"جانشینان لجباز"
جانشینان لجباز پارت7
یونگی خندهی بلندی کرد: بهبه....خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم آقای کیم!
اوه...اوتوکه! منکه کاری به دخترتون نداشت آقای کیم! شما اونو وارد این ماجرا کردین! فکر کردین از نقشتون خبری نداشتم!؟
آیگوووو گریه نکنید! خودتون با وارد کردنش توی این بازی به کشتنش دادید! من که کاری نکردم!
دوباره پوزخندی زد و روبه جمعیت گفت:
میبینید!؟ این سزای ایستادن جلوی مین یونگیه! ازین به بعد... یادتون باشه!دست از پا خطا نکنید!
یونگی بعد گرفتن زندگی میهی و به لرزه درآوردن مهمان ها خانوادهی کیم و چوی رو تنها گذاشت...
روز بعد:
ا.ت ویو:
چشمامو باز کردم...دیدم توی بیمارستانم
یه مشت سرم بهم وصل شده بود و مادرم هم کنار تخت خوابش برده بود سرم درد میکرد زیر چشمام پف کرده بود و روی بالشم خیس بود...حتما خواب میهی رو دیدم...
تا یاد میهی افتادم چشمام رو خون گرفت بعد کلی گریه و لرزید...بیشتر احساس خشم میکردم تا ناراحتی رو افسردگی... سرمو از خودم جدا کردم و بعد عوض کردن لباسام به خونه رفتم یه دوش سریع گرفتم تا کوفتی بدنم گرفته بشه و پیرهن سفید با شلوار مشکی پوشیدم
سوییچ ماشینمو برداشتم و از خونه بیرون اومدم و توی ماشین نشستم و سریع گازشو گرفتم و از خونه دور شدم....
:الو...کیم تهیونگ کجایی؟
.
.
.
رسیدم دم در خونهی تهیونگ و در زدم
_ در بازه...
خونه خیلی ریخت و پاش بود و پیدا کردن تهیونگ سخت بود...لباساش یه طرف بودن و بطری های بیشمار ویسکی یه طرف ....
گمونم بعد مراسم میهی که احتمالا صبح بوده شروع کرده به مست کردن و همهی بطری هارو سر کشیده....عادتشه....
توی جلوی بار که نصفش خالی شده بود روی یه صندلی نشسته بود... شیشه های ویسکی و مشروبا بهم ریخته بود و چند تا از شیشه ها شکسته بود و تهیونگ با کلی شیشه شکسته محاصره شده بود و کتشو اون طرف اتاق پرت شده بود...کراواتش باز شده روی گردنش بود و دو سه تا از دکمه هاش باز موندت بود... با چشماش که زیرش ورم کرده بود و صورتش که وردم کرده بود به بطری ویسکی نگاه کرد و توی یه چشم بهم زدن نصفشو سر کشید....
ا.ت نگاهی به دوروش و تهیونگ انداخت سری تکون داد و دستش رو بین موهاش کردن که دم اسبی بسته بود...وضعیت تهیونگ واقعا خراب بود.ا.ت گیج شده بود نمیتونست چیکار بکنه تاحالا به کسی دلداری نداده بود ولی خواست سعیشو بکنه کت چرمشو درآورد و گوشه از خونه انداخت خواست سمت تهیونگ بره که ...
+آخخ....
تهیونگ با صدای ا.ت به سمتش برگشت خیلی مست بود حتی نمیتونست خوب ببینه... به پاهای ا.ت که توش شیشه رفته بود و خونی شده بود نگاه کرد....با دیدن خون پای ا.ت یاد لباس خونی خواهرش افتاد و اشکای خوشک شدش دوباره سرازیر شد... همینطور داد میزد و به سرش میکوبید
ا.ت دستپاچه شد و بدون توجه به شیشه های روی زمین سمت تهیونگ رفت
+تهیونگ....تهیونگ آروم باش....تهیونگ....
تهیونک بدون توجه به ا.ت داد میزد و شیشه های ویسکی رو میشکست
+تهیونگ آروم باش!(با داد)
تهیونگ ساکت شد و به ا.ت زل زد .
ا.ت تهیونگ رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد:همچی درست میشه...
تهیونگ دوباره زد زیر گریه و بازوی ا.ت رو فشار داد
+باهم انتقام میهی رو میگیریم باشه؟ همچی درست میشه....
