پارت۳۵
پارت۳۵
جین:دختر ماهم اینجاییما
جیمین:آهای حالت خوبه سالمی
یوری:اهه چتونه بابا دیوونه ام کردین
با اینکه یوری حرف میزد ولی تهیونگ هنوز به یوری خیره شده بود که جونگکوک یکی زد تو گوش تهیونگ تا به خودش اومد
ویو تهیونگ
از وقتی یوری اومد پایین دارم بهش نگاه میکنم اون با این لباس و این شکل و قیافه خیلی کیوت شده بود دلم میخواست بگیرم بخورمش انقدر شیرین شده بود وقتی میخندید منم ناخداگاه خندم میگرفت اصلا انگاری ازش سیر نمیشم همینطور درحال نگاه کردنش بودم که جونگکوک یکی زد تو گوشم
تهیونگ:چته تو
جونگکوک:ببخشیدا ولی دوساعته داری دید میزنیش میخوایم کیک بخوریم گفتیم در اطلاع باشی
جیمین:خب راست میگه دیگه داری دوساعته بهش نگاه میکنی
تهیونگ:باشه بابا شماهم
یوری:کیک بخوریم
جینگ یی ودایسی و ای می و ایری: بخوریمممم
که با این حرف دخترا اعضا زدن زیره خنده
وقتی یوری میخندید انگاری قند تو دل تهیونگ آب میشد یوری داشت کیک و تقسیم میکرد و تهیونگ همنگاش میکرد
یوری:خب
که یدفعه جیمین میخواست یه تیکه برداره که یوری زد رو دستش و گفت
یوری:کی بهت گفت برداری ها
جیمین:بچه جون من خودم این کیک و برات سفارش دادم
یوری:خب حالا هرکی میخواد سفارش داده باشه هیچکس دست نزنه وگرنه میکشمتون خب این اولی برای تهیونگه بفرمایید
تهیونگ:مرسی(قیافه گرفت برا بقیه)
یوری:بیا بیا اینم براتو
جیمین:باشه بابا چرا عصبی میشی
یوری:خب اعصابه نمیذاری برام بیا اینم براتو اینم برای تو بقیه هم هرکدوم و میخواد برداره
جین:وای وای بیا مارو بخور
یوری:خوردنی نیستی وگرنه میخوردمت
که با اینحرف یوری همه زدن زیر خنده
یوری:خب حالا خفه نشید اروم باشه اروم
اونشب یوری کلی اعضا و دخترا رو خندوند و خندید دیگه اخرای شب بود که روی شونه تهیونگ خوابش برد
جونگکوک:اخی نگاش کنید
جیمین:یه دختر چطور انقدر کیوت میتونه باشه
جینگ یی:اون واقعا بهترینه
جونگکوک:میبرمش تو اتاق بخوابه
تهیونگ :سرش رو شونه منه خودم میبرمش
جونگکوک:باشه
و تهیونگ با احتیاط یوری و بغل کرد و بردش و گذاشتش روی تخت و و پتو رو کشید سرش و باهاش حرف میزد و میگفت
تهیونگ:یوری من واقعا دوست دارم ولی چطور بهت اعتراف کنم تو واقعا شیرینی زندگیمی من زندگیم و بدون تو نمیتونم تصور کنم تو بهترینی دلم میخواد ماله خودم باشی بغلت کنم موهات و نوازش کنم اولش فکر میکردم حسم بهت فقط یه هوسه ولی نه واقعیه من واقعا عاشقت شدم
و بوسه ای به پیشونی یوری گذاشت و چراغ اتاق و خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت
*پرش زمانی به دوهفته بعد*
..................
جین:دختر ماهم اینجاییما
جیمین:آهای حالت خوبه سالمی
یوری:اهه چتونه بابا دیوونه ام کردین
با اینکه یوری حرف میزد ولی تهیونگ هنوز به یوری خیره شده بود که جونگکوک یکی زد تو گوش تهیونگ تا به خودش اومد
ویو تهیونگ
از وقتی یوری اومد پایین دارم بهش نگاه میکنم اون با این لباس و این شکل و قیافه خیلی کیوت شده بود دلم میخواست بگیرم بخورمش انقدر شیرین شده بود وقتی میخندید منم ناخداگاه خندم میگرفت اصلا انگاری ازش سیر نمیشم همینطور درحال نگاه کردنش بودم که جونگکوک یکی زد تو گوشم
تهیونگ:چته تو
جونگکوک:ببخشیدا ولی دوساعته داری دید میزنیش میخوایم کیک بخوریم گفتیم در اطلاع باشی
جیمین:خب راست میگه دیگه داری دوساعته بهش نگاه میکنی
تهیونگ:باشه بابا شماهم
یوری:کیک بخوریم
جینگ یی ودایسی و ای می و ایری: بخوریمممم
که با این حرف دخترا اعضا زدن زیره خنده
وقتی یوری میخندید انگاری قند تو دل تهیونگ آب میشد یوری داشت کیک و تقسیم میکرد و تهیونگ همنگاش میکرد
یوری:خب
که یدفعه جیمین میخواست یه تیکه برداره که یوری زد رو دستش و گفت
یوری:کی بهت گفت برداری ها
جیمین:بچه جون من خودم این کیک و برات سفارش دادم
یوری:خب حالا هرکی میخواد سفارش داده باشه هیچکس دست نزنه وگرنه میکشمتون خب این اولی برای تهیونگه بفرمایید
تهیونگ:مرسی(قیافه گرفت برا بقیه)
یوری:بیا بیا اینم براتو
جیمین:باشه بابا چرا عصبی میشی
یوری:خب اعصابه نمیذاری برام بیا اینم براتو اینم برای تو بقیه هم هرکدوم و میخواد برداره
جین:وای وای بیا مارو بخور
یوری:خوردنی نیستی وگرنه میخوردمت
که با اینحرف یوری همه زدن زیر خنده
یوری:خب حالا خفه نشید اروم باشه اروم
اونشب یوری کلی اعضا و دخترا رو خندوند و خندید دیگه اخرای شب بود که روی شونه تهیونگ خوابش برد
جونگکوک:اخی نگاش کنید
جیمین:یه دختر چطور انقدر کیوت میتونه باشه
جینگ یی:اون واقعا بهترینه
جونگکوک:میبرمش تو اتاق بخوابه
تهیونگ :سرش رو شونه منه خودم میبرمش
جونگکوک:باشه
و تهیونگ با احتیاط یوری و بغل کرد و بردش و گذاشتش روی تخت و و پتو رو کشید سرش و باهاش حرف میزد و میگفت
تهیونگ:یوری من واقعا دوست دارم ولی چطور بهت اعتراف کنم تو واقعا شیرینی زندگیمی من زندگیم و بدون تو نمیتونم تصور کنم تو بهترینی دلم میخواد ماله خودم باشی بغلت کنم موهات و نوازش کنم اولش فکر میکردم حسم بهت فقط یه هوسه ولی نه واقعیه من واقعا عاشقت شدم
و بوسه ای به پیشونی یوری گذاشت و چراغ اتاق و خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت
*پرش زمانی به دوهفته بعد*
..................
۵۵۰
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.