🌷شهادت جانسوز حضرت رقیه(س) ادامه....🌷
3.نقل طاهر دمشقی، که این نقل، نکات جانسوزی دارد و بدین سبب به مطلب، افزوده شد. طاهر بـن عـبدالله دمـشقی گوید که من ندیم یزید بودم و شب ها برای او صحبت می کردم [تا خوابش بـبرد].شـبی به من گفت: «امشب، وحشت[شدیدی] بر من غالب آمده و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصّه و غم پر شـده اسـت و حـال نشستن و صحبت ندارم.» طاهر می گوید: «سر او را به دامن گرفتم تا خوابش بـرد و سـر نـورانی سیدالشهداء در طشت طلا مقابل ما قرار داشت. ساعتی گذشت که صدای گریۀ اسرا از خرابۀ شـام بـلند شـد. به طرف طشت نگاه کردم دیدم که از چشمهای امام حسین(ع) اشک جاری شده است. تعجب کردم! پس دیدم آن سر نـورانی بـه قدر چهار ذراع گویا بلند شد و لب های مبارکش به حرکت آمد و به آواز اندوهناک و ضـعیفی از آن دهـان مـعجزبیان بلند شد و گفت: «اللَّهُمَّ هؤُلاءِ اَوْلادُنا وَاَکبادُنا وَهؤُلاءِ اَصْحابُنا؛ خداوندا! اینان اولاد و جگرگوشه های ما و اینـها اصـحاب ما هستند.»طاهری گوید که از مشاهده این حال، وحشت و دهشت بر من غلبه کرد. شروع بـه گـریه کردم و بـالای قصر رفتم. دیدم تمامی اهل بیت اطهار(ع) طفل صغیری را در میان گرفته اند و آن دختر، خاک بر سـر مـی ریزد و با ناله و فغان می گوید: «یا عَمَّتِی وَیا اُخْتَ اَبِی اَینَ اَبِی اَینَ اَبِی؛ ای عـمّه! و ای خـواهر پدر [بـزرگوار] من! پدر من کجاست؟! پدر من کجاست؟!» از آنها پرسیدم: «چه چیز باعث این همه نـاله و گـریه شـده است؟» گفتند: «طفل صغیر سید الشهداء پدرش را در خواب دیده و بیدار شده است و از ما پدر خـود را مـی خواهد. هر چه به وی تسلّی می دهیم آرام نمی گیرد.»طاهر می گوید نزد یزید برگشتم و دیدم از خواب بیدار شده است و از وحشت، مـانند بـرگ بید می لرزد. آن گاه، سر بریده به یزید رو کرد و گفت: «ای پسر معاویه! من در حق تـو چـه کردم که با این ظلم و ستم، اهل بیتم را در خـرابه جـا داده ای؟»«ثـُمَّ تَوَجَّهَ الرَأْسُ الشَّرِیفُ اِلَی اللَّهِ الْخَبِیرِ اللَّطِیفِ وَقـَالَ: اَللَّهـُمَّ[اِنْتَقِمْ] مِنْهُ بِما عامَلَ بِی وَظَلَمَنِی وَاَهْلِی «وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا اَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُون»[37]؛ آن گاه، آن سر مبارک و شریف به سـوی خـداوند خبیر و لطـیف تـوجّه و عـرض کرد: خداوندا! از یزید به کیفر رفتارش با مـن و ظـلمش به من و اهل بیتم انتقام بگیر؛ و به زودی ستمگران خواهند دانست به چـه جـایگاهی منتقل می شوند.»وقتی یزید این جملات را شنید بـدنش به لرزه در آمد و نزدیک بـود که بـندهایش از هم بگسلد. سپس از سبب گـریه اهـل بیت(ع) پرسید، و دستور داد که سر بریده را به خرابه، نزد آن صغیره ببرند.اهل بـیت(ع) وقـتی متوجّه آوردن سر بریده شدند هـمه بـه اسـتقبال آن سر شتافتند و بـا تـحویل گرفتن سر، پروانه وار، گـرد آن سـر، عزاداری برپا کردند. نگاه[رقیه] صغیره به سر مبارک افتاد. پرسید: «ما هذا الرَّأْسُ؟؛این سـر کیست؟» گـفتند: «این سر پدرت[حسین] است.» سپس آن مظلومه سـر مـبارک را از طشت بـرداشت و در بـر گـرفت و شروع به گریه کرد و گـفت: «پدرجان! کاش من فدای تو می شدم. کاش قبل از امروز کور و نابینا بودم! کاش می مردم و در زیر خاک می بودم و نمی دیدم مـحاسن مـبارک تو به خون خضاب شده اسـت! سـپس آن مـظلومه، دهـان خـود را بر دهان پدر نـهاد و آن قدر گریست که بیهوش شد. وقتی اهل بیت(ع) او را حرکت دادند، دیدند که روح مقدسش از دنیا مفارقت کرده است. این مظلومه، همان رقـیه اسـت که مـزاری در خرابه شام به او منسوب است.[38]
۱۲.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.