تهیونگ تک پارتی غمیگین
تهیونگ تک پارتی غمگین
ا/ت : سلام من ا/تم و ۲۰ سالمه ، من و تهیونگ دو سال پیش فقط از روی اجبار ازدواج کردیم ، اون به من هیچ علاقه ای نداره و همیشه باهام سرد برخورد میکنه ولی من با این حال عاشقشم تمام سعیم رو میکنم که زندگی خوبی براش بسازم
تهیونگ : ساعت ۴ شده بود و دیگه کم کم باید میرفتم خونه ، من ا/ت رو دوست ندارم و هیچ وقت بهش ابراز علاقه نکردم ولی اون همیشه با من خوب برخورد میکنه ، امروز تصمیم گرفتم که برای اینکه یکم خوشحالش کنم براش گل بگیرم
تهیونگ گل گرفت و رفت خونه
ا/ت : سلاممم بیا برات شام درست کردم
تهیونگ : سلام (سرد) این برای توئه… راستی شامم نمیخورم خودت بخور
ا/ت : تهیونگ هیچ وقت غذایی که من درست میکردم رو نمیخورد ولی خب من دیگه بهش عادت کرده بودم
از اینکه بهم گل داد خیلی خوشحال شدم
تهیونگ و ا/ت رفتن توی اتاقاشون ( اتاقاشون جداست )
(ساعت ۳ صبح)
ا/ت : با یه کابوس وحشتناک از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت ۳ صبحه … میخواستم برم پیش تهیونگ میدونستم بهم اجازه نمیده ولی بازم رفتم
تق تق
تهیونگ : چیه
ا/ت : میشه امشب پیش تو بخوابم تروخداا فقط امشب چون خیلی میترسم ( بغض)
تهیونگ : نه نمیشه
ا/ت : تهیونگ خواهش میکنم فقط همین یه شب
تهیونگ : گفتم نه دیگه برووو گممشووووو(با داد)
ا/ت : با گریه برگشتم به اتاقم ولی خوابم نبرد
صبح که شد رفتم برای تهیونگ صبحانه درست کردم و برگشتم به اتاقم
تهیونگ : با صدای الارم بیدار شدم رفتم بیرون … ا/ت مثل همیشه برام صبحانه درست کرده بود ولی من نخوردم .. واقعا ازش خوشم نمیاد دختره ی نچسب چندش لباسام رو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون
ا/ت: با صدای بسته شدن در از اتاقم خارج شدم و دیدم مثل همیشه صبحانه نخورده پس خودم خوردمش
(چند ساعت بعد)
ا/ت: روی کاناپه دراز کشده بودم که یهو یه پیامی به گوشیم اومد و منم سریع برداشتمش
پیام :
اگه جون تهیونگ برات مهمه همین الان به این ادرس بیا ———-(ادرس)
ا/ت : بدون فکر کردن سریع یه لباس پوشیدم به اونجا رفتم
ناشناس : به به خانم کیم خیلی خوشحالم که میبینمتون
ا/ت : فقط بگو. تهیونگ کجاست
ناشناس : خیلی دوسش داری مگه نه ؟ ولی قراره از دستش بدی
ا/ت : مگه اینکه بخوای از روی جنازه ی من رد بشی
ناشناس : دنبالم بیا
رسیدم به یه اتاق وقتی درو باز کرد تهیونگ رو دیدم که به یه صندلی بسته شده بود
ناشناس : اگه تهیونگ رو دوست داری باید بمیری
ا/ت : قبوله
تهیونگ چون دهنش بسته بود نمیتونست حرف بزنه ولی با موافقت ا/ت چشاش چارتا شد
ناشناس : یک …… دو ….. سه.