یونگی خندهی بلندی کرد: بهبه....خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم آقای کیم!
اوه...اوتوکه! منکه کاری به دخترتون نداشت آقای کیم! شما اونو وارد این ماجرا کردین! فکر کردین از نقشتون خبری نداشتم!؟
آیگوووو گریه نکنید! خودتون با وارد کردنش توی این بازی به کشتنش دادید! من که کاری نکردم!
دوباره پوزخندی زد و روبه جمعیت گفت:
میبینید!؟ این سزای ایستادن جلوی مین یونگیه! ازین به بعد... یادتون باشه!دست از پا خطا نکنید!
یونگی بعد گرفتن زندگی میهی و به لرزه درآوردن مهمان ها خانوادهی کیم و چوی رو تنها گذاشت...
روز بعد:
ا.ت ویو:
چشمامو باز کردم...دیدم توی بیمارستانم
یه مشت سرم بهم وصل شده بود و مادرم هم کنار تخت خوابش برده بود سرم درد میکرد زیر چشمام پف کرده بود و روی بالشم خیس بود...حتما خواب میهی رو دیدم...
تا یاد میهی افتادم چشمام رو خون گرفت بعد کلی گریه و لرزید...بیشتر احساس خشم میکردم تا ناراحتی رو افسردگی... سرمو از خودم جدا کردم و بعد عوض کردن لباسام به خونه رفتم یه دوش سریع گرفتم تا کوفتی بدنم گرفته بشه و پیرهن سفید با شلوار مشکی پوشیدم
سوییچ ماشینمو برداشتم و از خونه بیرون اومدم و توی ماشین نشستم و سریع گازشو گرفتم و از خونه دور شدم....
:الو...کیم تهیونگ کجایی؟
.
.
.
رسیدم دم در خونهی تهیونگ و در زدم
_ در بازه...
خونه خیلی ریخت و پاش بود و پیدا کردن تهیونگ سخت بود...لباساش یه طرف بودن و بطری های بیشمار ویسکی یه طرف ....
گمونم بعد مراسم میهی که احتمالا صبح بوده شروع کرده به مست کردن و همهی بطری هارو سر کشیده....عادتشه....
توی جلوی بار که نصفش خالی شده بود روی یه صندلی نشسته بود... شیشه های ویسکی و مشروبا بهم ریخته بود و چند تا از شیشه ها شکسته بود و تهیونگ با کلی شیشه شکسته محاصره شده بود و کتشو اون طرف اتاق پرت شده بود...کراواتش باز شده روی گردنش بود و دو سه تا از دکمه هاش باز موندت بود... با چشماش که زیرش ورم کرده بود و صورتش که وردم کرده بود به بطری ویسکی نگاه کرد و توی یه چشم بهم زدن نصفشو سر کشید....
ا.ت نگاهی به دوروش و تهیونگ انداخت سری تکون داد و دستش رو بین موهاش کردن که دم اسبی بسته بود...وضعیت تهیونگ واقعا خراب بود.ا.ت گیج شده بود نمیتونست چیکار بکنه تاحالا به کسی دلداری نداده بود ولی خواست سعیشو بکنه کت چرمشو درآورد و گوشه از خونه انداخت خواست سمت تهیونگ بره که ...
+آخخ....
تهیونگ با صدای ا.ت به سمتش برگشت خیلی مست بود حتی نمیتونست خوب ببینه... به پاهای ا.ت که توش شیشه رفته بود و خونی شده بود نگاه کرد....با دیدن خون پای ا.ت یاد لباس خونی خواهرش افتاد و اشکای خوشک شدش دوباره سرازیر شد... همینطور داد میزد و به سرش میکوبید
ا.ت دستپاچه شد و بدون توجه به شیشه های روی زمین سمت تهیونگ رفت
+تهیونگ....تهیونگ آروم باش....تهیونگ....
تهیونک بدون توجه به ا.ت داد میزد و شیشه های ویسکی رو میشکست
+تهیونگ آروم باش!(با داد)
تهیونگ ساکت شد و به ا.ت زل زد .
ا.ت تهیونگ رو بغل کرد و موهاشو نوازش کرد:همچی درست میشه...
تهیونگ دوباره زد زیر گریه و بازوی ا.ت رو فشار داد
+باهم انتقام میهی رو میگیریم باشه؟ همچی درست میشه....
۴۵.۳k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.