چند پارتی (وقتی بیماری قلبی داری و......) پارت ۲
#وانشات
#جونگین
#استری_کیدز
سرش رو لای دستاش گرفته بود و با ضرب های نامنظمی ، پاشو به زمین میکوبید که این خبر از بی قرار بودن و استرسش میداد.
چان: هی پسر حالت خوبه؟
با شنیدن صدای هیونگش نفس نفس زنان سرشو از لای دستاش بیرون کشید و با چشمای اشکی به چان که داشت به سمتش میومد، نگاه کرد.
بلاخره پسر تونست به داداش کوچیکش نزدیک بشه و دستشو روی شونه های بی قرار جونگین بزاره
چان: حالت خوبه ؟
دیگه نتونست تحمل کنه و اشکاش شروع به جاری شدن کردن که این مساوی شد با به آغوش کشیده شدنش توسط چان
_ هیونگگگ.......هق هق.......ا.ت.....هق هق......
چان آروم دستشو روی کمر پسرک میکشید و سعی میکرد بغضش رو مخفی کنه
چان: آروم باش.....باشه؟.......اون.....خ.....خوب....میشه.
دیگه حتی خودش هم مطمئن نبود که آیا واقعاً ممکنه که ا.ت......حالش خوبه بشه یا نه......فقط الان میخواست حال جونگین رو بهتر کنه که قطعاً بی فایده بود.
_ هیونگ........م....من.......مراقبش نبودم......ه.هیونگ
چان نفس عمیق با رنگ غمگینی کشید و دوباره محکم تر از قبل جونگین رو به آغوشش کشید.
چان:نه....نه....جونگینااا....هیچی....هیچی تقصیر تو.....نیست.
حالا دیگه چان هم آروم آروم به اشکاش اجازه ی جاری شدن داده بود و همراه هق هق های جونگین توی بغلش اونم آروم اشک میریخت.
#جونگین
#استری_کیدز
سرش رو لای دستاش گرفته بود و با ضرب های نامنظمی ، پاشو به زمین میکوبید که این خبر از بی قرار بودن و استرسش میداد.
چان: هی پسر حالت خوبه؟
با شنیدن صدای هیونگش نفس نفس زنان سرشو از لای دستاش بیرون کشید و با چشمای اشکی به چان که داشت به سمتش میومد، نگاه کرد.
بلاخره پسر تونست به داداش کوچیکش نزدیک بشه و دستشو روی شونه های بی قرار جونگین بزاره
چان: حالت خوبه ؟
دیگه نتونست تحمل کنه و اشکاش شروع به جاری شدن کردن که این مساوی شد با به آغوش کشیده شدنش توسط چان
_ هیونگگگ.......هق هق.......ا.ت.....هق هق......
چان آروم دستشو روی کمر پسرک میکشید و سعی میکرد بغضش رو مخفی کنه
چان: آروم باش.....باشه؟.......اون.....خ.....خوب....میشه.
دیگه حتی خودش هم مطمئن نبود که آیا واقعاً ممکنه که ا.ت......حالش خوبه بشه یا نه......فقط الان میخواست حال جونگین رو بهتر کنه که قطعاً بی فایده بود.
_ هیونگ........م....من.......مراقبش نبودم......ه.هیونگ
چان نفس عمیق با رنگ غمگینی کشید و دوباره محکم تر از قبل جونگین رو به آغوشش کشید.
چان:نه....نه....جونگینااا....هیچی....هیچی تقصیر تو.....نیست.
حالا دیگه چان هم آروم آروم به اشکاش اجازه ی جاری شدن داده بود و همراه هق هق های جونگین توی بغلش اونم آروم اشک میریخت.
۲۱.۹k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.