رویای تو (پارت ۵)
از اخرین باری که سه کیونگو دیدم سه روز میگذره و مدرسه هم نیومده هیچکیم خبری ازش نداره تو فکر این بودم که فردا برم دیدنش و ازش خبری بگیرم
[فردا صبح]
ساعت ۸ بلند شدم و سری حموم کردم بعد یه لباس خوب پوشیدم عطر زدم ،جلوی ایینه ی قدی که کنار میز مطالعم بود موهامو درست کردم که متوجه سه کینگ شدم که کنار پنجرش بود خوشحال شدم و به پنجره نزدیک تر شدم و میخواستم صداش کنم که فهمیدم داره گریه میکنه یهو جو گیر شدم و گفتم الان باید پیشش باید با عجله رفتم دم درشون و درو زدم و مامانشو صدا کردم مامانش درو باز کرد وضعیت اونم چندان خوب نبود
_س،سلام ببخشید این وقت صبح مزاحم شدم میتونم برم پیش سه کیونگ مادرش سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و رفتم به سمت اتاقش اروم درو وا کردم و دیدم روی تخت نشسته و داره اروم گریه میکنه رفتم تو و درو بستم سرشو اورد بالا و بغلم کرد منم بغلش کردم و فهمیدم بهش نیاز داره با خودم گفتم اون سه کیونگی که همیشه شاد بود و پر انرژی چطوری به این روز افتاده ازش پرسیدم:
_چیشده که تو و مامانت به این روز افتاده اگه با گفتنش مشکلی نداری میتونی به منم بگی
+خب بابام رفته
_کجا کی برمیگرده؟
+دیگه بر نمیگرده:(
_واقعا متاسفم غم اخرت باشه
+نه اشتباه فهمیدی اون منو و مامانمو ول کرده و رفته من واس این دانشگاه نیومدم چون فکر کردم که مامانمو نباید تنها بذارم
_خب نگا کن نمیتونم بگم درکت میکنم چون تجربش نکردم ولی میتونی اینم پشت سر بزاری اگه هم سخته من بهت کمک میکنم
از زبان سه کیونگ؛
حرفاش خیلی عاقلانه بود و خیلی روم تاثیر گذاشت و وقتی بغلش کردم احساس امنیت کردم و دوست داشتم تا ابد تو بغلش باشم
+مین هو خیلی ممنونم که به فکرمی میشه در مورد دانشگا__
_اها یه چیزی واست جزوه نوشتم چون چند روز بود نیومده بودی
+خیلی خر خونی
مین هو:خب خوشحال میشم فردا تو مدرسه اون سه کیونگه همیشگی رو ببینم من فعلا میرم کمک خواستی صدام کن تا جایی که بتونم کمکت میکنم
+ممنونم،مین هو
فردا توی مدرسه از دید سه کیونگ
بعد حرفایی که مین هو بهم زد دوباره به خودم اومدم و با مامانمم حرف زدم که حالش بهتر شه بعد به سر و وعضم رسیدم و راهیه دانشگاه شدم و تویه راه فکر میکردم که وقتی دیدمش بهش چی بگم ____
ممنون که دنبالم میکنین اگه دوست دارید پارت بعدی رو بزارم ۱۵تا لایک کنید
[فردا صبح]
ساعت ۸ بلند شدم و سری حموم کردم بعد یه لباس خوب پوشیدم عطر زدم ،جلوی ایینه ی قدی که کنار میز مطالعم بود موهامو درست کردم که متوجه سه کینگ شدم که کنار پنجرش بود خوشحال شدم و به پنجره نزدیک تر شدم و میخواستم صداش کنم که فهمیدم داره گریه میکنه یهو جو گیر شدم و گفتم الان باید پیشش باید با عجله رفتم دم درشون و درو زدم و مامانشو صدا کردم مامانش درو باز کرد وضعیت اونم چندان خوب نبود
_س،سلام ببخشید این وقت صبح مزاحم شدم میتونم برم پیش سه کیونگ مادرش سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و رفتم به سمت اتاقش اروم درو وا کردم و دیدم روی تخت نشسته و داره اروم گریه میکنه رفتم تو و درو بستم سرشو اورد بالا و بغلم کرد منم بغلش کردم و فهمیدم بهش نیاز داره با خودم گفتم اون سه کیونگی که همیشه شاد بود و پر انرژی چطوری به این روز افتاده ازش پرسیدم:
_چیشده که تو و مامانت به این روز افتاده اگه با گفتنش مشکلی نداری میتونی به منم بگی
+خب بابام رفته
_کجا کی برمیگرده؟
+دیگه بر نمیگرده:(
_واقعا متاسفم غم اخرت باشه
+نه اشتباه فهمیدی اون منو و مامانمو ول کرده و رفته من واس این دانشگاه نیومدم چون فکر کردم که مامانمو نباید تنها بذارم
_خب نگا کن نمیتونم بگم درکت میکنم چون تجربش نکردم ولی میتونی اینم پشت سر بزاری اگه هم سخته من بهت کمک میکنم
از زبان سه کیونگ؛
حرفاش خیلی عاقلانه بود و خیلی روم تاثیر گذاشت و وقتی بغلش کردم احساس امنیت کردم و دوست داشتم تا ابد تو بغلش باشم
+مین هو خیلی ممنونم که به فکرمی میشه در مورد دانشگا__
_اها یه چیزی واست جزوه نوشتم چون چند روز بود نیومده بودی
+خیلی خر خونی
مین هو:خب خوشحال میشم فردا تو مدرسه اون سه کیونگه همیشگی رو ببینم من فعلا میرم کمک خواستی صدام کن تا جایی که بتونم کمکت میکنم
+ممنونم،مین هو
فردا توی مدرسه از دید سه کیونگ
بعد حرفایی که مین هو بهم زد دوباره به خودم اومدم و با مامانمم حرف زدم که حالش بهتر شه بعد به سر و وعضم رسیدم و راهیه دانشگاه شدم و تویه راه فکر میکردم که وقتی دیدمش بهش چی بگم ____
ممنون که دنبالم میکنین اگه دوست دارید پارت بعدی رو بزارم ۱۵تا لایک کنید
۲۲.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.