پارت اخر
از زبان جیمین:
با قدم های عصبیم به سمت زیر زمین میرفتم درو با پاهام باز کردم و رفتم داخل اون پسره رو دستاشو بستیده بودن و منتظر بودن خودم بیام به حسابش برسم
+که به معشوقه من چشمک میزنی اره
&اره اتفاقا زیر خواب خوبی بود (پوزخند)
+خفه شووو(داد)
رفتم سمتش و تک تک انگشتاشو قطع کردم و فقط صدای فریادش بود که کل زیر زمین رو برداشته بود
+ببر صداتو، یا نه وایسا یه کار دیگه کنیم
رفتم سمت قیچی مخصوصی که داشتم و زبونشو از حلقش بیرون کشیدم و قیچی کردم
+چشماشم با سیخ کور کنید تا دیگه نتونه به کسی چشمک بزنه (پوزخند)
حرفشو تایید کردن بادیگاردا و رفتن سمتش جیمین هم با نیشخند موفقیت امیزی که همیشه رو لباش بود از زیر زمین اومد بیرون و رفت تو عمارت و رسید به اتاق مشترک خودش و معشوقش و درشو باز کرد و رفت داخل ولی همین که جیمین رفت هانا به شدت ترسید و از روی تخت بلند شد جیمین هم در اتاقو قفل کرد و آروم آروم سمت هانا رفت ولی هانا اینقدر ترسیده بود که آروم آروم به سمت عقب میرفت و سعی میکرد به جیمین نزدیک نشه آخرش خورد به دیوار جیمین اون بین دستاش گیر انداخت
+بیار بالا سرتو
جرعت مخالفت باهاشون نداشتم سرمو بالا گرفتم که لبامو محکم بوسید از این حرکت یهوییش تعجب کردم ولی بعدش دستامو دور گردنش انداختم و همراهیش کردم از هم جدا شدیم خنده ای کرد که هانا برای بار هزارم دلش ضعف رفت
+واقعا فک کردی دلم میاد بزنمت
_غیر از اینه
+من نمیخوام بزنمت بیب منو ببخش کن تو ماشین زدم تو صورتت
بعد موهامو داد پشت گوشم و گونمو بوسید
+میدونی چیه قرار نیس دیگه هیچوقت دست روت بلند کنم بیب دوس ندارم ازم بترسی
_جیمین
+جانم
_وقتی به پسره اون حرفو زدم منظورم این نبود که اگه قیافه داشت بدم نمیومد از اینکه بهم چشمک زد
+میدونم بیب دیگه ولش کن خب ؟
_هوم باشه عزیزم
بعد همونطور که تو بغلش بودم هر دو افتادیم رو تخت
+فیلم نگاه کنیم
_نگاه کنیم
+باشه عشقم
_دوستت دارم
+منم دوستت دارم
بعد بلند شدیم لباسامونو عوض کردیم و اومدیم رو تخت اونم فیلم گذاشت و منو کشید تو بغلش و با هم مشغول فیلم دیدن شدیم....
the end (。•̀ᴗ-)✧
با قدم های عصبیم به سمت زیر زمین میرفتم درو با پاهام باز کردم و رفتم داخل اون پسره رو دستاشو بستیده بودن و منتظر بودن خودم بیام به حسابش برسم
+که به معشوقه من چشمک میزنی اره
&اره اتفاقا زیر خواب خوبی بود (پوزخند)
+خفه شووو(داد)
رفتم سمتش و تک تک انگشتاشو قطع کردم و فقط صدای فریادش بود که کل زیر زمین رو برداشته بود
+ببر صداتو، یا نه وایسا یه کار دیگه کنیم
رفتم سمت قیچی مخصوصی که داشتم و زبونشو از حلقش بیرون کشیدم و قیچی کردم
+چشماشم با سیخ کور کنید تا دیگه نتونه به کسی چشمک بزنه (پوزخند)
حرفشو تایید کردن بادیگاردا و رفتن سمتش جیمین هم با نیشخند موفقیت امیزی که همیشه رو لباش بود از زیر زمین اومد بیرون و رفت تو عمارت و رسید به اتاق مشترک خودش و معشوقش و درشو باز کرد و رفت داخل ولی همین که جیمین رفت هانا به شدت ترسید و از روی تخت بلند شد جیمین هم در اتاقو قفل کرد و آروم آروم سمت هانا رفت ولی هانا اینقدر ترسیده بود که آروم آروم به سمت عقب میرفت و سعی میکرد به جیمین نزدیک نشه آخرش خورد به دیوار جیمین اون بین دستاش گیر انداخت
+بیار بالا سرتو
جرعت مخالفت باهاشون نداشتم سرمو بالا گرفتم که لبامو محکم بوسید از این حرکت یهوییش تعجب کردم ولی بعدش دستامو دور گردنش انداختم و همراهیش کردم از هم جدا شدیم خنده ای کرد که هانا برای بار هزارم دلش ضعف رفت
+واقعا فک کردی دلم میاد بزنمت
_غیر از اینه
+من نمیخوام بزنمت بیب منو ببخش کن تو ماشین زدم تو صورتت
بعد موهامو داد پشت گوشم و گونمو بوسید
+میدونی چیه قرار نیس دیگه هیچوقت دست روت بلند کنم بیب دوس ندارم ازم بترسی
_جیمین
+جانم
_وقتی به پسره اون حرفو زدم منظورم این نبود که اگه قیافه داشت بدم نمیومد از اینکه بهم چشمک زد
+میدونم بیب دیگه ولش کن خب ؟
_هوم باشه عزیزم
بعد همونطور که تو بغلش بودم هر دو افتادیم رو تخت
+فیلم نگاه کنیم
_نگاه کنیم
+باشه عشقم
_دوستت دارم
+منم دوستت دارم
بعد بلند شدیم لباسامونو عوض کردیم و اومدیم رو تخت اونم فیلم گذاشت و منو کشید تو بغلش و با هم مشغول فیلم دیدن شدیم....
the end (。•̀ᴗ-)✧
۳۴.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.