بببووممممم ( مثلا صدای تیر )
ناشناس اومد دهن تهیونگ و دستاش رو باز کرد
تهیونگ : ااا…ت ا/ت ا/ته ی من … فرشتم زندگیم .. (با گریه ی خیلی شدید و عربده ) بیداررر شوووو ا/ت بیدار شووو خواهششش میکنم منو تنها نزار (گرریهههه)
تهیونگ : ازت انتقاممو میگیرم عوضی
ا/ت رو بلند کردم گریه کنان به سمت بیمارستان حرکت کردم
تهیونگ : کککممککک همسرم حالش خوب نیست بیهوش شدهههه
پرستار : اروم باشد اقا الان ایشون رو منتقل میکنم
(چند ساعت بعد )
تهیونگ : باورم نمیشه که از دستش دادم
من خیلی به اون بدی کردم ولی اون همچنان بهم عشق می ورزید ، دیگه کسی نبود که روز و شب حالمو بپرسه ، دیگه ا/ت نبود که برام غذا درست کنه و قلب تاریک و سیاه منو شاد کنه ،لعنتیی باید دیشب بهش اجازه میدادم بیاد پیشم بخوابه
دکتر : شما همسر کیم ا/ت هستید
تهیونگ : بله . بله خودم هستم. ا/ت زندست ؟ حالش خوبههه ؟
دکتر : بله ایشون الان بهوش اومدن ولی تا ۱ ساعت دیگه بیشتر بهوش نیستند
تهیونگ : با سرعت تمام رفتم پیش ا/ت : سلام نفسم زندگیم حالت خوبه
ا/ت: ت. تهیونگا
ته : جانم
ا/ت : خیلی دوستت دارم .. من عاشقتم با اینکه میدونم دوستم نداری ، لطفا بعد از من با کسی که عاشقشی ازدواج کن
ته با گریه ی شدید : منم عاشقتم ولی اینو بدون که تو تنها کسی هستی که از ته قلبم دوستت دارم
ا/ت : میشه برای اخرین بار بغلت کنم. ؟
تهیونگ : چرا که نه عزیزم
همیدگت رو بعل کردیم و اون یک ساعت باقی مونده رو توی بغل همدیگه گریه میکردیم
دکتر : اقای کیم تهیونگ لطفا از اتاق خارج بشید
تهیونگ : رقتم بیرون ولی همینطور داشتم با شدت خیلی خیلی زیاد و صدا بلند اشک میخریختم و به خودم لعنت میدادم
( یک سال بعد )
ته: دلم برای ا/ت و خاطراتمون خیلی تنگ شده ، من با یه زنی که بهش هیچ علاقه ندارم ازدواج کردم ولی ا/ت رو هیچوقت فراموش نمیکنم
این بود زندگی سیاه و تاریک من البته بعد از ا/ت سیاه و تاریک شد 💔🖤🥺😭
ا/ت : سلام من ا/تم و ۲۰ سالمه ، من و تهیونگ دو سال پیش فقط از روی اجبار ازدواج کردیم ، اون به من هیچ علاقه ای نداره و همیشه باهام سرد برخورد میکنه ولی من با این حال عاشقشم تمام سعیم رو میکنم که زندگی خوبی براش بسازم
تهیونگ : ساعت ۴ شده بود و دیگه کم کم باید میرفتم خونه ، من ا/ت رو دوست ندارم و هیچ وقت بهش ابراز علاقه نکردم ولی اون همیشه با من خوب برخورد میکنه ، امروز تصمیم گرفتم که برای اینکه یکم خوشحالش کنم براش گل بگیرم
تهیونگ گل گرفت و رفت خونه
ا/ت : سلاممم بیا برات شام درست کردم
تهیونگ : سلام (سرد) این برای توئه… راستی شامم نمیخورم خودت بخور
ا/ت : تهیونگ هیچ وقت غذایی که من درست میکردم رو نمیخورد ولی خب من دیگه بهش عادت کرده بودم
از اینکه بهم گل داد خیلی خوشحال شدم
تهیونگ و ا/ت رفتن توی اتاقاشون ( اتاقاشون جداست )
(ساعت ۳ صبح)
ا/ت : با یه کابوس وحشتناک از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت ۳ صبحه … میخواستم برم پیش تهیونگ میدونستم بهم اجازه نمیده ولی بازم رفتم
تق تق
تهیونگ : چیه
ا/ت : میشه امشب پیش تو بخوابم تروخداا فقط امشب چون خیلی میترسم ( بغض)
تهیونگ : نه نمیشه
ا/ت : تهیونگ خواهش میکنم فقط همین یه شب
تهیونگ : گفتم نه دیگه برووو گممشووووو(با داد)
