گس لایتر/پارت ۲۲۷
یک ماه بعد...
جئون نایون نوه ی عزیزشو همراه آورده بود...
این بار به جای جونگکوک به عمارت ایم اومد... چون قصد داشت بسنجه که آیا بایول فقط از دیدار جونگکوک امتناع میکنه یا کلا تمایلی به دیدن خانواده ی جئون نداره...
نگهبان عمارت لیموزین رو میشناخت... در رو باز کرد تا ماشین وارد حیاط بشه....
ماشین از مسیر کوتاهی که دو طرفش باغ و درختای زیادی بود گذشت و به محوطه ی بزرگتری از حیاط رسید.... از همون ابتدای محوطه استخر شروع میشد تا زمانیکه نزدیک پله ها میرسید.... ماشین، استخر رو دور زد و جلوی پله های طولانی و زیاد عمارت توقف کرد...
بعد از توقف، نایون خطاب به راننده امر کرد...
-برو بگو مادر بچه بیاد
-بله خانوم
با پیاده شدن راننده ، شیشه ی دودی رو پایین داد و با نگاهش مرد رو دنبال کرد...
بخاطر فاصله ی نسبتا زیادی که وجود داشت صدایی نمیشنید ولی دید که خدمتکار سابقِ خونه ی جونگکوک در رو به روی رانندش باز کرد...
چند ثانیه بیشتر نگذشت که جی وون تعظیم کوتاهی کرد و به داخل برگشت....
حالا نایون منتظر بود که ببینه کی برای گرفتن جونگ هون بیرون میاد...
جونگ هون باعث شد حواس نایون از خونه پرت بشه...
به آستین لباس مادربزرگش چنگ زد و میخواست سرپا بایسته....
از دیدن تلاشش ذوق زده شد... و به روی نوه ش لبخند زد....
زیر بغلش رو گرفت و کمکش کرد بایسته...
نگاهش رو از پاهای کوچیک بچه گرفت و بطور ناگهانی چشمش به راننده و کسی که همراهش میومد افتاد...
باور کردنی نبود!
جونگ هون رو بغل کرد و از ماشین پیاده شد...
.
.
.
همینطور که نزدیکتر میشد جونگ هون بیشتر هیجان زده میشد و دستاشو تکون میداد...
دستاشو از هم باز کرد و پسرشو در بر گرفت....
بایول: عزیزم... پسرم... دلم برات تنگ شده بود... زود به زود دلتنگ میشم...
بوسیدش و دستی تو موهای مشکیش کشید...
تازه به نایون نگاه کرد... حالت چهرش عوض شد و چین ظریفی بین ابروهاش نشست...
با بی میلی صحبت کرد...
بایول: سلام...
در جوابش سری تکون داد...
نایون: فک نمیکردم تو رو ببینم
بایول: ولی فقط یه نفر هست که از دیدنش بیزارم!
نایون: کسی نمیتونه مجبورت کنه... به هرحال....جدا شدین
بایول: همینطوره
نایون: توی ماشین منتظرم که جونگ هون رو برگردونی...
از سر اجبار بود که با نایون هم کلام میشد... اونم توی اشتباهات جونگکوک نقش پررنگی داشت... ولی مقصر اصلی و بزرگ فقط و فقط جونگکوک بود!... وگرنه هیچکدوم ازاین اتفاقات نمیفتاد...
از اونجا که خسته تر از اونی بود که با همه سر جنگ داشته باشه به نایون چیزی نگفت... اگر میتونست انتقامشو از جونگکوک بگیره شاهکار بود....
با تردید حرفی که توی دلش مونده بود رو به زبون آورد....
بایول: امشب جونگ هون پیش من بمونه؟... از روزی که جدا شدم نتونستم یه دل سیر بغلش کنم
نایون: علت اینکه نتونستی خوب ببینیش اینه که جونگکوک شدیدا روی بچه حساسه... نمیتونه تحمل کنه دوریشو
بایول: منم مادرشم...
امشب پیش من میمونه!...
نایون خوب میدونست که از لحاظ قانونی هم نمیتونه مانع این کار بشه چون بچه هم شیرخواره بود و هم اینکه یه مادر حق داشت در طول هفته بچشو پیش خودش نگه داره.... در کنار همه ی اینها... انقدر خودش و جونگکوک رو در مقابل بایول گناهکار میدونست که شرم میکرد درخواست بایول رو رد کنه...
نایون: باشه... من خودم با جونگکوک صحبت میکنم...
بایول تشکر نکرد... در واقع نیازی نبود!... چرا باید در برابر چیزی که حقش بود تشکر میکرد؟...
نایون رو بدرقه کرد و به داخل برگشت....
*********
شماره ی بایول رو گرفت... باید در مورد موضوع مهمی باهاش صحبت میکرد...
کار مدلینگش حسابی گرفته بود و توی مدت کوتاهی که قرارداد بسته بود مطابق پیش بینی صاحبین کمپانی به شهرت قابل توجهی رسیده بود و خوب دیده شد... کم کم تمام اهل مد و فشن نظرشون به پارک جیمین جلب شده بود و هر روز بیشتر از دیروز پیشرفت میکرد...
بایول: الو؟
جیمین: سلام بایول... حالت خوبه؟
بایول: ممنونم... خوبم
جیمین: من میخوام راجع به یه مسئله ی مهم باهات صحبت کنم... امشب یه قرار بزاریم؟
بایول: امشب نمیتونم بیام بیرون... جونگ هون پیشمه... تو بیا خونه ی ما صحبت کنیم
جیمین: باشه... شب میبینمت....
