رمان Black & White پارت 52
بعد اهنگ که تموم شد رفتیم جای قبلیمون که دیدم جونگ کوک مست کرده خودش رو ترسیدم که دعوا راه بیفته به همین خاطر گفتم سانا دیگه بسه فردا زود بیدار میشیم میریم آموزشگاه بریم که یهو جونگ کوک اومد سانا رو بغل کرد گفت عزیزم بریم من خستم که یهو دیدم تهیونگ قرمز شد و حمله ور شد به جونگ کوک منم داشتم اونارو از هم جدا میکردم که روبه شوگا کردم گفتم چرا کاری نمیکنی که اونم زود به خودش اومد و تهیونگ رو از کوکی جدا میکرد با هزار بدبختی جدا شدن و زود جونگ کوک رو بلند کردم و سانا هم کمک کرد جیمین هم باهام گذاشتیم تو تاکسی تا برن خونه به جیمین گفتم شما برین ما یه معذرت خواهی کنیم بیایم بعد رفتن که دیدم یهو یکی دست سانا رو گرفت دیدم تهیونگ بود دستش رو گرفت و با خودش میکشید که رسیدن به ماشین و سانا با تهیونگ رفت بعد گفتم این کجا میره نکنه بلایی سرش بیاد که شوگا گفت نگران نباش چیزی نمیشه بعد خواستم از جلوش رد بشم که دستم رو گرفت دوباره ضربان قلبم رفت بالا نفس عمیق کشیدم گفتم ولم کن و زود دستم رو کشیدم و رفتم تو داشتم دنبال جنی میگشتم بعد پیدا کردن گفتم خیلی ببخشید که خراب کردیم تولدت رو خیلی خیلی ببخشید که جنی گفت نترس بابا چیزی نشد که خداروشکر خبرنگار اینا نبود بعد دوباره معذرت خواهی رفتم از اونجا بیرون و داشتم دنبال تاکسی میگشتم که دیدم تاکسی نبود مجبور شدم پیاده برم راه خیلی تاریک بود و کسی هم نبود که یهو یکی از پشت گرفت وقتی برگشتم دیدم شوگا بود صورت هامون خیلی نزدیک هم بود خواستم از بغلش در بیام که یهو لباش رو لبام گذاشت داشت آروم لبام رو مک میزد بعد زود ازش جدا شدم گفتم تو چیکار میکنی تو آدم نمیشی بعد زود ازش دور شدم و دویدم تا خونه زود در رو زدم که جیمین در رو باز کرد رفتم تو زود که جیمین گفت خوبی گفتم اره رفتم سمت اشپز خونه زود آب خوردم بعد گفتم جونگ کوک چطوره گفت هیچی فقط کمی از ابروش زخمی شده بود و لبش اونم پانسمان کردم الان اتاقش خوابه که یهو جیمین گفت سانا کجاست گفتم نمیدونم تهیونگ اونو برد که نگران شد گفتم نگران نباش میاد بعد کمی اروم کردن نشستم رو کاناپه و چشام رو بستم همش اون صحنه ها تو ذهنم پلی میشد که یهو با تصور شوگا لبخند زدم زود لبخندم رو محو کردم گفتم نه نه من بهش فک نمیکنم بعد روبه جیمین کردم گفتم تو نمیخوابی گفت نه فعلا خوابم نمیاد گفتم باشه من میرم بخوابم از زبان تهیونگ وقتی سانا رو اونجور دیدم خیلی عصبی شدم و اونو زدم بعد سانا رو کشیدم و بردم ماشین تو ماشین داشتم با سرعت میروندم از زبان سانا وقتی تهیونگ داشت سرعت میرفت حالم به هم میخورد از سرعت رفتن خیلی میترسیدم که روبه تهیونگ کردم با آروم گفتم تهیونگ میشه آروم بری که گفت خفه شو خیلی ناراحت شدم ولی اونم ازم عصبانی بود دوباره گفتم خواهش میکنم آروم بره این دفعه زود ماشین رو کنار زد و منو گرفت و لباش رو گذاشت رو لبام داشت لبام رو مک میزد بعدش منم باهاش همراهی کردم بعد ازمجدا شد گفت ببخشید که به سرت داد زدم و این که تا مال منی نه اون جونگ کوک بعد کمی اروم شدن گفتم منو ببر خونه دیگه بعد منو اورد خونمون در رو زدم که جیمین باز کرد رفتم تو جیمین گفت کجا بودی گفتم هیچی کمی رفتیم بیرون با هزار بدبختی دیگه دست از سرم برداشت رفتم اتاقم که با یاد تهیونگ لبخند رو لبام اومد بعد رفتم لباسام رو عوض کردم و خوابیدم...
۸۸.۸k
۰۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.