ا/ت : با گریه برگشتم به اتاقم ولی خوابم نبرد
صبح که شد رفتم برای تهیونگ صبحانه درست کردم و برگشتم به اتاقم
تهیونگ : با صدای الارم بیدار شدم رفتم بیرون … ا/ت مثل همیشه برام صبحانه درست کرده بود ولی من نخوردم .. واقعا ازش خوشم نمیاد دختره ی نچسب چندش لباسام رو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون
ا/ت: با صدای بسته شدن در از اتاقم خارج شدم و دیدم مثل همیشه صبحانه نخورده پس خودم خوردمش
(چند ساعت بعد)
ا/ت: روی کاناپه دراز کشده بودم که یهو یه پیامی به گوشیم اومد و منم سریع برداشتمش
پیام :
اگه جون تهیونگ برات مهمه همین الان به این ادرس بیا ———-(ادرس)
ا/ت : بدون فکر کردن سریع یه لباس پوشیدم به اونجا رفتم
ناشناس : به به خانم کیم خیلی خوشحالم که میبینمتون
ا/ت : فقط بگو. تهیونگ کجاست
ناشناس : خیلی دوسش داری مگه نه ؟ ولی قراره از دستش بدی
ا/ت : مگه اینکه بخوای از روی جنازه ی من رد بشی
ناشناس : دنبالم بیا
رسیدم به یه اتاق وقتی درو باز کرد تهیونگ رو دیدم که به یه صندلی بسته شده بود
ناشناس : اگه تهیونگ رو دوست داری باید بمیری
ا/ت : قبوله
تهیونگ چون دهنش بسته بود نمیتونست حرف بزنه ولی با موافقت ا/ت چشاش چارتا شد
ناشناس : یک …… دو ….. سه.
بببووممممم ( مثلا صدای تیر )
ناشناس اومد دهن تهیونگ و دستاش رو باز کرد
تهیونگ : ااا…ت ا/ت ا/ته ی من … فرشتم زندگیم .. (با گریه ی خیلی شدید و عربده ) بیداررر شوووو ا/ت بیدار شووو خواهششش میکنم منو تنها نزار (گرریهههه)
تهیونگ : ازت انتقاممو میگیرم عوضی
ا/ت رو بلند کردم گریه کنان به سمت بیمارستان حرکت کردم
تهیونگ : کککممککک همسرم حالش خوب نیست بیهوش شدهههه
پرستار : اروم باشد اقا الان ایشون رو منتقل میکنم
(چند ساعت بعد )
تهیونگ : باورم نمیشه که از دستش دادم
من خیلی به اون بدی کردم ولی اون همچنان بهم عشق می ورزید ، دیگه کسی نبود که روز و شب حالمو بپرسه ، دیگه ا/ت نبود که برام غذا درست کنه و قلب تاریک و سیاه منو شاد کنه ،لعنتیی باید دیشب بهش اجازه میدادم بیاد پیشم بخوابه
دکتر : شما همسر کیم ا/ت هستید
تهیونگ : بله . بله خودم هستم. ا/ت زندست ؟ حالش خوبههه ؟
دکتر : بله ایشون الان بهوش اومدن ولی تا ۱ ساعت دیگه بیشتر بهوش نیستند
تهیونگ : با سرعت تمام رفتم پیش ا/ت : سلام نفسم زندگیم حالت خوبه
ا/ت: ت. تهیونگا
ته : جانم
ا/ت : خیلی دوستت دارم .. من عاشقتم با اینکه میدونم دوستم نداری ، لطفا بعد از من با کسی که عاشقشی ازدواج کن
ته با گریه ی شدید : منم عاشقتم ولی اینو بدون که تو تنها کسی هستی که از ته قلبم دوستت دارم
ا/ت : میشه برای اخرین بار بغلت کنم. ؟
تهیونگ : چرا که نه عزیزم
همیدگت رو بعل کردیم و اون یک ساعت باقی مونده رو توی بغل همدیگه گریه میکردیم
دکتر : اقای کیم تهیونگ لطفا از اتاق خارج بشید
تهیونگ : رقتم بیرون ولی همینطور داشتم با شدت خیلی خیلی زیاد و صدا بلند اشک میخریختم و به خودم لعنت میدادم
( یک سال بعد )
ته: دلم برای ا/ت و خاطراتمون خیلی تنگ شده ، من با یه زنی که بهش هیچ علاقه ندارم ازدواج کردم ولی ا/ت رو هیچوقت فراموش نمیکنم
این بود زندگی سیاه و تاریک من البته بعد از ا/ت سیاه و تاریک شد 💔🖤🥺😭
۲۹.۷k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.