دختر مافیا پارت ۲۶
سم داشت کتاب می خوند
----------------------‐-------(ویو سامانتا)----------------------
سریع رفتم تو اتاق
یه کتاب برداشتم و مشغول خوندنش شدم
تا دنیل شک نکنه
بعد از چند دقیقه اومد تو اتاق و روی تخت نشست
_کی بود؟
+خب،چیزه اِم میدونی
_دوست دخترت بود؟
قطعا میگه آره
+آره
میدونستم!
_نمیدونستم که دوست دختر داری
+خب نشد که بهت بگم،ولی مگه تو خودت دوست پسر نداری؟شنیده بودم که نامزد کردی با همونی که بودی!
شوکه شُدم
نمیدونستم باید چی بگم
چجوری بگم؟
من بعد از اون اتفاق دربارش هیچ حرفی نزدم
این برای من خیلی سخته
اصلا از کجا میدونی؟
با حرفی که زد زسته افکارم پاره شد و به خودم اومدم
+داری گریه می کنی؟
دست به صورتم زدم
آره خیس بود
_نه
پاشُدم و سریع به سمت اتاق مخفی خونه رفتم
------------------------------(ویو دنیل)---------------------‐---
_کی بود؟
بهتره اولش یکم مِن مِن کنم
+خب،چیزه اِم میدونی
_دوست دخترت بود؟
زدی تو خال!
+آره
خب باید به سرهنگ بگم یکی رو برام پیدا کنه
_نمیدونستم که دوست دختر داری.
الان بهترین موقع هست که ازش سوالاتی که سرهنگ گفته رو بپرسم
+خب نشد که بهت بگم،ولی مگه تو خودت دوست پسر نداری؟شنیده بودم که نامزد کردی با همونی که بودی!
فکر کنم زیاد روی کردم
سرهنگ گفته بود که یه نامزد داری اما الان چند ماهه که گم شده و خبری ازش نیست
اونطوری که اطلاعات به ما داده شده آبجی به همراه همون نامزدش یعنی دکتر آکیرا که یه جراح ماهر هست و مثل اینکه بعد از یه اتفاقاتی وارد مافیا شده به آلمان رفته
انا بعد از اینکه به آلمان رفتن هیچ خبری ازشون نبود تا اینکه آبجی به ژاپن برگشت اما تنها!
از افکارم اومدم بیرون به صورت آبجی نگاه کردم،منتظر جوابش بود
اما
+داری گریه می کنی؟
داشت گریه می کرد ولی چرا؟
نکنه اتفاقی افتاده؟
_نه
بعد از اینکه این حرف رو زد از اتاق رفت بیرون
یعنی چیشده؟
_____________________________________________
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
ببخشید دیر آپ کردم🙏🏻
تا پارت بعدی
جانه🩷
----------------------‐-------(ویو سامانتا)----------------------
سریع رفتم تو اتاق
یه کتاب برداشتم و مشغول خوندنش شدم
تا دنیل شک نکنه
بعد از چند دقیقه اومد تو اتاق و روی تخت نشست
_کی بود؟
+خب،چیزه اِم میدونی
_دوست دخترت بود؟
قطعا میگه آره
+آره
میدونستم!
_نمیدونستم که دوست دختر داری
+خب نشد که بهت بگم،ولی مگه تو خودت دوست پسر نداری؟شنیده بودم که نامزد کردی با همونی که بودی!
شوکه شُدم
نمیدونستم باید چی بگم
چجوری بگم؟
من بعد از اون اتفاق دربارش هیچ حرفی نزدم
این برای من خیلی سخته
اصلا از کجا میدونی؟
با حرفی که زد زسته افکارم پاره شد و به خودم اومدم
+داری گریه می کنی؟
دست به صورتم زدم
آره خیس بود
_نه
پاشُدم و سریع به سمت اتاق مخفی خونه رفتم
------------------------------(ویو دنیل)---------------------‐---
_کی بود؟
بهتره اولش یکم مِن مِن کنم
+خب،چیزه اِم میدونی
_دوست دخترت بود؟
زدی تو خال!
+آره
خب باید به سرهنگ بگم یکی رو برام پیدا کنه
_نمیدونستم که دوست دختر داری.
الان بهترین موقع هست که ازش سوالاتی که سرهنگ گفته رو بپرسم
+خب نشد که بهت بگم،ولی مگه تو خودت دوست پسر نداری؟شنیده بودم که نامزد کردی با همونی که بودی!
فکر کنم زیاد روی کردم
سرهنگ گفته بود که یه نامزد داری اما الان چند ماهه که گم شده و خبری ازش نیست
اونطوری که اطلاعات به ما داده شده آبجی به همراه همون نامزدش یعنی دکتر آکیرا که یه جراح ماهر هست و مثل اینکه بعد از یه اتفاقاتی وارد مافیا شده به آلمان رفته
انا بعد از اینکه به آلمان رفتن هیچ خبری ازشون نبود تا اینکه آبجی به ژاپن برگشت اما تنها!
از افکارم اومدم بیرون به صورت آبجی نگاه کردم،منتظر جوابش بود
اما
+داری گریه می کنی؟
داشت گریه می کرد ولی چرا؟
نکنه اتفاقی افتاده؟
_نه
بعد از اینکه این حرف رو زد از اتاق رفت بیرون
یعنی چیشده؟
_____________________________________________
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
ببخشید دیر آپ کردم🙏🏻
تا پارت بعدی
جانه🩷
۲.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.