وقتی کات کردن بودید اما .. p2
بعد چهار پنج ثانیه چشمات و باز کردی و با چان که دقیقا روبروت نشسته بود مواجه شدی
حالا چند سانت بیشتر با هم فاصله نداشتید
دلستری که دستش بود و سمتت گرفت : نمیخوایی نفسی تازه کنی ؟؟ ... من به جات نفسم بند اومد ... حالا میفهمم چرا برای المپیک انتخاب شدی
لبخندی زدی و دلستر و از دستش گرفتی و همونطور که یه قلپ ازش میخوردی گفتی : اوهوم ... مرسی ..
به دور و ور نگاه کردی .. هیچکی نبود پس برگشتی سمتش و با تعجب پرسیدی : بقیه کجان ؟؟
_ رفتن ..
اوه ..
لبخندی بهت زد .. اما لبخند عادی نبود .. میشد پشیمونی رو تو نگاش دید
_ آت ...
با شنیدن اسمت توسطش از روی ناخوداگاه به یاد رابطه ی قبلیتون گفتی : جانم عزیزم بگ...
با شنیدن چیزی که گفتی دست پاچه شدی : منظورم اینه که ... بگو
_ میشه برگردی ؟؟
متعجب بهش نگاه کردی که ادامه داد :
_ میشه وقتی صدات میکنم همینطوری جوابمو بدی ؟؟
میشه یه فرصت دیگه به رابطمون بدی ؟؟
تا اومدی حرفی بزنی پاهاش و داخل آب کرد و خودشو وارد آب انداخت و اومد سمتت ... دستاشو دو طرفت قرار داد
حالا بین دیواره ی استخر و چان گیر کرد بودی
چان : هوم ؟؟
ضربان قلبت شدیداً بالا رفته بود و البته که از چشم چان دور نموند
پس برای آروم کردنت دست راستش و رو موهات قرار داد و شروع کرد به نوازش آروم سرت با انگشت شصتش
اره .. تو میخواستی .. واقعا میخواستی برگردی ..
اما انگاری که قفل کرده بودی از همه لحاظ اما با این حال تونستی حرفی رو بهش بزنی که بفهمه درخواست هاش رو رد نکردی
( دلم برات تنگ شده بود .. )
همین کافی بود تا بهش بفهمونی چقدر میخواییش..
لبخندی زد و نگاهش و به دور و ور انداخت که مطمئن شده هیچکس نیست بعد مطمئن شدن بدنش و کامل به بدن نیمه برهنه آت چسبوند
نگاهی به لبات انداخت که با همین نگاه تونستی هدف بعدیش رو حدس بزنی
چان : اجازه هست ؟؟
لبخندی زدی و قبل اینکه اجازه بدی خودش شروع کنه تو پا پیش گذاشتی این سری ..
و تو بعد اون متوجه شدی که گاهی اوقات سرنوشت برنامه ای برات داشته باشه همه جوره موجبت میکنه بهش برسی
حالا چند سانت بیشتر با هم فاصله نداشتید
دلستری که دستش بود و سمتت گرفت : نمیخوایی نفسی تازه کنی ؟؟ ... من به جات نفسم بند اومد ... حالا میفهمم چرا برای المپیک انتخاب شدی
لبخندی زدی و دلستر و از دستش گرفتی و همونطور که یه قلپ ازش میخوردی گفتی : اوهوم ... مرسی ..
به دور و ور نگاه کردی .. هیچکی نبود پس برگشتی سمتش و با تعجب پرسیدی : بقیه کجان ؟؟
_ رفتن ..
اوه ..
لبخندی بهت زد .. اما لبخند عادی نبود .. میشد پشیمونی رو تو نگاش دید
_ آت ...
با شنیدن اسمت توسطش از روی ناخوداگاه به یاد رابطه ی قبلیتون گفتی : جانم عزیزم بگ...
با شنیدن چیزی که گفتی دست پاچه شدی : منظورم اینه که ... بگو
_ میشه برگردی ؟؟
متعجب بهش نگاه کردی که ادامه داد :
_ میشه وقتی صدات میکنم همینطوری جوابمو بدی ؟؟
میشه یه فرصت دیگه به رابطمون بدی ؟؟
تا اومدی حرفی بزنی پاهاش و داخل آب کرد و خودشو وارد آب انداخت و اومد سمتت ... دستاشو دو طرفت قرار داد
حالا بین دیواره ی استخر و چان گیر کرد بودی
چان : هوم ؟؟
ضربان قلبت شدیداً بالا رفته بود و البته که از چشم چان دور نموند
پس برای آروم کردنت دست راستش و رو موهات قرار داد و شروع کرد به نوازش آروم سرت با انگشت شصتش
اره .. تو میخواستی .. واقعا میخواستی برگردی ..
اما انگاری که قفل کرده بودی از همه لحاظ اما با این حال تونستی حرفی رو بهش بزنی که بفهمه درخواست هاش رو رد نکردی
( دلم برات تنگ شده بود .. )
همین کافی بود تا بهش بفهمونی چقدر میخواییش..
لبخندی زد و نگاهش و به دور و ور انداخت که مطمئن شده هیچکس نیست بعد مطمئن شدن بدنش و کامل به بدن نیمه برهنه آت چسبوند
نگاهی به لبات انداخت که با همین نگاه تونستی هدف بعدیش رو حدس بزنی
چان : اجازه هست ؟؟
لبخندی زدی و قبل اینکه اجازه بدی خودش شروع کنه تو پا پیش گذاشتی این سری ..
و تو بعد اون متوجه شدی که گاهی اوقات سرنوشت برنامه ای برات داشته باشه همه جوره موجبت میکنه بهش برسی
۱۰.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.