سیاه و سفید(پارت7)
اتسوشی:اینجا خیلی ارتفاعش زیاده
دازای:خب بیاید تمیزش کنیم
همه نشستن از داخل شیشه های هردو طبقه ای که گفته شده بود رو تمیز کردن
اتسوشی:خب دیگه تموم شد بریم
ولی یهو وقتی اتسوشی داشت میرفت اکوتاگاوا پشت یقه ی لباسشو گرفت
اکوتاگاوا:کجا هنوز از بیرون مونده
اتسوشی:ولی چطور بیرونشو تمیز کنیم
دازای:اینجوری(بعدبه سمت این چیزا که این ادما که شیشه پاک میکنن دیدید بالا پایین میره اشاره کرد)
و همه رفتن و اتسوشی رو هم بزار گذاشتن روش و همه وایسادن رو همونی که اسمشو یادم نمیاد براتون توضیح دادم
دازای:خب چویا چطوره ما دوتا شرط بندیم
چویا:چه شرطی
دازای:خب میدونی ما هر یدونه شیشه رو تمیز میکنیم هرکسی تعداد بیشتری تمیز کرده باشه میبره
چویا:قبوله شرطش چیه
اتسوشی هی یه نگا به پایین میکردو فقط تو دلش از خدا میخواست زنده بیاد پایین
دازای:هرکی باخت حق نداره امروز بخنده
چویا:قبوله
بعد همه شروع کردن تمیز کردن بالاخره دوطبقه رو تمیز کردن
چویا:چنتا رو تمیز کردی دازای
دازای:هشتا
چویا:من نه تا من بردم من بردم یوهو امروز کلا نمیخندی اگه بخندی باید تا اخر هفته به حرفم گوش کنی
دازای:باشه بابا باشه اه تف تو این شانس لعنت بهش
همه رفتن تو سالن ناهارخوری
(سالن ناهارخوری)
همه نشسته بودن سرمیزشون یهو چویا به اکوتاگاوا علامت داد اکوتاگاوا یکی زد پس کله ی اتسوشی و اتسوشی با دماغ رفت تو بشقاب غذا از شانسش غذای ابکی هم بود دازای داشت از خنده پاره میشد هی سعی جلوی خودشو بگیره که خداروشکر تونست بعد سالن ناهارخوری رفتن خوابگاه
(خوابگاه)
دوباره تو خوابگاه چویا به اکوتاگاوا علامت داد اتسوشی بیچاره مشغول کتاب خوندن بود و داشت میرفت سمت اتاقش اصن حواسش به مسیر نبودو سرش تو کتاب بود
اکوتاگاوا:اتسوشی بپیچ به چپ الان میخوری تو دیوار(دروغ)
در واقع سمت چپه اتسوشی دیوار بودو اتسوشی داشت درست میرفت اتسوشی هم فقط به صدا گوش دادو پیچید به چپ و یه صدای بلندی خورد تو دیوار این بار دازای داشت جر میخورد هرچی سعی کرد نخنده نمیشد اخر انقد خندید که دیگه داشت زمینو گاز میزد
چویا: خب خب دو روز دیگه که جمعه هست باید به حرفام گوش بدی نه نداریم
دازای:باشه(با خنده)
چویا:افرین
دازای:چی چی؟!
(فردا)
…
دازای:خب بیاید تمیزش کنیم
همه نشستن از داخل شیشه های هردو طبقه ای که گفته شده بود رو تمیز کردن
اتسوشی:خب دیگه تموم شد بریم
ولی یهو وقتی اتسوشی داشت میرفت اکوتاگاوا پشت یقه ی لباسشو گرفت
اکوتاگاوا:کجا هنوز از بیرون مونده
اتسوشی:ولی چطور بیرونشو تمیز کنیم
دازای:اینجوری(بعدبه سمت این چیزا که این ادما که شیشه پاک میکنن دیدید بالا پایین میره اشاره کرد)
و همه رفتن و اتسوشی رو هم بزار گذاشتن روش و همه وایسادن رو همونی که اسمشو یادم نمیاد براتون توضیح دادم
دازای:خب چویا چطوره ما دوتا شرط بندیم
چویا:چه شرطی
دازای:خب میدونی ما هر یدونه شیشه رو تمیز میکنیم هرکسی تعداد بیشتری تمیز کرده باشه میبره
چویا:قبوله شرطش چیه
اتسوشی هی یه نگا به پایین میکردو فقط تو دلش از خدا میخواست زنده بیاد پایین
دازای:هرکی باخت حق نداره امروز بخنده
چویا:قبوله
بعد همه شروع کردن تمیز کردن بالاخره دوطبقه رو تمیز کردن
چویا:چنتا رو تمیز کردی دازای
دازای:هشتا
چویا:من نه تا من بردم من بردم یوهو امروز کلا نمیخندی اگه بخندی باید تا اخر هفته به حرفم گوش کنی
دازای:باشه بابا باشه اه تف تو این شانس لعنت بهش
همه رفتن تو سالن ناهارخوری
(سالن ناهارخوری)
همه نشسته بودن سرمیزشون یهو چویا به اکوتاگاوا علامت داد اکوتاگاوا یکی زد پس کله ی اتسوشی و اتسوشی با دماغ رفت تو بشقاب غذا از شانسش غذای ابکی هم بود دازای داشت از خنده پاره میشد هی سعی جلوی خودشو بگیره که خداروشکر تونست بعد سالن ناهارخوری رفتن خوابگاه
(خوابگاه)
دوباره تو خوابگاه چویا به اکوتاگاوا علامت داد اتسوشی بیچاره مشغول کتاب خوندن بود و داشت میرفت سمت اتاقش اصن حواسش به مسیر نبودو سرش تو کتاب بود
اکوتاگاوا:اتسوشی بپیچ به چپ الان میخوری تو دیوار(دروغ)
در واقع سمت چپه اتسوشی دیوار بودو اتسوشی داشت درست میرفت اتسوشی هم فقط به صدا گوش دادو پیچید به چپ و یه صدای بلندی خورد تو دیوار این بار دازای داشت جر میخورد هرچی سعی کرد نخنده نمیشد اخر انقد خندید که دیگه داشت زمینو گاز میزد
چویا: خب خب دو روز دیگه که جمعه هست باید به حرفام گوش بدی نه نداریم
دازای:باشه(با خنده)
چویا:افرین
دازای:چی چی؟!
(فردا)
…
۴.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.