little girls and pretty boy
#پارت_یک little_girls_and_pretty_boys#
ایییش
این نور چیه
وووییییی
اصن غلط کردم اومدم تو اتاق پنجره دار
از جام بلند شدم ببینم غزل بیداره یا نه
رفتم جلو در اتاقش
مث خرس قطبی خوابیده
😈🔥
یه فکر شیطانی به ذهنم رسیییییید
هاهاهاهاهاهاها
رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان پر آب کردم
زیر لب زمزمه کردم:اب روشنایی میاره😂😈
خب خب
غزل خانووووم مکنه جیگرم
اومدم روشنت کنم
آروم خزیدم تو اتاق
نگاه چجوریم رفته زیر پتو
اتاقش تااااریک
فقط باریکه های نور از پشت پرده میزدن بیرون
خب به نقشمون برسیم
خواستم پتو رو از رو سر غزل بکشم که در اتاق با شدت بسته شد
یا جد سید جیمین
یا بنگ شی هیوک
خدایا من هنوز جوونم
نگا نگا همش زیر سر این غزل بود که دیشب فیلم ترسناک ببینیم
البته هنوز بیست دقیقه نشده ردش کردیم
نکه خیلیم دل و جیگر داریم
حالا اینا به کنار من الان با این من تو خونه چیکار کنممم
تو افکارم غرق شده بودم
که احساس کردم به زدمممم
و پشتش یه خنده آشنا😑
من:غززززززززززل میکشمتتتتتتتتتتتتتتتتت
و حمله کردم سمتش که اونم دویید
غزل:مسا(اسمم مهساعه میگه مسا😑😐)
قیافتو باید ببینیییی😂😂🤣🤣🤣
من:یه قیافه ای نشونت بدم تو عمرت ندیده باشی
منو خیس میکنیی
یهو غزل پاش گیر کرد به فرش و افتاد با سر
یا خدا
زندس؟
من:غزل خوبی😧
صدایی ازش در نیومد
رفتم جلو نگاه صورتش کردم
چشماش بسته بود
اما جاییش که خون نمیاد🤔
داشتم نگاه صورتش میکردم
یهو گفت دووووووو
من:زهرمار و دوووو درددددد کووووفت
غزل:مسا فک کنم اگه ادامه بدی جد و ابادمو بیاری جلو چشمم
من:ایندفعه میبخشت ولی دفعه بعد
نگاش کردم دیدم داره ادامو در میاره
وقتی دید دارم نگاهش میکنم یه لبخند مخصوص خودش زد😑
خب بیا بریم اتاق تمرین ادامه اون اهنگو تنظیم کنیم
غزل:پس صبووونه چی🥺
من:عه راست میگی بیا بریم پایین پیش بقیه بخوریم
غزل: مسا میدونی امروز چه روزیه😐
من: چه روزی؟🤔
غزل: خنگه خدا تو مثلا اونی منی و نمیدونی
من: اول که خنگ خودتی دوم از بس که ذهنم درگیره
غزل: حالا نمیخواد بهونه بیاری
امرووووز....
من:خبببببببب؟
غزل:امرووووووز
من: غزل میکشمت بگو دیگه
غزل: خیلی خب باشه بابا امروز قرار بود از صبح کل خاندان بیان اینجا قابل توجهت
من: نهههههههههههه
خوب شد گفتی اگه با این سر و قیافه می رفتیم ابرومون میرفت😐💔😬
غزل: آبروی تو بدبخت
نگا لباست😑
نگاه به لباسم کردم
واییی یه شلوارک کوتاه مشکی با یه لباس سفید بلند که افتاده بود روش و انگار چیزی پام نبود
من: خو وایسا من لباسمو عوض کنم باهم بریم
غزل:باش
تندی رفتم تو اتاقم و یه شلوار گشاد مشکی پوشیدم و همون لباسه
ایییش
این نور چیه
وووییییی
اصن غلط کردم اومدم تو اتاق پنجره دار
از جام بلند شدم ببینم غزل بیداره یا نه
رفتم جلو در اتاقش
مث خرس قطبی خوابیده
😈🔥
یه فکر شیطانی به ذهنم رسیییییید
هاهاهاهاهاهاها
رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان پر آب کردم
زیر لب زمزمه کردم:اب روشنایی میاره😂😈
خب خب
غزل خانووووم مکنه جیگرم
اومدم روشنت کنم
آروم خزیدم تو اتاق
نگاه چجوریم رفته زیر پتو
اتاقش تااااریک
فقط باریکه های نور از پشت پرده میزدن بیرون
خب به نقشمون برسیم
خواستم پتو رو از رو سر غزل بکشم که در اتاق با شدت بسته شد
یا جد سید جیمین
یا بنگ شی هیوک
خدایا من هنوز جوونم
نگا نگا همش زیر سر این غزل بود که دیشب فیلم ترسناک ببینیم
البته هنوز بیست دقیقه نشده ردش کردیم
نکه خیلیم دل و جیگر داریم
حالا اینا به کنار من الان با این من تو خونه چیکار کنممم
تو افکارم غرق شده بودم
که احساس کردم به زدمممم
و پشتش یه خنده آشنا😑
من:غززززززززززل میکشمتتتتتتتتتتتتتتتتت
و حمله کردم سمتش که اونم دویید
غزل:مسا(اسمم مهساعه میگه مسا😑😐)
قیافتو باید ببینیییی😂😂🤣🤣🤣
من:یه قیافه ای نشونت بدم تو عمرت ندیده باشی
منو خیس میکنیی
یهو غزل پاش گیر کرد به فرش و افتاد با سر
یا خدا
زندس؟
من:غزل خوبی😧
صدایی ازش در نیومد
رفتم جلو نگاه صورتش کردم
چشماش بسته بود
اما جاییش که خون نمیاد🤔
داشتم نگاه صورتش میکردم
یهو گفت دووووووو
من:زهرمار و دوووو درددددد کووووفت
غزل:مسا فک کنم اگه ادامه بدی جد و ابادمو بیاری جلو چشمم
من:ایندفعه میبخشت ولی دفعه بعد
نگاش کردم دیدم داره ادامو در میاره
وقتی دید دارم نگاهش میکنم یه لبخند مخصوص خودش زد😑
خب بیا بریم اتاق تمرین ادامه اون اهنگو تنظیم کنیم
غزل:پس صبووونه چی🥺
من:عه راست میگی بیا بریم پایین پیش بقیه بخوریم
غزل: مسا میدونی امروز چه روزیه😐
من: چه روزی؟🤔
غزل: خنگه خدا تو مثلا اونی منی و نمیدونی
من: اول که خنگ خودتی دوم از بس که ذهنم درگیره
غزل: حالا نمیخواد بهونه بیاری
امرووووز....
من:خبببببببب؟
غزل:امرووووووز
من: غزل میکشمت بگو دیگه
غزل: خیلی خب باشه بابا امروز قرار بود از صبح کل خاندان بیان اینجا قابل توجهت
من: نهههههههههههه
خوب شد گفتی اگه با این سر و قیافه می رفتیم ابرومون میرفت😐💔😬
غزل: آبروی تو بدبخت
نگا لباست😑
نگاه به لباسم کردم
واییی یه شلوارک کوتاه مشکی با یه لباس سفید بلند که افتاده بود روش و انگار چیزی پام نبود
من: خو وایسا من لباسمو عوض کنم باهم بریم
غزل:باش
تندی رفتم تو اتاقم و یه شلوار گشاد مشکی پوشیدم و همون لباسه
۷.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.