Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
حنانه: سریع کارتو بگو میخوام برم
کامیار: میدونم ک سیاوش دوست داری و میدونم ک از این ازدواج خوشحال نیستی
حنانه: خب ک چی
کامیار: شب عروسی یک کاری کن ک من دریا رو بدزدم
حنانه: چییی؟
کامیار: یک جوری به اون بگو یک ادرس بهم بده من میام به دریاهم بگو بیاد اینجا بعد من اونو میدزدم و میبرمش محضر ک اشنامه اونجا عقدش میکنم و توهم از هیچی خبری نداری
حنانه: الان میفهمم ک چقدر دریا رو دوست داری
کامیار: برام انجام میدی؟
حنانه: اگر بعدش مراقبش باشی و نزاری یک تار مو ازش کم بشه اره
کامیار: قول شریف میدم مرسی
(دریا)
خرید عروسی رو کردیم شب ک دیگه امدم خونه،شامم زورکی خوردم و رفتم تو اتاقم ک حنانه امد
دریا: حنانه حوصلتو ندارم برو بیرون
حنانه: امدم درمورد کامیار حرف بزنم
از جام دومتر پریدم
دریا: باهام دیگ حرف زدین؟ حالش خوب بود؟ چیکار میکرد؟(اینارو تند تند میگه)
حنانه: ابجی اروم تر عجله نکن میگم بشین
نشستم ک امد کنارم نشست
حنانه: خوبه حالش خوبه نگران تو بود
دریا:اخیشش خیالم راحت شد ک حالش خوبه
حنانه: دوسش داری کامیارو؟
دریا: این چی سوالی؟ خودت ک میدونی جونمو براش میدم
حنانه: پس شب عروسی باهاش فرار کن و برو شمال
دریا: چییی
حنانه همه چیزو برام توضیح داد و رفت ذوق زده شده بودم اخه فکر نمکردم کامیار برای رسیدن به من این همه کاری کنه
(روزعروسی)
(دریا)
خوشحال بودم نه برای سیاوش ها برای کامیار خوشحال بودم و این میتونست حال روحیمو بهتر کنه ساعت ۴ بود ک سیاوش امد رفتیم اتلیه و چند تا عکس گرفتیم و بعد به سمت تالار رفتیم،اینجور ک نقشه کامیار بود من باید الکی به حنانه میگفتم بیا بریم تو باغ عکس بگیرم دوتایی و بعد برم تو دستشویی لباس هامو عوض کنم و در برم،همین شد ما حنانه داشتیم عکس میگرفتیم ک تو جعمیت کامیار دیدیم بهمون نشونه داد،منم الکی گفتم برم دستشویی رفتم لباس هامو دراوردم و لباسی ک کامیار بهم داده رو پوشیدم
(کامیار)
رفتم تو باغ تالار و به همون نقشه ک گفتم بهشون نشونه دادم ک دریا بره لباس هاشو عوض کنه پشت باغ منتظر بودم ک دیدم امد
کامیار: بدو بدو سوارر شو
(دریا)
رفتم پشت باغ ک کامیار دیدم
دریا: سلاممم عشقم
سوار شدیم
دریا: الان کجا میریم؟
کامیار: شناسنامتو اوردی؟
دریا: اره بیا
از تو جیبم شناسنامه رو دراوردم و بهش دادم...
حنانه: سریع کارتو بگو میخوام برم
کامیار: میدونم ک سیاوش دوست داری و میدونم ک از این ازدواج خوشحال نیستی
حنانه: خب ک چی
کامیار: شب عروسی یک کاری کن ک من دریا رو بدزدم
حنانه: چییی؟
کامیار: یک جوری به اون بگو یک ادرس بهم بده من میام به دریاهم بگو بیاد اینجا بعد من اونو میدزدم و میبرمش محضر ک اشنامه اونجا عقدش میکنم و توهم از هیچی خبری نداری
حنانه: الان میفهمم ک چقدر دریا رو دوست داری
کامیار: برام انجام میدی؟
حنانه: اگر بعدش مراقبش باشی و نزاری یک تار مو ازش کم بشه اره
کامیار: قول شریف میدم مرسی
(دریا)
خرید عروسی رو کردیم شب ک دیگه امدم خونه،شامم زورکی خوردم و رفتم تو اتاقم ک حنانه امد
دریا: حنانه حوصلتو ندارم برو بیرون
حنانه: امدم درمورد کامیار حرف بزنم
از جام دومتر پریدم
دریا: باهام دیگ حرف زدین؟ حالش خوب بود؟ چیکار میکرد؟(اینارو تند تند میگه)
حنانه: ابجی اروم تر عجله نکن میگم بشین
نشستم ک امد کنارم نشست
حنانه: خوبه حالش خوبه نگران تو بود
دریا:اخیشش خیالم راحت شد ک حالش خوبه
حنانه: دوسش داری کامیارو؟
دریا: این چی سوالی؟ خودت ک میدونی جونمو براش میدم
حنانه: پس شب عروسی باهاش فرار کن و برو شمال
دریا: چییی
حنانه همه چیزو برام توضیح داد و رفت ذوق زده شده بودم اخه فکر نمکردم کامیار برای رسیدن به من این همه کاری کنه
(روزعروسی)
(دریا)
خوشحال بودم نه برای سیاوش ها برای کامیار خوشحال بودم و این میتونست حال روحیمو بهتر کنه ساعت ۴ بود ک سیاوش امد رفتیم اتلیه و چند تا عکس گرفتیم و بعد به سمت تالار رفتیم،اینجور ک نقشه کامیار بود من باید الکی به حنانه میگفتم بیا بریم تو باغ عکس بگیرم دوتایی و بعد برم تو دستشویی لباس هامو عوض کنم و در برم،همین شد ما حنانه داشتیم عکس میگرفتیم ک تو جعمیت کامیار دیدیم بهمون نشونه داد،منم الکی گفتم برم دستشویی رفتم لباس هامو دراوردم و لباسی ک کامیار بهم داده رو پوشیدم
(کامیار)
رفتم تو باغ تالار و به همون نقشه ک گفتم بهشون نشونه دادم ک دریا بره لباس هاشو عوض کنه پشت باغ منتظر بودم ک دیدم امد
کامیار: بدو بدو سوارر شو
(دریا)
رفتم پشت باغ ک کامیار دیدم
دریا: سلاممم عشقم
سوار شدیم
دریا: الان کجا میریم؟
کامیار: شناسنامتو اوردی؟
دریا: اره بیا
از تو جیبم شناسنامه رو دراوردم و بهش دادم...
۷.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.