فیک وضعیت سیاه و سفید پارت ۳🍷
از زبان ات
رفتم حموم چون همیشه حمام آرومم می کنه راحت ترم فکر میکنم
می دونستم زندگیم قرار سخت پیش بره با این پسره باید ازدواج کنم ولی من باید درسمو بخونم که یک روزی انتقامم بگیرم
وکیل میشم انتقامم میگرم
خودمو شستم بعد یک ساعت در اومد دیدم مراقب من نشسته منتظر من البته بگم بهترین دوستم و خواهرم من تک فرزندم هیچ دوستی ندارم من اونو خیلی دوست دارم ولی جلوی پدرم هیچ وقت نشون نمیدم چون متامنم اونو اون وقت از من میگره
پایان از زبان ات
از من خیلی بزرگتر ۲۵ سالش کار می کنه و درس می خونه
ات: هلن😭😭😭😭😭😭😭
هِلن:ات عزیزم گریه نکن🙁🙁🙁
می دونم سخته من وقتی ۱۷ سالم بود مجبور به ازدواج اجباری شدم وکالت خوندم و از اون مرد جدا شدم الآنم زندگیم داره
ات:😢😢
هِلن:ات سعی کن قوی باشی
راستش من دیگه قرار نیست اینجا کار کنم یک شرکت خوب از من خواسته کار کنم
ات:😭😭😭نرو خواهش میکنم
هلن: چه من برم چه نرم منو تو از هم باید جدا شیم
هلن: پاشو آماده شو
که الآن پدرت میاد سرت داد میزنه
از زبان ات
هلن کمکم کرد آماده بشم سختم بود با اون لباس پاهام معلوم بود
موهام بافت من عاشق بافتای هلن بودم😍😍
هلن: خوب تمام شد
ات عزیزم قوی باش یک روزی انتقامت میگری متنظر باش تا پدرت صدا کنه بری پایین باشه عزیزم😊
ات: باش
از زبان ات
هلن رفت چون هلن تا شب همیشه می مونه🙁
کلم کردم تو گوشی یک چند تا کلیپ خنده دار دیدم تا حالم بهتر بشه ساعت 19:30
پایان از زبان ات
از زبان تهیونگ
پدرم گفته بوده بادختر آقای پارک ازدواج کنم😏بدم نمیومد یک کسی همیشه داشته باشم
از زبان ات
ساعت ۸ شب شد یکی از خدمتکارا در زد
خدمتکار: خانم پدرتون گفتن برید پایین
ات: باش
وایییی خیلی می ترسیدم دل شوره داشتم 😬😬
رفتم پایین پله ها که...
😁قصه تازه شروع شده
رفتم حموم چون همیشه حمام آرومم می کنه راحت ترم فکر میکنم
می دونستم زندگیم قرار سخت پیش بره با این پسره باید ازدواج کنم ولی من باید درسمو بخونم که یک روزی انتقامم بگیرم
وکیل میشم انتقامم میگرم
خودمو شستم بعد یک ساعت در اومد دیدم مراقب من نشسته منتظر من البته بگم بهترین دوستم و خواهرم من تک فرزندم هیچ دوستی ندارم من اونو خیلی دوست دارم ولی جلوی پدرم هیچ وقت نشون نمیدم چون متامنم اونو اون وقت از من میگره
پایان از زبان ات
از من خیلی بزرگتر ۲۵ سالش کار می کنه و درس می خونه
ات: هلن😭😭😭😭😭😭😭
هِلن:ات عزیزم گریه نکن🙁🙁🙁
می دونم سخته من وقتی ۱۷ سالم بود مجبور به ازدواج اجباری شدم وکالت خوندم و از اون مرد جدا شدم الآنم زندگیم داره
ات:😢😢
هِلن:ات سعی کن قوی باشی
راستش من دیگه قرار نیست اینجا کار کنم یک شرکت خوب از من خواسته کار کنم
ات:😭😭😭نرو خواهش میکنم
هلن: چه من برم چه نرم منو تو از هم باید جدا شیم
هلن: پاشو آماده شو
که الآن پدرت میاد سرت داد میزنه
از زبان ات
هلن کمکم کرد آماده بشم سختم بود با اون لباس پاهام معلوم بود
موهام بافت من عاشق بافتای هلن بودم😍😍
هلن: خوب تمام شد
ات عزیزم قوی باش یک روزی انتقامت میگری متنظر باش تا پدرت صدا کنه بری پایین باشه عزیزم😊
ات: باش
از زبان ات
هلن رفت چون هلن تا شب همیشه می مونه🙁
کلم کردم تو گوشی یک چند تا کلیپ خنده دار دیدم تا حالم بهتر بشه ساعت 19:30
پایان از زبان ات
از زبان تهیونگ
پدرم گفته بوده بادختر آقای پارک ازدواج کنم😏بدم نمیومد یک کسی همیشه داشته باشم
از زبان ات
ساعت ۸ شب شد یکی از خدمتکارا در زد
خدمتکار: خانم پدرتون گفتن برید پایین
ات: باش
وایییی خیلی می ترسیدم دل شوره داشتم 😬😬
رفتم پایین پله ها که...
😁قصه تازه شروع شده
۶۷.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.