*********
جئون نایون نوه ی عزیزشو همراه آورده بود...
این بار به جای جونگکوک به عمارت ایم اومد... چون قصد داشت بسنجه که آیا بایول فقط از دیدار جونگکوک امتناع میکنه یا کلا تمایلی به دیدن خانواده ی جئون نداره...
نگهبان عمارت لیموزین رو میشناخت... در رو باز کرد تا ماشین وارد حیاط بشه....
ماشین از مسیر کوتاهی که دو طرفش باغ و درختای زیادی بود گذشت و به محوطه ی بزرگتری از حیاط رسید.... از همون ابتدای محوطه استخر شروع میشد تا زمانیکه نزدیک پله ها میرسید.... ماشین، استخر رو دور زد و جلوی پله های طولانی و زیاد عمارت توقف کرد...
بعد از توقف، نایون خطاب به راننده امر کرد...
-برو بگو مادر بچه بیاد
-بله خانوم
با پیاده شدن راننده ، شیشه ی دودی رو پایین داد و با نگاهش مرد رو دنبال کرد...
بخاطر فاصله ی نسبتا زیادی که وجود داشت صدایی نمیشنید ولی دید که خدمتکار سابقِ خونه ی جونگکوک در رو به روی رانندش باز کرد...
چند ثانیه بیشتر نگذشت که جی وون تعظیم کوتاهی کرد و به داخل برگشت....
حالا نایون منتظر بود که ببینه کی برای گرفتن جونگ هون بیرون میاد...
جونگ هون باعث شد حواس نایون از خونه پرت بشه...
به آستین لباس مادربزرگش چنگ زد و میخواست سرپا بایسته....
از دیدن تلاشش ذوق زده شد... و به روی نوه ش لبخند زد....
زیر بغلش رو گرفت و کمکش کرد بایسته...
نگاهش رو از پاهای کوچیک بچه گرفت و بطور ناگهانی چشمش به راننده و کسی که همراهش میومد افتاد...
باور کردنی نبود!
جونگ هون رو بغل کرد و از ماشین پیاده شد...
.
.
.
همینطور که نزدیکتر میشد جونگ هون بیشتر هیجان زده میشد و دستاشو تکون میداد...
دستاشو از هم باز کرد و پسرشو در بر گرفت....
بایول: عزیزم... پسرم... دلم برات تنگ شده بود... زود به زود دلتنگ میشم...
بوسیدش و دستی تو موهای مشکیش کشید...
تازه به نایون نگاه کرد... حالت چهرش عوض شد و چین ظریفی بین ابروهاش نشست...
با بی میلی صحبت کرد...
بایول: سلام...
در جوابش سری تکون داد...
نایون: فک نمیکردم تو رو ببینم
بایول: ولی فقط یه نفر هست که از دیدنش بیزارم!
نایون: کسی نمیتونه مجبورت کنه... به هرحال....جدا شدین
بایول: همینطوره
نایون: توی ماشین منتظرم که جونگ هون رو برگردونی...
از سر اجبار بود که با نایون هم کلام میشد... اونم توی اشتباهات جونگکوک نقش پررنگی داشت... ولی مقصر اصلی و بزرگ فقط و فقط جونگکوک بود!... وگرنه هیچکدوم ازاین اتفاقات نمیفتاد...
از اونجا که خسته تر از اونی بود که با همه سر جنگ داشته باشه به نایون چیزی نگفت... اگر میتونست انتقامشو از جونگکوک بگیره شاهکار بود....
با تردید حرفی که توی دلش مونده بود رو به زبون آورد....
بایول: امشب جونگ هون پیش من بمونه؟... از روزی که جدا شدم نتونستم یه دل سیر بغلش کنم
نایون: علت اینکه نتونستی خوب ببینیش اینه که جونگکوک شدیدا روی بچه حساسه... نمیتونه تحمل کنه دوریشو
بایول: منم مادرشم...
امشب پیش من میمونه!...
نایون خوب میدونست که از لحاظ قانونی هم نمیتونه مانع این کار بشه چون بچه هم شیرخواره بود و هم اینکه یه مادر حق داشت در طول هفته بچشو پیش خودش نگه داره.... در کنار همه ی اینها... انقدر خودش و جونگکوک رو در مقابل بایول گناهکار میدونست که شرم میکرد درخواست بایول رو رد کنه...
نایون: باشه... من خودم با جونگکوک صحبت میکنم...
بایول تشکر نکرد... در واقع نیازی نبود!... چرا باید در برابر چیزی که حقش بود تشکر میکرد؟...
نایون رو بدرقه کرد و به داخل برگشت....
*********
شماره ی بایول رو گرفت... باید در مورد موضوع مهمی باهاش صحبت میکرد...
کار مدلینگش حسابی گرفته بود و توی مدت کوتاهی که قرارداد بسته بود مطابق پیش بینی صاحبین کمپانی به شهرت قابل توجهی رسیده بود و خوب دیده شد... کم کم تمام اهل مد و فشن نظرشون به پارک جیمین جلب شده بود و هر روز بیشتر از دیروز پیشرفت میکرد...
بایول: الو؟
جیمین: سلام بایول... حالت خوبه؟
بایول: ممنونم... خوبم
جیمین: من میخوام راجع به یه مسئله ی مهم باهات صحبت کنم... امشب یه قرار بزاریم؟
بایول: امشب نمیتونم بیام بیرون... جونگ هون پیشمه... تو بیا خونه ی ما صحبت کنیم
جیمین: باشه... شب میبینمت....
*********
۱۳.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.