تیمارستان انسان ها
تیمارستان انسان ها
part ۲٠
٪تو تاکسی٪
تو تاکسی بودم و داشتیم حرکت می کردیم ک گوشیم زنگ خورد.شماره ناشناس بود. من اکثرا شماره های ناشناسو جواب نمیدم، ولی امروز انقد واسم اتفاق افتاده بود ک مجبور بودم.
٪شروع مکالمه٪
_بله؟
_ک هنوزم داری فرار میکنی نه؟ گفتم ک پیدات میکنم. بهتره قبل از اینکه ردیابمو فعال کنم زود برگرد همینجا، نمیخوام بلایی سرت بیارم.
_خودتو بکشیم من اونجا نمیام، فعلا.
٪پایان مکالمه٪
با حرص تماسو قطع کردم و خواستم گوشیمو از پنجره پرت کنم بیرون ک یادم افتاد کلی اطلاعات شخصی توش دارم. باید اطلاعات گوشیمو تو ی گوشی دیگه بریزم و بعد گوشیمو بندازم دور.
_خانوم رسیدیم.
_ممنون.
پولو دادم و رفتم دم در خونه کلارا ک برادرش کای و دیدم.
_سلام، شما ماریا هستید درسته؟
_سلام، بله خودمم.
_عامم کلارا بالا متنظرتونه.
_ممنونم.
رفتم بالا و دم در خونه کلارا اینا بودم.
کای درو باز کرد و گفت: کلارااااااااااا دوستت اومدهههههه(عربده)
_اومدمممممم(عربده)
کلارا اومد دم در ک پریدم بغلش.
_کلارا دلم تنگیده بوددد(بغل محکم)
_منم همینطورررر(بغل محکم تر)
_میتونید برید تو از این سوس ماست بازیا دربیاریداااا.
_ساکت باش کای نزار فوشت بدممم.
از بغل هم اومدیم بیرون و کلارا ب داخل هدایتم کرد.
_بیا تو اتاقم.
_باش.
رفتیم ت اتاق کلارا.
_بگو ببینم چیشده سری ب ما زدی؟
_خب.. راستش..
_بگو راحت باش، ب کای و پدربزرگم نمیگم.
_(ماجرا رو تعریف کرد)
_خب.. من.. واقعا نمیدونم چی بگم. میخوای ی چن روز اینجا باشی تا آبا از آسیاب بیوفته و برید ی خونه دیگه بگیرید؟
_شاید نتونم بمونم، آخه.. آخه..
_آخه چی؟
_آخه جونگ کوک فردا مرخص میشه..
_اونم ی دوست خوب برای کای، مگه چیه؟
_آخه دو نفر میشیم..
_اشکال نداره ماری کوچولو، هردوتون اینجا میمونید.
_اما..
_رو حرف من حرف میزنی؟
_ممنونممم تو خیلی مهربونیییی(بغل)
_خخخ تو 2 ماهت بیشتر نیست😂(بغل)
_این مهربونی بهت برمیگرده(لبخند ملیح)
part ۲٠
٪تو تاکسی٪
تو تاکسی بودم و داشتیم حرکت می کردیم ک گوشیم زنگ خورد.شماره ناشناس بود. من اکثرا شماره های ناشناسو جواب نمیدم، ولی امروز انقد واسم اتفاق افتاده بود ک مجبور بودم.
٪شروع مکالمه٪
_بله؟
_ک هنوزم داری فرار میکنی نه؟ گفتم ک پیدات میکنم. بهتره قبل از اینکه ردیابمو فعال کنم زود برگرد همینجا، نمیخوام بلایی سرت بیارم.
_خودتو بکشیم من اونجا نمیام، فعلا.
٪پایان مکالمه٪
با حرص تماسو قطع کردم و خواستم گوشیمو از پنجره پرت کنم بیرون ک یادم افتاد کلی اطلاعات شخصی توش دارم. باید اطلاعات گوشیمو تو ی گوشی دیگه بریزم و بعد گوشیمو بندازم دور.
_خانوم رسیدیم.
_ممنون.
پولو دادم و رفتم دم در خونه کلارا ک برادرش کای و دیدم.
_سلام، شما ماریا هستید درسته؟
_سلام، بله خودمم.
_عامم کلارا بالا متنظرتونه.
_ممنونم.
رفتم بالا و دم در خونه کلارا اینا بودم.
کای درو باز کرد و گفت: کلارااااااااااا دوستت اومدهههههه(عربده)
_اومدمممممم(عربده)
کلارا اومد دم در ک پریدم بغلش.
_کلارا دلم تنگیده بوددد(بغل محکم)
_منم همینطورررر(بغل محکم تر)
_میتونید برید تو از این سوس ماست بازیا دربیاریداااا.
_ساکت باش کای نزار فوشت بدممم.
از بغل هم اومدیم بیرون و کلارا ب داخل هدایتم کرد.
_بیا تو اتاقم.
_باش.
رفتیم ت اتاق کلارا.
_بگو ببینم چیشده سری ب ما زدی؟
_خب.. راستش..
_بگو راحت باش، ب کای و پدربزرگم نمیگم.
_(ماجرا رو تعریف کرد)
_خب.. من.. واقعا نمیدونم چی بگم. میخوای ی چن روز اینجا باشی تا آبا از آسیاب بیوفته و برید ی خونه دیگه بگیرید؟
_شاید نتونم بمونم، آخه.. آخه..
_آخه چی؟
_آخه جونگ کوک فردا مرخص میشه..
_اونم ی دوست خوب برای کای، مگه چیه؟
_آخه دو نفر میشیم..
_اشکال نداره ماری کوچولو، هردوتون اینجا میمونید.
_اما..
_رو حرف من حرف میزنی؟
_ممنونممم تو خیلی مهربونیییی(بغل)
_خخخ تو 2 ماهت بیشتر نیست😂(بغل)
_این مهربونی بهت برمیگرده(لبخند ملیح)
۶.۲k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.