bad girl p: 145
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم قرار بود با جت شخصی بریم ولی کوک هنوز پیداش نبود میدونستم حتما دیر میکنه چقد بهش تاکید کردم
با کشی که تو مچ دستم بود مشغول بستن موهام شدم بلند نبودن ولی همش میریختن تو صورتم و رو مخم بودن
بوی عطر وانیل و رز رو از پشت سرم احساس میکردم و تنها کسی که این عطر خاص رو داش کسی نبود جز جئون جونگ کوک
کوک: میبینم زود رسیدی
دس از بستن موهام برداشتمو چرخیدم سمتش
هانا: تو دیر رسیدی بهتره بریم دیگه داره دیر میشه
کوک: هوم بریممم
*
خیلی حوصلم سر رفته بود تو اسمونم که کاری واسه انجام دادن نیس و نمیتونم تو اینترنت بچرخم
چشامو بستمو سرمو تکیه دادم به صندلی
هانا: آیییش
کوک سرشو از کتاب تو دستش اوورد بیرون و نگاهی بهم کرد
کوک: چیه؟
چشامو بازکردم و گفتم
هانا: شما به کتاب خودندنتون برسین(حرص)
کوک: منکه میدونم چته
هانا: هه اگه میدونی بگو چمه
کوک: بازم مث بچه ها حوصلت سر رفته چون تو هواپیما ب هیچی دسترسی نداری و نمیتونی شیطونی کنی
راس میگف مث ی بچه شده بودم که نمیتونس هیچ غلطی بکنه و عینه چی حوصلش سر رفته بود
هانا: خب که چی ادمم که این اطراف نمیبینم که حوصلم سر نره
کوک: چیی ادم نمیبینی پ من چیم؟(😡)
هانا: جز ی خرگوش چیزی نمیبینم
کوک: ت خودت خرگوشی
هانا: نیستم
کوک: هستی
هانا: نیستم
کوک:هستی
هانا: نیستم اون عشقت خرگوشه(😒)
کوک: خوبه قبول کردی(🤗)
هانا: چی 😳
تازه به خودش اومد و گف
کوک: ا چیز چیزه منظورم اینه که اون شبیه خرگوش نیس
پوزخندی زدم و گفتم
•درسته اون شبیه خوکه•
کوک: سسسس راس میگی بهش توجه نکرده بودم(🤔)
بعده این حرفش زدم زیر خنده
هانا: 🤣
کوک: چیه؟ 😅
هانا: فکرشو بکن پیش خودش این 🤣حرفو بزنی
(ویو کوک)
سوتی بدی دادم که گفتم خوبه خودت میدونی ولی سریع جمعش کردم
کوک:
با کشی که تو مچ دستم بود مشغول بستن موهام شدم بلند نبودن ولی همش میریختن تو صورتم و رو مخم بودن
بوی عطر وانیل و رز رو از پشت سرم احساس میکردم و تنها کسی که این عطر خاص رو داش کسی نبود جز جئون جونگ کوک
کوک: میبینم زود رسیدی
دس از بستن موهام برداشتمو چرخیدم سمتش
هانا: تو دیر رسیدی بهتره بریم دیگه داره دیر میشه
کوک: هوم بریممم
*
خیلی حوصلم سر رفته بود تو اسمونم که کاری واسه انجام دادن نیس و نمیتونم تو اینترنت بچرخم
چشامو بستمو سرمو تکیه دادم به صندلی
هانا: آیییش
کوک سرشو از کتاب تو دستش اوورد بیرون و نگاهی بهم کرد
کوک: چیه؟
چشامو بازکردم و گفتم
هانا: شما به کتاب خودندنتون برسین(حرص)
کوک: منکه میدونم چته
هانا: هه اگه میدونی بگو چمه
کوک: بازم مث بچه ها حوصلت سر رفته چون تو هواپیما ب هیچی دسترسی نداری و نمیتونی شیطونی کنی
راس میگف مث ی بچه شده بودم که نمیتونس هیچ غلطی بکنه و عینه چی حوصلش سر رفته بود
هانا: خب که چی ادمم که این اطراف نمیبینم که حوصلم سر نره
کوک: چیی ادم نمیبینی پ من چیم؟(😡)
هانا: جز ی خرگوش چیزی نمیبینم
کوک: ت خودت خرگوشی
هانا: نیستم
کوک: هستی
هانا: نیستم
کوک:هستی
هانا: نیستم اون عشقت خرگوشه(😒)
کوک: خوبه قبول کردی(🤗)
هانا: چی 😳
تازه به خودش اومد و گف
کوک: ا چیز چیزه منظورم اینه که اون شبیه خرگوش نیس
پوزخندی زدم و گفتم
•درسته اون شبیه خوکه•
کوک: سسسس راس میگی بهش توجه نکرده بودم(🤔)
بعده این حرفش زدم زیر خنده
هانا: 🤣
کوک: چیه؟ 😅
هانا: فکرشو بکن پیش خودش این 🤣حرفو بزنی
(ویو کوک)
سوتی بدی دادم که گفتم خوبه خودت میدونی ولی سریع جمعش کردم
کوک:
۳.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.