*ات*
*ات*
سرباز مین منو برد خوابگاه و در یه اتاقیو باز کرد. فک کنم اتاق خودشه. از یه جعبه باند در اورد و مچ دوتا دستمو باند پیچی کرد
یونگی : اگه کثیف بشن خوب نمیشن. بیشتر مواظب خودت باش
ات : چشم..ممنون سرباز مین. امم چرا اینجا دوتا تخت هست ؟
یونگی : منو جین اینجا میخوابیم
ات : سرباز مین شما خیلی مواظب خودتون باشی
یونگی : مواظب هستم *لبخند*چرا با حالت نگرانی گفتی؟
ات : خب...داستان برادرتونو گفتین و من ترسیدم یه وقت همون اتفاق واستون بیفته
یونگی :نگا ببین چه دختر خوش قلبی هستی. خیلی دوس دارم سرباز شدنتو ببینم*بغض*
ات : سرباز مین..چرا...
یونگی : چیزی نیس..فقد هنوز شرمندم...نتونستک از خانوادت محافظت کنم
ات : سرباز مین این چه حرفیه تقصیر شما نبود...شما تمام تلاشتونو کردین
یونگی :.....
سرباز مین رو بغل کردم
ات : من همیشه میخواستم یکی مثل شما بشم. پس من بهتون مدیونم. اگه نجاتم نمیدادین نمیتونستم به ارزوم برسم.
یونگی :*لبخند*
*فردا صبح*
داشتم کارای روزانه رو انجام میدادم که با صدای کوک برگشتم
کوک :صبح بخیر
ات : صبح بخیر کوک . جیمین و تهیونگ هنوز خوابن؟
کوک : اوهوم...میگم یه خواهش ازت دارم
ات : اومم..بفرما
کوک : امم. ات خب میدونم گفتنش از طرف من عجیبه...ولی دلم میخواد یاد بگیرم مثل تو از خودم دفاع کنم. لطفا یادم بده
ات : هوممم. رو چشمم...اتفاقا خوبه تا قبل از ثبت نام
کوک : جدییی دستت درد نکنه
ات :*لبخند*خب..بیا شروع کنیم
کارارو ول کردم رفتم پیش جونگ کوک و تو تمرین شجاع شدنش کمکش میکردم. همه تمرینا تا 3 ماه امتداد داشت. تا روز ثبت نام. شنلامونو عوض کردن و شدیم عضو نیروی اموزشی..بالاخره...بالاخره میتونم به یه سرباز تبدیل شم. تو اون 3 ماه هر چقد سرغ سرباز مین رو گرفتم گفتن که سرش شلوغه. هوسوک رو هم نمیدیدم. تمرینات خیلی سخت بودن. 1 سال فقد هنر شمشیر زنی بود و 4 ماه اشنایی با وسایل...طی 1 سال همیشه به دست فرمانده نیروی اموزشی کتک میخوردم. چون هر دفه شمشیرو میشکوندم یا گم میکردم. این بار گف اگه دوباره بشکونیش میشکونمت. واقعا خیلی سخت بود. بعد 1 سال اشنایی با وسایل نیروهای دیگه بود. تو این مدت تاتال رو هم اموزش میدادم تا یه اسب درست حسابی ازش دربیارم. سم و زین هم واسش گزاشته بودم. تو مدتی که سرباز مین نبود موهام بیشتر بلند شدن. اخر با شمشیرم بریدمشون. پسرا هم ماشالا از قبل خیلی عوض شدن. بخصوص کوک...ولی به هر حال هنوز نتونسته ازم قوی تر بشه
هر روز بیش از پیش تمرین میکردم و شب بیدار میموندم روی دیوارای قصر بیرونو نگا میکردم. گاهی وقتا هم کلافه برمیگشتم خوابگاه. 2 سال هم هنر نیزه و خیلی چیزای دیگه بود که بگم تو 4 سال دهنم سرویس شده بود. ولی اینا هیچ وقت جلومو نمیگرفتن
سرباز مین منو برد خوابگاه و در یه اتاقیو باز کرد. فک کنم اتاق خودشه. از یه جعبه باند در اورد و مچ دوتا دستمو باند پیچی کرد
یونگی : اگه کثیف بشن خوب نمیشن. بیشتر مواظب خودت باش
ات : چشم..ممنون سرباز مین. امم چرا اینجا دوتا تخت هست ؟
یونگی : منو جین اینجا میخوابیم
ات : سرباز مین شما خیلی مواظب خودتون باشی
یونگی : مواظب هستم *لبخند*چرا با حالت نگرانی گفتی؟
ات : خب...داستان برادرتونو گفتین و من ترسیدم یه وقت همون اتفاق واستون بیفته
یونگی :نگا ببین چه دختر خوش قلبی هستی. خیلی دوس دارم سرباز شدنتو ببینم*بغض*
ات : سرباز مین..چرا...
