ت
از این حرفشون شکه شدم آخه چرا باید یه زنو به جایی زنش جا بزنه تا بیاد یتیم خونه یه بچه بگیرم؟
بعد از این حرفی که ناپدریم به زد خب منم قبول کردم وقتی که بهم گفت کاری دیگه ای باهام نمیکنه خیالم راحت شد از چهره ای مرده مشخص بود که مرد بدی نیست و خیلی خوب با محبت باهام حرف میزد بخاطر هیمن خیلی خوب بود بعد از اینکه قبول کرده زنه پولشو گرفت و رفت و گفت که دیگه هیچ وقت برنمیگرده و از اینجا تاکسی گرفته دور شد بعد من رفتم اتاقم یه دوش چند دیقه ای گرفتم آمدم پایین که ناپدریم بهم گفت...
ناپدریم: ا.ت بیا بریم مدرسه ثبت نامت کنم تا بتونی درست بخونم منم گفتم باشه بعد رفتیم رسیدم به شهر بعد ثبت نام شدم بعد رفیتم پاساژ برام کلی لباس خرید برا خودشم خرید بعد رفیتم کلی خوراکی خریدم رسیدم خونه دیگه شب شده بود بعد ازاینکه رسیدیم خونه من خوراکی ها رو گذاشتم ت ی آشپزخونه سر جاشون بعد لباسام گذاشتم توی کمد اتاق لباسمو عوض کردم خوابیدم
۵.۹k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.