چندپارتی شوگا
Part 9
افسر پلیس:دیگه اگه میشه تمومش کنید
شوگا:الان...میام
شوگا یه بار دیگه ای به فرشته ی زندگیش نگاه میکنه، موهاشو نوازش میکنه
شوگا:ات نگران نباش تنهات نمیزارم منم زودی میام پیشت(بغض)
چند روز بعد قاتل پیدا شد
شوگا ویو:قاتل ات پیدا شده دیگه نمیزارم از دستم فرار کنه من اونو می.کشم وبعدش خودم میرم پیش ات
بخاطر همین بود که شوگا اول رفت پیش اعضا و ازشون خداحافظی کرد و بعد صبر کرد که نیمه های شب بشه چون اونموقع اداره ی پلیس خلوت تره و راحت تر میتونه کار خودش رو انجام بده یه گریم ساده کرد و قیافش رو تغییر داد و به اداره ی پلیس رفت و به سمت اتاق اون قا.تل قدم برداشت که با نگهبان جلوی در مواجه شد
نگهبان:هیییی تو کی هستی که اینوقت شب به اینجا اومدی؟؟
شوگا:آقای نگهبان چند نفر اون ور دارن یکی از مامور ها رو میزنن
نگهبان به سرعت محل کارش رو ترک میکنه تا بره ببینه چیزی که شوگا یا همون مرد ناشناس گفته حقیقت داره
شوگا از فرصت استفاده میکنه و سریع وارد اتاق میشه و یه مرد رو اونجا میبینه که قا.تل ات بود
با به یاد آوردن اتفاقی که سر ات اومده و دیدن اون مرد دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و به سمت مرد حملهور شد و چاقوش رو از تو جیبش در آورد و رو رگ گردن مرد گذاشت و بدون گفتن چیزی کار رو تموم کرد و به ثانیه نکشیده خون همه ی کف زمین رو پر کرد و بعد از انجام این کارش لبخند پیروزمندانه ای زد اما این لبخند به معنی این نبود که واقعا خوشحاله اون فقط بخاطر این بود که قا.تل فرشته کوچولوش رو با دستای خودش کشته بود که دیگه کار اشتباهی انجام نده و برای تنبهش همچین کاری کرده بود براش مهم نبود تهش چی میشه تنها چیزی که میخواست رسیدن به ات بود.........
ادامه دارد......
افسر پلیس:دیگه اگه میشه تمومش کنید
شوگا:الان...میام
شوگا یه بار دیگه ای به فرشته ی زندگیش نگاه میکنه، موهاشو نوازش میکنه
شوگا:ات نگران نباش تنهات نمیزارم منم زودی میام پیشت(بغض)
چند روز بعد قاتل پیدا شد
شوگا ویو:قاتل ات پیدا شده دیگه نمیزارم از دستم فرار کنه من اونو می.کشم وبعدش خودم میرم پیش ات
بخاطر همین بود که شوگا اول رفت پیش اعضا و ازشون خداحافظی کرد و بعد صبر کرد که نیمه های شب بشه چون اونموقع اداره ی پلیس خلوت تره و راحت تر میتونه کار خودش رو انجام بده یه گریم ساده کرد و قیافش رو تغییر داد و به اداره ی پلیس رفت و به سمت اتاق اون قا.تل قدم برداشت که با نگهبان جلوی در مواجه شد
نگهبان:هیییی تو کی هستی که اینوقت شب به اینجا اومدی؟؟
شوگا:آقای نگهبان چند نفر اون ور دارن یکی از مامور ها رو میزنن
نگهبان به سرعت محل کارش رو ترک میکنه تا بره ببینه چیزی که شوگا یا همون مرد ناشناس گفته حقیقت داره
شوگا از فرصت استفاده میکنه و سریع وارد اتاق میشه و یه مرد رو اونجا میبینه که قا.تل ات بود
با به یاد آوردن اتفاقی که سر ات اومده و دیدن اون مرد دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و به سمت مرد حملهور شد و چاقوش رو از تو جیبش در آورد و رو رگ گردن مرد گذاشت و بدون گفتن چیزی کار رو تموم کرد و به ثانیه نکشیده خون همه ی کف زمین رو پر کرد و بعد از انجام این کارش لبخند پیروزمندانه ای زد اما این لبخند به معنی این نبود که واقعا خوشحاله اون فقط بخاطر این بود که قا.تل فرشته کوچولوش رو با دستای خودش کشته بود که دیگه کار اشتباهی انجام نده و برای تنبهش همچین کاری کرده بود براش مهم نبود تهش چی میشه تنها چیزی که میخواست رسیدن به ات بود.........
ادامه دارد......
۱۲.۷k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.