Mafia band JK 19
Partnineteen 19
فیک جونگ کوک...
بعد از حرفش روی تخت ولو شد و ب کمر برهنه ی لنی خیره شد... انگشاتو اروم اروم روی کمرش کشید، تا اینکه لنی بالاخره کت مخصوصشو پوشید...
_لنی؟
جوابی نداد، ولی سمت جونگکوک برگشت...
_نمیخوای دوست پسرتو بغل کنی؟!!
بعد از حرفش دستاشو باز کرد تا لنی بغلش کنه... لنی مثل بچه گربه ها توی بغلش خزید و چشمهاشو بست... خیلی وقت بود نیاز ب همچین چیزی داشت...
+اگر بهت بگم قاتلم، بازم دوسم داری؟
بلند بلند شروع ب خندیدن کرد... قاتل؟ لنی؟ هنوز قدش اندازه ی یک زن کامل نبود... البته، جدا ازینکه الان واقعا ی خانوم بود...
_تو میتونی قاتل باشی دزد باشی یا هرچیز دیگه ای، برای من مهم اینه ک تو همیشه خودتی، تو در هر صورت لنی ای...
بی اهمیت ب اینکه دو نفر قلبشون و از دست دادن و بقیه اعتمادشون و، همدیگه و بغل کردن کم کم خوابشون برد...
"یا باید خودم بمیرم، یا باید بک.شمش... چطور با اینکه میدونست دوسش دارم همچین کاری کرد؟ نمیتونم، نمیتونم بدن شکلاتیشو فراموش کنم... لعنتی!!"
*پنج سال بعد*
چاقو از دستش افتاد... انقدر دستش میلرزید ک نزدیک بود هر لحظه تشنج کنه... ادرنالین بدنش زده بود بالا... اره اون قاتله... اون qp معروف بود... همون قاتل چند چهره... همونی ک پدر تهیونگ و جلوی چشم های تهیونگ و جونگکوک کشت... همونی ک کل عمرش جونگکوک و میخواست و برای بدست اوردنش هرکی سر راهش بود و تو اتیش میسوزوند... همونی ک بعد هر قتلش علامت رژ زرشکیشو ب جا میزاره...
اره، اون لنی، qp عه... اون ی روانیه!!
فیک جونگ کوک...
بعد از حرفش روی تخت ولو شد و ب کمر برهنه ی لنی خیره شد... انگشاتو اروم اروم روی کمرش کشید، تا اینکه لنی بالاخره کت مخصوصشو پوشید...
_لنی؟
جوابی نداد، ولی سمت جونگکوک برگشت...
_نمیخوای دوست پسرتو بغل کنی؟!!
بعد از حرفش دستاشو باز کرد تا لنی بغلش کنه... لنی مثل بچه گربه ها توی بغلش خزید و چشمهاشو بست... خیلی وقت بود نیاز ب همچین چیزی داشت...
+اگر بهت بگم قاتلم، بازم دوسم داری؟
بلند بلند شروع ب خندیدن کرد... قاتل؟ لنی؟ هنوز قدش اندازه ی یک زن کامل نبود... البته، جدا ازینکه الان واقعا ی خانوم بود...
_تو میتونی قاتل باشی دزد باشی یا هرچیز دیگه ای، برای من مهم اینه ک تو همیشه خودتی، تو در هر صورت لنی ای...
بی اهمیت ب اینکه دو نفر قلبشون و از دست دادن و بقیه اعتمادشون و، همدیگه و بغل کردن کم کم خوابشون برد...
"یا باید خودم بمیرم، یا باید بک.شمش... چطور با اینکه میدونست دوسش دارم همچین کاری کرد؟ نمیتونم، نمیتونم بدن شکلاتیشو فراموش کنم... لعنتی!!"
*پنج سال بعد*
چاقو از دستش افتاد... انقدر دستش میلرزید ک نزدیک بود هر لحظه تشنج کنه... ادرنالین بدنش زده بود بالا... اره اون قاتله... اون qp معروف بود... همون قاتل چند چهره... همونی ک پدر تهیونگ و جلوی چشم های تهیونگ و جونگکوک کشت... همونی ک کل عمرش جونگکوک و میخواست و برای بدست اوردنش هرکی سر راهش بود و تو اتیش میسوزوند... همونی ک بعد هر قتلش علامت رژ زرشکیشو ب جا میزاره...
اره، اون لنی، qp عه... اون ی روانیه!!
۱۱.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.