part 112
#part_112
#فرار
حواسمو جمع کنم بازم بیخیال به موقعش میفهم داشتم بی حوصله پامو تکون میدادم که دیدم دیانا با متین دارن میان حالا قیافه دیانا لپاش گل انداخته بود و سرش پایین بود متین هم لبخند پیروزمندانه ای روی ل*ب*ا*ش بود ای پسره خبیث دوست منو تو آشپزخونه گیر میاری؟ولی متین بیخیال داشت میخندیداا بایدم بخنده منم بودم میخندیدم این نخنده کی بخنده اصلا متین رفت پیش ارسلان دیانا چشاشو تو جمعیت چرخوند تا به من رسید و نگاهش به جایی که بودم ثابت شد منم نیشمو خبیث باز کرده بودم
اروم و با خجالت قدم برداشت سمتم و اومد نشست رو مبل کنارم برگشتم سمتش و با نیش باز گفتم :
- سلام خسته نباشی!
یهو شد عین لبو وای من منفجر شدم ! مشت ارومی به بازوم زد و گفت :
- مچ میگیری ؟
خندم شدید تر شد بدبخت داشت اب میشد من هر هر میخندیدم دیدم بدبخت داره تبخیر میشهنیشمو به زور جمع کردم و گفتم :
- خفتت کرد ؟؟
اونم خندش گرفت و سرشو به نشونه مثبت تکون داد این متبن هم بلده هاااا ولی خدایی دیانام خوب تیکه ای جور کرده یکم حرف زدیم باهم دیگه راجب متین ازش سوال نکردم اصلا دوست نداشتم اذیت بشه اگه خواست خودش بهم میگه ولی واسش خوشحال بودم لیاقت همو دارن حدود ساعت دوازده بود که بلاخره شام سرو شد زیاد میل نداشتم واسه همینم فقط نشستم رو مبل یه گوشه تو باغ صندلی و میز چیده بودن و خیلی راحت مهمونا روشون نشسته بودن ارسلانم شام نخورد حالا خوبه نمیخواستم نگاش کنماااا
خو چیکار کنم همش تند تند پیک مشروب میداد بالا با معده خالی نابود نمیشه اصلا احساس میکردم امشب ارسلانو نمیشناسم خیلی عجیب شده بود چرا اصلا حواسش به اطرافش نبود ؟
#فرار
حواسمو جمع کنم بازم بیخیال به موقعش میفهم داشتم بی حوصله پامو تکون میدادم که دیدم دیانا با متین دارن میان حالا قیافه دیانا لپاش گل انداخته بود و سرش پایین بود متین هم لبخند پیروزمندانه ای روی ل*ب*ا*ش بود ای پسره خبیث دوست منو تو آشپزخونه گیر میاری؟ولی متین بیخیال داشت میخندیداا بایدم بخنده منم بودم میخندیدم این نخنده کی بخنده اصلا متین رفت پیش ارسلان دیانا چشاشو تو جمعیت چرخوند تا به من رسید و نگاهش به جایی که بودم ثابت شد منم نیشمو خبیث باز کرده بودم
اروم و با خجالت قدم برداشت سمتم و اومد نشست رو مبل کنارم برگشتم سمتش و با نیش باز گفتم :
- سلام خسته نباشی!
یهو شد عین لبو وای من منفجر شدم ! مشت ارومی به بازوم زد و گفت :
- مچ میگیری ؟
خندم شدید تر شد بدبخت داشت اب میشد من هر هر میخندیدم دیدم بدبخت داره تبخیر میشهنیشمو به زور جمع کردم و گفتم :
- خفتت کرد ؟؟
اونم خندش گرفت و سرشو به نشونه مثبت تکون داد این متبن هم بلده هاااا ولی خدایی دیانام خوب تیکه ای جور کرده یکم حرف زدیم باهم دیگه راجب متین ازش سوال نکردم اصلا دوست نداشتم اذیت بشه اگه خواست خودش بهم میگه ولی واسش خوشحال بودم لیاقت همو دارن حدود ساعت دوازده بود که بلاخره شام سرو شد زیاد میل نداشتم واسه همینم فقط نشستم رو مبل یه گوشه تو باغ صندلی و میز چیده بودن و خیلی راحت مهمونا روشون نشسته بودن ارسلانم شام نخورد حالا خوبه نمیخواستم نگاش کنماااا
خو چیکار کنم همش تند تند پیک مشروب میداد بالا با معده خالی نابود نمیشه اصلا احساس میکردم امشب ارسلانو نمیشناسم خیلی عجیب شده بود چرا اصلا حواسش به اطرافش نبود ؟
۱.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.