مافیای مغرور من
⛓️🩸مافیای مغرور من 🩸⛓️
⛓️🩸پارت ۲۴🩸⛓️
💗ویو جیا💗
رفتم حموم حموم کردم اومدم بیرون ساعت ۷:۳۰ شده بود ی آرایشگر اومد منو آرایش کرد
پرش زمانی ساعت ۸:۳۰
کارش تموم شد گفت( ×) علامتش ×خیلی خوشگل شدی قشنگم تو آینه خودتو ببین تو آینه خودمو دیدم واییییییییییی چقدر خوشگل شدمممم ازش تشکر کردم وسایلشو جمع کرد رفت منم رفتم لباسمو بپوشم وقتی پوشیدم خیلی خوشگل شده( اسلاید بعد) بودم در اتاق رو زدن رفتم درو باز کردم دیدم تهیونگه
🩶ویو تهیونگ 🩶
کارارو انجام دادم رفتم عمارت آماده شدم (اسلاید بعد )رفتم جلوی در اتاق جیا درو زدم وقتی درو باز کرد به معنای واقعی...محوش شدم خیلی خوشگل شده بود میخواستم همونجا بو.سش کنم ولی گفتم صبر کن وقط مناسبش برسه یهو صدای جیا اومد جیا: تهیونگ...تهیونگ...تهیونگگگگ تهیونگ: جااااانم خندید گفت جیا: کجایی دو ساعته تهیونگ: تو فکر توعم جیا: 😊 تهیونگ : بیا بریم جیا:باش باهم دیگه رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم راه افتادیم به سمت عمارت
💗ویو جیا 💗
رسیدیم عمارت اونجا پور بود از آدمای پولدار خیلی قشنگ شده بود رفتیم تو نشستیم بعد کلی گفت و گو صدای اهنگ پخش شد تهیونگ دستمو گرفت کشید وسط سالن آدمای زیادی جمع شده بودن میرقصیدن گفتم جیا:تهیونگ من رقص بلد نیستم تهیونگ : فقط همراهیم کن گفتم جیا: باش شروع کردم به رقصیدن بعد رقص تهیونگ جلوم زانو زد جعبه کوچیکی از جیبش درآورد و گفت تهیونگ : جیا با من ازدواج میکنی منم که از تعجب و هیجان داشتم میمردم گفتم جیا: ارع( با کلی هیجان) تهیونگ باخوشحالی بغلم کرد روهوا چرخوندم بقیه با خوشحالی دست میزدن بعد اون شب منو تهیونگ باهم ازدواج کردیم و الان دوتا بچه خوشگل داریم این بود از داستان زندگی ما امید وارم خوشتون اومده باشه حتما فالو و لایک کنید ...پایان♥️✨️
⛓️🩸پارت ۲۴🩸⛓️
💗ویو جیا💗
رفتم حموم حموم کردم اومدم بیرون ساعت ۷:۳۰ شده بود ی آرایشگر اومد منو آرایش کرد
پرش زمانی ساعت ۸:۳۰
کارش تموم شد گفت( ×) علامتش ×خیلی خوشگل شدی قشنگم تو آینه خودتو ببین تو آینه خودمو دیدم واییییییییییی چقدر خوشگل شدمممم ازش تشکر کردم وسایلشو جمع کرد رفت منم رفتم لباسمو بپوشم وقتی پوشیدم خیلی خوشگل شده( اسلاید بعد) بودم در اتاق رو زدن رفتم درو باز کردم دیدم تهیونگه
🩶ویو تهیونگ 🩶
کارارو انجام دادم رفتم عمارت آماده شدم (اسلاید بعد )رفتم جلوی در اتاق جیا درو زدم وقتی درو باز کرد به معنای واقعی...محوش شدم خیلی خوشگل شده بود میخواستم همونجا بو.سش کنم ولی گفتم صبر کن وقط مناسبش برسه یهو صدای جیا اومد جیا: تهیونگ...تهیونگ...تهیونگگگگ تهیونگ: جااااانم خندید گفت جیا: کجایی دو ساعته تهیونگ: تو فکر توعم جیا: 😊 تهیونگ : بیا بریم جیا:باش باهم دیگه رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم راه افتادیم به سمت عمارت
💗ویو جیا 💗
رسیدیم عمارت اونجا پور بود از آدمای پولدار خیلی قشنگ شده بود رفتیم تو نشستیم بعد کلی گفت و گو صدای اهنگ پخش شد تهیونگ دستمو گرفت کشید وسط سالن آدمای زیادی جمع شده بودن میرقصیدن گفتم جیا:تهیونگ من رقص بلد نیستم تهیونگ : فقط همراهیم کن گفتم جیا: باش شروع کردم به رقصیدن بعد رقص تهیونگ جلوم زانو زد جعبه کوچیکی از جیبش درآورد و گفت تهیونگ : جیا با من ازدواج میکنی منم که از تعجب و هیجان داشتم میمردم گفتم جیا: ارع( با کلی هیجان) تهیونگ باخوشحالی بغلم کرد روهوا چرخوندم بقیه با خوشحالی دست میزدن بعد اون شب منو تهیونگ باهم ازدواج کردیم و الان دوتا بچه خوشگل داریم این بود از داستان زندگی ما امید وارم خوشتون اومده باشه حتما فالو و لایک کنید ...پایان♥️✨️
۲۹.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.