Psychological cannibals🍷🧛🏻♀
Psychological cannibals🍷🧛🏻♀
ا/ت: توی فکر بودم هیچ جوابی براش نداشتم یعنیچی این چه اتفاقیه چرا می افتهههه بابابزرگ
یااااااااا
پدربزرگ: هوووم صدام کردی اومدم
دیگهنگفتم مثل روح بیا
پدر بزرگ👻😐
عااا اره میدونم روحی ببخشید
پدربزرگ: با اعصا آروم زدم روب پیشونیش ک کلش رف عقبی هعیی دختره خنگ من دلیلش قلبته تو باید بفهمی هرچقدر هم سنگ دل باشی بازم عاشقی این رو تاتو روی صورتت میگه نه تو
ا/ت: اما چطور ممکنه من نهه من نمیتونم
پدربزرگ: هوووومدختر بی عقلم
ا/ت: ولی اااااخ باز رفت عجیب غریب
کوکی: خانم ا/ت دختر نمه کیکی لطفا بیا و اون خوراکی هارو هم بیار چون گشنمههه
اااه باش اوردم
همه وسایل رو بردم پایین خب خب گوش کنید
کوکی.جیمین.نازنین:🤔😐(با دهنی ک داشتن غذا میخوردن)
از فردا صبح همتون برایتمرین پامیشید گفته باشم حق ندارید حرف بزنید اگه ی ذره دیرمیاومدم الان باید جنازه دفن میکردم
کوکی: باش حله بخوریمم؟
نه
جیمین: چرااا؟
چون براتون کادو خریدم
نازنین:جان من
اره
اون مجسمه هارو در اوردم خوناشامی ک داشت باله میرقصید رو دادم ب نازنین خرسی ک داشت ویالون میزد رو دادم به جیمین و خوناشامی ک داشت موتور سواری میکرد رو دادم ب کوکی و اون زوج هم خودم گرفتم
فردا صبح
ساعت پنج صبح همه رو از خواب بیدار کردم شیر داغ شده دادم بهشون و گفتم با همون شدت داغی بخورید البته ی ذره صبرکنید سر بشه
نازنین: اوووف سوختممم ا/ت داغهههه
غر نزنید بخورید
جیمین: مگه نگفتی حق نداریم توی این ساعت پاشییییم
حالا اجازه دارید همه شیرو سر کشیدن خودمم عادت کردم
دهن همشون سوخته بود
همشون سر کشیدم خودمم همین کارو کردم
خب این برای این بود در مقابل تمام سختی هایی ک داره باید پر توان باشید میدونید چرا؟ چون از این بدتر سرتون میاد ب ساعت نگاه کردم پنج دقیقه وقت دارید لباس بپوشید اونم ورزشی
بریم؟؟ همشون حاضر شدن رفتیم ی ذره دو کار کردیم رفتیم طبقه بالا بهشون یاد دادم ک چیکارکنن
کوکی: توی اون لباس بدنش خیلی خفن بود موهای کوتاهش ک ب صورتش چسبیده بود بدنی ک برای اینکه روی خودش آب ریخته قطره قطره آب میچکید پاهای کشیده ای نداشت ولی زیبا بود ی جوری ورزش میزد ک کل زندگیش از وقتیتوی بغل ننش بود همین بود
جیمین:جثه کوچیکش توی اون لباس ک دیگه نگم موهایی ک بالا بسته بود از شدت خستگی موهاش روی صورتش بود و نفس نفس میزد و عرقی ک از صورتش میومد البته بیشتر آب چون عرق کرد گرم بود
پارت بیست و یکم🧛🏻♀🍷
ا/ت: توی فکر بودم هیچ جوابی براش نداشتم یعنیچی این چه اتفاقیه چرا می افتهههه بابابزرگ
یااااااااا
پدربزرگ: هوووم صدام کردی اومدم
دیگهنگفتم مثل روح بیا
پدر بزرگ👻😐
عااا اره میدونم روحی ببخشید
پدربزرگ: با اعصا آروم زدم روب پیشونیش ک کلش رف عقبی هعیی دختره خنگ من دلیلش قلبته تو باید بفهمی هرچقدر هم سنگ دل باشی بازم عاشقی این رو تاتو روی صورتت میگه نه تو
ا/ت: اما چطور ممکنه من نهه من نمیتونم
پدربزرگ: هوووومدختر بی عقلم
ا/ت: ولی اااااخ باز رفت عجیب غریب
کوکی: خانم ا/ت دختر نمه کیکی لطفا بیا و اون خوراکی هارو هم بیار چون گشنمههه
اااه باش اوردم
همه وسایل رو بردم پایین خب خب گوش کنید
کوکی.جیمین.نازنین:🤔😐(با دهنی ک داشتن غذا میخوردن)
از فردا صبح همتون برایتمرین پامیشید گفته باشم حق ندارید حرف بزنید اگه ی ذره دیرمیاومدم الان باید جنازه دفن میکردم
کوکی: باش حله بخوریمم؟
نه
جیمین: چرااا؟
چون براتون کادو خریدم
نازنین:جان من
اره
اون مجسمه هارو در اوردم خوناشامی ک داشت باله میرقصید رو دادم ب نازنین خرسی ک داشت ویالون میزد رو دادم به جیمین و خوناشامی ک داشت موتور سواری میکرد رو دادم ب کوکی و اون زوج هم خودم گرفتم
فردا صبح
ساعت پنج صبح همه رو از خواب بیدار کردم شیر داغ شده دادم بهشون و گفتم با همون شدت داغی بخورید البته ی ذره صبرکنید سر بشه
نازنین: اوووف سوختممم ا/ت داغهههه
غر نزنید بخورید
جیمین: مگه نگفتی حق نداریم توی این ساعت پاشییییم
حالا اجازه دارید همه شیرو سر کشیدن خودمم عادت کردم
دهن همشون سوخته بود
همشون سر کشیدم خودمم همین کارو کردم
خب این برای این بود در مقابل تمام سختی هایی ک داره باید پر توان باشید میدونید چرا؟ چون از این بدتر سرتون میاد ب ساعت نگاه کردم پنج دقیقه وقت دارید لباس بپوشید اونم ورزشی
بریم؟؟ همشون حاضر شدن رفتیم ی ذره دو کار کردیم رفتیم طبقه بالا بهشون یاد دادم ک چیکارکنن
کوکی: توی اون لباس بدنش خیلی خفن بود موهای کوتاهش ک ب صورتش چسبیده بود بدنی ک برای اینکه روی خودش آب ریخته قطره قطره آب میچکید پاهای کشیده ای نداشت ولی زیبا بود ی جوری ورزش میزد ک کل زندگیش از وقتیتوی بغل ننش بود همین بود
جیمین:جثه کوچیکش توی اون لباس ک دیگه نگم موهایی ک بالا بسته بود از شدت خستگی موهاش روی صورتش بود و نفس نفس میزد و عرقی ک از صورتش میومد البته بیشتر آب چون عرق کرد گرم بود
پارت بیست و یکم🧛🏻♀🍷
۱۶.۲k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.