نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐓𝐡𝐞 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭)
(𝐏𝐚𝐫𝐭 47)
ات: گمشو اونور....
( از کنار شیوا رد شد و رفت سمت پله ها که ناگهان شیوا بدو بدو اومد تا ات رو هل بده ولی پای خودش پیچ خورد و با ضربه به ات خورد و هر دوتاشون از پله ها افتادن پایین....)
ات: ( جیغ بلند زد).....
جنی: ( با داد و جیغ خیلی بلند که همه اومدن سمتشون و نگاهشون کردن....)......
جنی: اتتتتتتتتتتتتت........... اتتتتتتتتتتتتت......
تهیونگ ویو
نشسته بودیم که یهو صدای جیغ ات و جنی اومد و هممون با سرعت رفتیم سمت پله ها که دیدم ات رو زمین و از شکمش داره خون میاد و خودشم سرش و دماغش و..... خون میومد......
تهیونگ: ات...... ات.... ( با صدای لرزون و شوک...)..... ات...... اتتتتتتتتتتتتت
( بدو بدو رفتم سمتش و سرشو گذاشتم رو پاهام و اسمشو میگفتم ولی چشماش بسته بود و دستمو گذاشتم رو شکمش و خون خالی بود.....)
تهیونگ: یکی زنگ بزنه امبولانسسس...... ( با داد و گریه).....
(تیدا زنگ زد به امبولانس و بعد چند مین رسید...... تخت رو اوردن و ات رو گذاشتن روش و بردنش تو ماشین..... بعد چند مین به بیمارستان رسیدن و ات رو گذاشتن رو تخت و تموم این مدت تهیونگ و بقیه دنبالشون میرفتن...... ات رو به سمت اتاق عمل بردن و تهیونگ نشسته بود رو صندلی و دستشو کرده بود تو موهاش و سرش پایین بود و جنی و تیدا و رزی هم رو صندلی نشسته بودن و گریه میکردن....)
تهیونگ: جنی..... اون بالا چه اتفاقی افتاد؟!!!.... ( با عصبانیت و یکم داد)....
جنی: هق.... هق.... منو و ات.... هق... از دستشویی اومدیم بیرون.... هق..... که شیوا اومد و یکم بحث کردیم..... هق.... خلاصه محالش ندادیم که.... هق.... منو و ات به سمت پله ها اومدیم ولی..... هق..... ولی.... شیوا اومد و با ضربه..... هق.... ات رو هل داد.... هق.... هق ات هم با جیغ و داد از پله ها قل خورد و شیوا هم پاهاش پیچ خورد و با ات همزمان افتادن هق..... هق..... حالا یعنی خواهرم چی میشه؟!...... ( با گریه)..... اییییی.... هق....
تهیونگ: کثافط...... میکشمش..... اگه اتفاقی واسه ات بیوفته..... وای.... ( چشماش قرمز شده بود و عصابش خیلی خورد بود و همینطور غمگین.....)
ادامه اش تو کامنتا.....
(𝐓𝐡𝐞 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭)
(𝐏𝐚𝐫𝐭 47)
ات: گمشو اونور....
( از کنار شیوا رد شد و رفت سمت پله ها که ناگهان شیوا بدو بدو اومد تا ات رو هل بده ولی پای خودش پیچ خورد و با ضربه به ات خورد و هر دوتاشون از پله ها افتادن پایین....)
ات: ( جیغ بلند زد).....
جنی: ( با داد و جیغ خیلی بلند که همه اومدن سمتشون و نگاهشون کردن....)......
جنی: اتتتتتتتتتتتتت........... اتتتتتتتتتتتتت......
تهیونگ ویو
نشسته بودیم که یهو صدای جیغ ات و جنی اومد و هممون با سرعت رفتیم سمت پله ها که دیدم ات رو زمین و از شکمش داره خون میاد و خودشم سرش و دماغش و..... خون میومد......
تهیونگ: ات...... ات.... ( با صدای لرزون و شوک...)..... ات...... اتتتتتتتتتتتتت
( بدو بدو رفتم سمتش و سرشو گذاشتم رو پاهام و اسمشو میگفتم ولی چشماش بسته بود و دستمو گذاشتم رو شکمش و خون خالی بود.....)
تهیونگ: یکی زنگ بزنه امبولانسسس...... ( با داد و گریه).....
(تیدا زنگ زد به امبولانس و بعد چند مین رسید...... تخت رو اوردن و ات رو گذاشتن روش و بردنش تو ماشین..... بعد چند مین به بیمارستان رسیدن و ات رو گذاشتن رو تخت و تموم این مدت تهیونگ و بقیه دنبالشون میرفتن...... ات رو به سمت اتاق عمل بردن و تهیونگ نشسته بود رو صندلی و دستشو کرده بود تو موهاش و سرش پایین بود و جنی و تیدا و رزی هم رو صندلی نشسته بودن و گریه میکردن....)
تهیونگ: جنی..... اون بالا چه اتفاقی افتاد؟!!!.... ( با عصبانیت و یکم داد)....
جنی: هق.... هق.... منو و ات.... هق... از دستشویی اومدیم بیرون.... هق..... که شیوا اومد و یکم بحث کردیم..... هق.... خلاصه محالش ندادیم که.... هق.... منو و ات به سمت پله ها اومدیم ولی..... هق..... ولی.... شیوا اومد و با ضربه..... هق.... ات رو هل داد.... هق.... هق ات هم با جیغ و داد از پله ها قل خورد و شیوا هم پاهاش پیچ خورد و با ات همزمان افتادن هق..... هق..... حالا یعنی خواهرم چی میشه؟!...... ( با گریه)..... اییییی.... هق....
تهیونگ: کثافط...... میکشمش..... اگه اتفاقی واسه ات بیوفته..... وای.... ( چشماش قرمز شده بود و عصابش خیلی خورد بود و همینطور غمگین.....)
ادامه اش تو کامنتا.....
۱۴.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.