یونگی : چیزی نیس..فقد هنوز شرمندم...نتونستک از خانوادت محافظت کنم
ات : سرباز مین این چه حرفیه تقصیر شما نبود...شما تمام تلاشتونو کردین
یونگی :.....
سرباز مین رو بغل کردم
ات : من همیشه میخواستم یکی مثل شما بشم. پس من بهتون مدیونم. اگه نجاتم نمیدادین نمیتونستم به ارزوم برسم.
یونگی :*لبخند*
*فردا صبح*
داشتم کارای روزانه رو انجام میدادم که با صدای کوک برگشتم
کوک :صبح بخیر
ات : صبح بخیر کوک . جیمین و تهیونگ هنوز خوابن؟
کوک : اوهوم...میگم یه خواهش ازت دارم
ات : اومم..بفرما
کوک : امم. ات خب میدونم گفتنش از طرف من عجیبه...ولی دلم میخواد یاد بگیرم مثل تو از خودم دفاع کنم. لطفا یادم بده
ات : هوممم. رو چشمم...اتفاقا خوبه تا قبل از ثبت نام
کوک : جدییی دستت درد نکنه
ات :*لبخند*خب..بیا شروع کنیم
کارارو ول کردم رفتم پیش جونگ کوک و تو تمرین شجاع شدنش کمکش میکردم. همه تمرینا تا 3 ماه امتداد داشت. تا روز ثبت نام. شنلامونو عوض کردن و شدیم عضو نیروی اموزشی..بالاخره...بالاخره میتونم به یه سرباز تبدیل شم. تو اون 3 ماه هر چقد سرغ سرباز مین رو گرفتم گفتن که سرش شلوغه. هوسوک رو هم نمیدیدم. تمرینات خیلی سخت بودن. 1 سال فقد هنر شمشیر زنی بود و 4 ماه اشنایی با وسایل...طی 1 سال همیشه به دست فرمانده نیروی اموزشی کتک میخوردم. چون هر دفه شمشیرو میشکوندم یا گم میکردم. این بار گف اگه دوباره بشکونیش میشکونمت. واقعا خیلی سخت بود. بعد 1 سال اشنایی با وسایل نیروهای دیگه بود. تو این مدت تاتال رو هم اموزش میدادم تا یه اسب درست حسابی ازش دربیارم. سم و زین هم واسش گزاشته بودم. تو مدتی که سرباز مین نبود موهام بیشتر بلند شدن. اخر با شمشیرم بریدمشون. پسرا هم ماشالا از قبل خیلی عوض شدن. بخصوص کوک...ولی به هر حال هنوز نتونسته ازم قوی تر بشه
هر روز بیش از پیش تمرین میکردم و شب بیدار میموندم روی دیوارای قصر بیرونو نگا میکردم. گاهی وقتا هم کلافه برمیگشتم خوابگاه. 2 سال هم هنر نیزه و خیلی چیزای دیگه بود که بگم تو 4 سال دهنم سرویس شده بود. ولی اینا هیچ وقت جلومو نمیگرفتن
۶۸.۷k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.