رز سفید p23
÷پس بسلامتی بچتون ۵ماه دیگه به دنیا میاد.....
_به تو چه(خنده)
÷هیییی من با کارلا بودم نه تو....مثلا برادر کوچیکترتمااا
_تو احمقی....
ولی من خیلی باهوشم...(اعتماد به نفس)
÷برو بابا.....از خود راضی....
+عزیزم شما قصد بچه دار شدن ندارید (حالت مسخره دم گوش مانلی)
٪کارلا میزنمتا...تازه بچه رو از یادش انداختم....
+اووو....پس بزار یادش بندازم....
٪کوفتتتت دهنتو میبندیاا....
÷شما چی دارید میگید...
+داریم درباره بچ....
٪داشتم درباره اینکه چجوری از بچش مراقبت کنه حرف میزدم...(ترس)
_اونو خودم یادش میدم....
+تو مگه بچه داری بلدی؟؟..
_یاد میگیریم....
÷راستی عزیزم....
٪ج..جانم؟
÷فک کنم ما ام یه بچه باید بیاریم حتما....
+حتماااا....
٪مرض...(آروم)در بارش فکر میکنم عزیزم....
کارلا لعنت بهت...
+جررر....ترسو بدبخت.....(خنده)
بعد مادر جونگکوک اومد...
×معلومه که باید بچه بیارید عزیزانم.....
٪وایی(زد تو سرش)
×مگه نه مانلی جونم؟
٪ب...بله...خیالتون راحت(خنده فیک)
÷یسسس....خودت گفتیا...
٪خدا لعنتت کنه کارلا...
×کارلا...شمام به فکر بچه دومتون باشید....
٪هه...
+خانم جئوننن...من تازه بچه اولمو باردارم....
×به هر حال عزیزم
÷عزیزم...تو هم خودتو آماده کن... واسه امشب...
مانلی میخواست بگه ساکت شو که دید خانم جئون وایساده و گفت...
٪حتما عزیزدلم...
پدر جونگکوک:امشب هدفون بزارید گوشتون...
و مانلی با خجالت سرشو انداخت پایین....
جیمینم رفت و بغلش کرد..
÷وای وای....خجالتش ندید....گناه داره...
+آخییی...کوچولوو..
٪کوفت...
_این چیزا عادیه تو خانوادمون😂😂😂
اجوما:شام حاضره بیاید لطفا...
_به تو چه(خنده)
÷هیییی من با کارلا بودم نه تو....مثلا برادر کوچیکترتمااا
_تو احمقی....
ولی من خیلی باهوشم...(اعتماد به نفس)
÷برو بابا.....از خود راضی....
+عزیزم شما قصد بچه دار شدن ندارید (حالت مسخره دم گوش مانلی)
٪کارلا میزنمتا...تازه بچه رو از یادش انداختم....
+اووو....پس بزار یادش بندازم....
٪کوفتتتت دهنتو میبندیاا....
÷شما چی دارید میگید...
+داریم درباره بچ....
٪داشتم درباره اینکه چجوری از بچش مراقبت کنه حرف میزدم...(ترس)
_اونو خودم یادش میدم....
+تو مگه بچه داری بلدی؟؟..
_یاد میگیریم....
÷راستی عزیزم....
٪ج..جانم؟
÷فک کنم ما ام یه بچه باید بیاریم حتما....
+حتماااا....
٪مرض...(آروم)در بارش فکر میکنم عزیزم....
کارلا لعنت بهت...
+جررر....ترسو بدبخت.....(خنده)
بعد مادر جونگکوک اومد...
×معلومه که باید بچه بیارید عزیزانم.....
٪وایی(زد تو سرش)
×مگه نه مانلی جونم؟
٪ب...بله...خیالتون راحت(خنده فیک)
÷یسسس....خودت گفتیا...
٪خدا لعنتت کنه کارلا...
×کارلا...شمام به فکر بچه دومتون باشید....
٪هه...
+خانم جئوننن...من تازه بچه اولمو باردارم....
×به هر حال عزیزم
÷عزیزم...تو هم خودتو آماده کن... واسه امشب...
مانلی میخواست بگه ساکت شو که دید خانم جئون وایساده و گفت...
٪حتما عزیزدلم...
پدر جونگکوک:امشب هدفون بزارید گوشتون...
و مانلی با خجالت سرشو انداخت پایین....
جیمینم رفت و بغلش کرد..
÷وای وای....خجالتش ندید....گناه داره...
+آخییی...کوچولوو..
٪کوفت...
_این چیزا عادیه تو خانوادمون😂😂😂
اجوما:شام حاضره بیاید لطفا...
۲۰.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.