عشق ابدی پارت ۶۷
عشق ابدی پارت ۶۷
ویو یونگی
-خب...اتاق سوم..آمممم ، اتاق سوم باشن جیهوپ و ...تهیونگ .
- و اتاق چهارمم جونگ کوک و یانگ
همه : اوکییی
+خب حالا بیاید یکم رامیون بخوریم بخوابیم
نامجون : رامیونم شد شام؟
+باید سبک بخوابی عزیزم . (˘⌣˘)
نامجون : //:
رفتیم تو آشپزخونه و رامیونا رو گذاشتم تا درست شه
فلش بک به بعد شام (ادمین گشایش داره 😐)
یانگ : من خیلی خوابم میاد . میرم بخوابم
جین : منم همینطور
نامجون : شب بخیر
همه رفتن تو اتاقاشون
داخل اتاق خودم شدم و دراز کشیدم رو تخت که جیمین با دهن باز اومد تو
-اَ ....اینجا چه دارکه! خیلی خوبه(تعجب)
+(خنده تو گلویی)
اومد نشست کنارم و بهم زل زد .
۳ مین گذشت که بهش گفتم
+چشات درد میگیرن . بگیر بخواب
-یونگی؟
+بله!؟
-تو واقعا منظوری نداشتی از اون حرفت ؟
+کدوم حرفم؟
-همون حرفت سر جرعت حقیقت
+چرا.
-چ..چییی؟
+سوال پرسیدی جواب دادم (نگاه کرد به جیمین)
-خ..خب ...م..منظورت....چی بود؟
+اینکه جنابعالی عصبانی بشی ، بعد هم قضیه رو بفهمی ، بعد بیای تو اتاقو...
ادامه حرفم رو ندادم و سریع خیمه زدم روش که مجبور شد دراز بکشه .
دوباره حرفم رو شروع کردم
+ و من بتونم دسر شبم رو بخورم (بم)
-....
لبام رو گذاشتم رو گردنش و شروع کردم به مکیدن.
ویو نویسنده
...
یاه یاه یاه یاه 😈😈
یه اتفاقی در راه است که خب خیلی مهم نیست اما ...📿🍆🤌🏻
و البته بگم که فردا یا پس فردا معلوم میشه که چیه چون من میرم واسه امتحان بخونم و شما میمانید و ذهنی پر از سوال 😈(البته اگر براتون مهمه 😐)
بوس بهتون عشقولیای من 😘💋
ویو یونگی
-خب...اتاق سوم..آمممم ، اتاق سوم باشن جیهوپ و ...تهیونگ .
- و اتاق چهارمم جونگ کوک و یانگ
همه : اوکییی
+خب حالا بیاید یکم رامیون بخوریم بخوابیم
نامجون : رامیونم شد شام؟
+باید سبک بخوابی عزیزم . (˘⌣˘)
نامجون : //:
رفتیم تو آشپزخونه و رامیونا رو گذاشتم تا درست شه
فلش بک به بعد شام (ادمین گشایش داره 😐)
یانگ : من خیلی خوابم میاد . میرم بخوابم
جین : منم همینطور
نامجون : شب بخیر
همه رفتن تو اتاقاشون
داخل اتاق خودم شدم و دراز کشیدم رو تخت که جیمین با دهن باز اومد تو
-اَ ....اینجا چه دارکه! خیلی خوبه(تعجب)
+(خنده تو گلویی)
اومد نشست کنارم و بهم زل زد .
۳ مین گذشت که بهش گفتم
+چشات درد میگیرن . بگیر بخواب
-یونگی؟
+بله!؟
-تو واقعا منظوری نداشتی از اون حرفت ؟
+کدوم حرفم؟
-همون حرفت سر جرعت حقیقت
+چرا.
-چ..چییی؟
+سوال پرسیدی جواب دادم (نگاه کرد به جیمین)
-خ..خب ...م..منظورت....چی بود؟
+اینکه جنابعالی عصبانی بشی ، بعد هم قضیه رو بفهمی ، بعد بیای تو اتاقو...
ادامه حرفم رو ندادم و سریع خیمه زدم روش که مجبور شد دراز بکشه .
دوباره حرفم رو شروع کردم
+ و من بتونم دسر شبم رو بخورم (بم)
-....
لبام رو گذاشتم رو گردنش و شروع کردم به مکیدن.
ویو نویسنده
...
یاه یاه یاه یاه 😈😈
یه اتفاقی در راه است که خب خیلی مهم نیست اما ...📿🍆🤌🏻
و البته بگم که فردا یا پس فردا معلوم میشه که چیه چون من میرم واسه امتحان بخونم و شما میمانید و ذهنی پر از سوال 😈(البته اگر براتون مهمه 😐)
بوس بهتون عشقولیای من 😘💋
۲.۹k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.