دیدار دوباره
#دیدار_دوباره
#part5
"ویو تهیونگ"
شوگا:یکی رو میفرستم...تا باهاتون بیاد!پنج دقیقه میتونین اینجا وایستین؟میتونه کمک بزرگی بهتون بکنه!
تهیونگ:...اره...حتما!
بعد از پنح دقیقه...یه دختره اومد و شوگا اون و بهمون معرفی کرد...اسمش بوسام بود!میتونم بگم که واقعا زیبا بود...اون قد بلند،موهای خرمایی حالت دار و بلند،چشمای ابی روشن و بینی و دهن متناسب با صورتش و داشت ....
وقتی دیدمش احساس کردم اون خیلی مغروره....ولی وقتی باهاش حرف زدم اینجوری نبود در صورتی که بورام...واستا...من دارم چیکار میکنم؟لعنتی!من اون دختره ی احمق و تازه دیدم و دارم با بورام مقایسش میکنم؟دیگه چقدر میتونم عوضی باشم؟نه...بورام باهمه فرق داره!اره...و این خیلی واضح و روشنه!
تهیونگ:از اشنایی با تو خوشبختم بوسام!...میتونی بیای خونه ی من...اخه هانول و کوک تازه ازدواج کردن و...بقیش و بهتر از من میدونی!
بوسام:(خنده)
تهیونگ:فکر نکنم حرف خنده داری زده باشم!
بوسام:او...منظور بدی نداشتم!معذرت میخوام...
تهیونگ:به هر حال...میتونی با من بیای!
و بعد رو به کوک گفتم...
تهیونگ:من میرم...شما هم میتونین برین و به بچه جدید فکر کنید...و...خیلی ازتون ممنونم♡
هانول و کوک:(لبخند)
شوگا:"رو به بوسام"لطفا به تهیونگ کمک کن...اون...پسر خوبیه!دوست ندارم بیشتر از این گریه کنه و زجر بکشه...
بوسام:حتما الهه ی روح
شوگا:ممنونم شاهدخت
هانول و تهیونگ و کوک :شاهدخت؟
شوگا:اگه خودش بخواد...حتما بعدابهتون توضیح میده...
بوسام:(لبخند)
تهیونگ:بریم؟
بوسام:بریم!
سوار ماشین شدیم و بعد از چند دقیقه رسیدیم خونه
در خونه رو باز کردم و تازه یادم اومد توی خونه چه وضعیه
تهیونگ:بوسام...میشه یه لحظه اینجا وایستی؟
بوسام:او...اره حتما!!!
بدو بدو رفتم تو و لباسام و جمع کردم و گذاشتم زیر مبل...اشغالا ی روی میز و انداخت زیر فرش...بطری های اب و گذاشتم زیر کابینت و هر چی اشغال توی خونه بود و گذاشتم توی کابینت.پلاستیک ها و جعبه های پیتزا هم از پنجره انداختم پایین...رفتم جلوی در
تهیونگ:بیا تو
بوسام:مرسی
از جلوی در رفتم کنار تا بیاد تو...
تا پاش و گذاشت توی خونه...در کابینت باز شد و همه اشغالا ریخت کف اشپزخونه
امیدوارم دوست داشته باشیدددددد♡♡♡
شرطا
۵ کامنت
۱۰ لایک
#part5
"ویو تهیونگ"
شوگا:یکی رو میفرستم...تا باهاتون بیاد!پنج دقیقه میتونین اینجا وایستین؟میتونه کمک بزرگی بهتون بکنه!
تهیونگ:...اره...حتما!
بعد از پنح دقیقه...یه دختره اومد و شوگا اون و بهمون معرفی کرد...اسمش بوسام بود!میتونم بگم که واقعا زیبا بود...اون قد بلند،موهای خرمایی حالت دار و بلند،چشمای ابی روشن و بینی و دهن متناسب با صورتش و داشت ....
وقتی دیدمش احساس کردم اون خیلی مغروره....ولی وقتی باهاش حرف زدم اینجوری نبود در صورتی که بورام...واستا...من دارم چیکار میکنم؟لعنتی!من اون دختره ی احمق و تازه دیدم و دارم با بورام مقایسش میکنم؟دیگه چقدر میتونم عوضی باشم؟نه...بورام باهمه فرق داره!اره...و این خیلی واضح و روشنه!
تهیونگ:از اشنایی با تو خوشبختم بوسام!...میتونی بیای خونه ی من...اخه هانول و کوک تازه ازدواج کردن و...بقیش و بهتر از من میدونی!
بوسام:(خنده)
تهیونگ:فکر نکنم حرف خنده داری زده باشم!
بوسام:او...منظور بدی نداشتم!معذرت میخوام...
تهیونگ:به هر حال...میتونی با من بیای!
و بعد رو به کوک گفتم...
تهیونگ:من میرم...شما هم میتونین برین و به بچه جدید فکر کنید...و...خیلی ازتون ممنونم♡
هانول و کوک:(لبخند)
شوگا:"رو به بوسام"لطفا به تهیونگ کمک کن...اون...پسر خوبیه!دوست ندارم بیشتر از این گریه کنه و زجر بکشه...
بوسام:حتما الهه ی روح
شوگا:ممنونم شاهدخت
هانول و تهیونگ و کوک :شاهدخت؟
شوگا:اگه خودش بخواد...حتما بعدابهتون توضیح میده...
بوسام:(لبخند)
تهیونگ:بریم؟
بوسام:بریم!
سوار ماشین شدیم و بعد از چند دقیقه رسیدیم خونه
در خونه رو باز کردم و تازه یادم اومد توی خونه چه وضعیه
تهیونگ:بوسام...میشه یه لحظه اینجا وایستی؟
بوسام:او...اره حتما!!!
بدو بدو رفتم تو و لباسام و جمع کردم و گذاشتم زیر مبل...اشغالا ی روی میز و انداخت زیر فرش...بطری های اب و گذاشتم زیر کابینت و هر چی اشغال توی خونه بود و گذاشتم توی کابینت.پلاستیک ها و جعبه های پیتزا هم از پنجره انداختم پایین...رفتم جلوی در
تهیونگ:بیا تو
بوسام:مرسی
از جلوی در رفتم کنار تا بیاد تو...
تا پاش و گذاشت توی خونه...در کابینت باز شد و همه اشغالا ریخت کف اشپزخونه
امیدوارم دوست داشته باشیدددددد♡♡♡
شرطا
۵ کامنت
۱۰ لایک
۶.۷k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.