چرا عوض شدی
یونگی کمکم کن
جیمین بندازش بهت میگم بندازش ( دادی که کل اتاق گرف ) خودش سلفه نکرد
پسره از اعصبانیت نمیدونست چی کار کنه گلوی یونگی کمی خونی شده بود
زنگ خورد صدای وحشی دانش آموزان اومدکه زنگ خونست جیمین متعجب شده بود چرا نفهمیده که رنگ تفریح نیست زنگ خونست
یه جوری یونگی از دستش درآورد
( صبا ) من راوی هستم ماجرا اصلی خودتون میدونید دیگه
یونگی نشست روی سنگی جیمین کیف یونگی وخودش آورد از کوله خودش دستمال تمیز درآورد گلوی یونگی پاک کرد بعد رفت یه پزشک آورد چیز جدی نبود واسه همین یه چسب زد بنیامین تازون یه باند بعد پزشک رفت خونش جیمین یونگی دوباره برد استایل بغل کرد برد دم ماشین (تاکسی ) وبعد دادن پول اونو برد دم در خونش رسوند
خودشم رفت سر کارش تا شب کار میکرد باید این کارو میکرد تا بتوانه پول بیاره خونهیونگی از این همه مهربونی جیمین تعجب کرده بود با خوش کلنجار میرفت جیمین از اینکه براش تونسته کاری کنه خوشحال بود
جیمین بندازش بهت میگم بندازش ( دادی که کل اتاق گرف ) خودش سلفه نکرد
پسره از اعصبانیت نمیدونست چی کار کنه گلوی یونگی کمی خونی شده بود
زنگ خورد صدای وحشی دانش آموزان اومدکه زنگ خونست جیمین متعجب شده بود چرا نفهمیده که رنگ تفریح نیست زنگ خونست
یه جوری یونگی از دستش درآورد
( صبا ) من راوی هستم ماجرا اصلی خودتون میدونید دیگه
یونگی نشست روی سنگی جیمین کیف یونگی وخودش آورد از کوله خودش دستمال تمیز درآورد گلوی یونگی پاک کرد بعد رفت یه پزشک آورد چیز جدی نبود واسه همین یه چسب زد بنیامین تازون یه باند بعد پزشک رفت خونش جیمین یونگی دوباره برد استایل بغل کرد برد دم ماشین (تاکسی ) وبعد دادن پول اونو برد دم در خونش رسوند
خودشم رفت سر کارش تا شب کار میکرد باید این کارو میکرد تا بتوانه پول بیاره خونهیونگی از این همه مهربونی جیمین تعجب کرده بود با خوش کلنجار میرفت جیمین از اینکه براش تونسته کاری کنه خوشحال بود
۲۷۷
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.