★چند پارتی★
★چند پارتی★
pirt: 8
وقتی جونگکوک رو بوسیدم سریع فرار کردم یهو دیدم سنآ جلوم ظاهر شد بهم گفت 👇🏻
سنآ: چی شده یوری چرا داری فرار میکنی
یوری: هیشش ساکت الان صدامون رو میشنوه
سنآ: کی؟!
یوری: جونگکوک!
سنآ: مگه چه کارت کرده؟
یوری: عام...هیچی بیا بریم صبحونه بخوریم
سنآ: باشه
رفتیم پایین صبحونه بخوریم دیدم کلی دختر سره میز نشتن یکی از دخترا گفت 👇🏻
دختره: هعی تو چرا به کراش من اینجوری نگاه میکنی
یوری: هیچی
دختره: ای شیطان موزی 😒
سنآ: دختر خانم میشه بس کنی 😡
یوری: سنآ خودتو اذیت نکن من میرم توی اتاق باشه
جونگکوک: اخه چرا؟
یوری:(ساکت شد و رفت توی اتاق)
دختره: برو برو دیگه نبینمت
جونگکوک: ساکت شووووووووو (داد)
داشتم میرفتم توی اتاق که جونگکوک داد زد من ترسیدم و رفتم گریه کردم
۱۰ دقیقه بعد
چند دقیقه گذشت همش داشتم گریه میکردم که یکی در زد گفتم 👇🏻
یوری: کیه؟
جونگکوک: منم جونگکوک
یوری: فقط گمشو برو
جونگکوک:(در رو باز کرد)
یوری: چرا اومدی تو اتاق
جونگکوک: میخواستم یه چیزی بگم
یوری: بگو
جونگکوک: یوری من عاشقتم
یوری: چی 😳
جونگکوک: من دوست دارم
یوری: نه این یه دروغه
جونگکوک: نه بخدا من خیلی دوست دارم
یوری: اره جون خودت با اون هزارتا دخترایی که داشتی باهاشون حال میکردی
جونگکوک: یوری من اونا رو دوس ندارم
یوری: بسه بسه بسه جونگکوک بسهههههههههههه (داد)
جونگکوک:(رفت بیرون)
وقتی که جونگکوک رفت بیرون سنآ اومد توی اتاق بهش گفتم 👇🏻
یوری: سلام سنآ چیزی شده؟
سنآ: سلام نه چیزی نشده
یوری: پس چرا اومدی
سنآ: داشتم غذا درست میکردم یهو جونگکوک رو دیدم گفت خدا لعنتت کنه به من توهین میکنی بزار یه کاری کنم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن
یوری: عام چیزه
سنآ: شما دعوا کردین
یوری: اره میگه دوست دارم یوری
سنآ: هااااااااااااااااااا😍
یوری: چته
سنآ: واقعا عاشقت شده😍
یوری: اره
★تا جایی که تونستم براتون گذاشتم شب عروسی داریم برای همین نصف شب براتون میزارم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
pirt: 8
وقتی جونگکوک رو بوسیدم سریع فرار کردم یهو دیدم سنآ جلوم ظاهر شد بهم گفت 👇🏻
سنآ: چی شده یوری چرا داری فرار میکنی
یوری: هیشش ساکت الان صدامون رو میشنوه
سنآ: کی؟!
یوری: جونگکوک!
سنآ: مگه چه کارت کرده؟
یوری: عام...هیچی بیا بریم صبحونه بخوریم
سنآ: باشه
رفتیم پایین صبحونه بخوریم دیدم کلی دختر سره میز نشتن یکی از دخترا گفت 👇🏻
دختره: هعی تو چرا به کراش من اینجوری نگاه میکنی
یوری: هیچی
دختره: ای شیطان موزی 😒
سنآ: دختر خانم میشه بس کنی 😡
یوری: سنآ خودتو اذیت نکن من میرم توی اتاق باشه
جونگکوک: اخه چرا؟
یوری:(ساکت شد و رفت توی اتاق)
دختره: برو برو دیگه نبینمت
جونگکوک: ساکت شووووووووو (داد)
داشتم میرفتم توی اتاق که جونگکوک داد زد من ترسیدم و رفتم گریه کردم
۱۰ دقیقه بعد
چند دقیقه گذشت همش داشتم گریه میکردم که یکی در زد گفتم 👇🏻
یوری: کیه؟
جونگکوک: منم جونگکوک
یوری: فقط گمشو برو
جونگکوک:(در رو باز کرد)
یوری: چرا اومدی تو اتاق
جونگکوک: میخواستم یه چیزی بگم
یوری: بگو
جونگکوک: یوری من عاشقتم
یوری: چی 😳
جونگکوک: من دوست دارم
یوری: نه این یه دروغه
جونگکوک: نه بخدا من خیلی دوست دارم
یوری: اره جون خودت با اون هزارتا دخترایی که داشتی باهاشون حال میکردی
جونگکوک: یوری من اونا رو دوس ندارم
یوری: بسه بسه بسه جونگکوک بسهههههههههههه (داد)
جونگکوک:(رفت بیرون)
وقتی که جونگکوک رفت بیرون سنآ اومد توی اتاق بهش گفتم 👇🏻
یوری: سلام سنآ چیزی شده؟
سنآ: سلام نه چیزی نشده
یوری: پس چرا اومدی
سنآ: داشتم غذا درست میکردم یهو جونگکوک رو دیدم گفت خدا لعنتت کنه به من توهین میکنی بزار یه کاری کنم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن
یوری: عام چیزه
سنآ: شما دعوا کردین
یوری: اره میگه دوست دارم یوری
سنآ: هااااااااااااااااااا😍
یوری: چته
سنآ: واقعا عاشقت شده😍
یوری: اره
★تا جایی که تونستم براتون گذاشتم شب عروسی داریم برای همین نصف شب براتون میزارم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱۲.۹k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.